تحلیلی
از
یدالله سلطان پور
نوشته ی سخیف و سطحی شما در باره ی دوست شاعر من زنده یاد نصرت رحمانی
«
نقد» مبتذل حمیدی شیرازی و محفل دولتی « مجله سخن » و ناتل خانلری در
برخورد به نیما را تداعی می کند که بعد از ملاقات با او و در پاسخ به این
پرسش که
« نیما را چگونه ارزیابی کردید؟»
گفته بودند
« پیرمردی تریاکی که تکه پاره هایی را گوشه روزنامه نوشته بود...»
دکتر محمد قراگوزلو
ما اکنون بر شعری از حمیدی شیرازی راجع به نیما نظر می اندازیم
دکترمهدی حمیدی شیرازی
( ۱۲۹۳ ـ ۱۳۶۵)
نماینده شیراز در مجلس شورای ملی
ادیب
شاعر
استاد دانشگاه تهران در زمینه زبان و ابدیات فارسی
مترجم
منتقد
به شعر اگرچه کسی آشنا چو نیما نیست
سوای شعر خلافی میانه ما نیست
اگرچه واسطه انس ما همان شعر است
میان مان سر آن گفتگو ست، دعوا نیست
به پیش من همه اشعار او معمایی است
اگرچه در بر او شعر من معما نیست
شکسته مردی بگذشته عمر چهل است
به گوشه گیری کمتر از مرغ عنقا نیست
چنان که زندگی او جدا ست از دنیا
ترانه هاش تو گوئی از آن دنیا نیست
خودش بررآن که زما قرن ها دویده به پیش
به گوش ما سخنش ز این قبل خوش اوا نیست
مرا گمان که کسی با چنین عقیدت و فکر
ز نسل آدم و از دودمان حوا نیست
نخست بار که دیدم، گرفتمش چون دوست
که دوستی ثمر فکر و طرز انشاء نیست
ترانه خواند و گزم داد و سخت شیرین بود
از آنکه با غزلش زهر، کم ز حلوا نیست
دو قطعه خواند، فرحناک شام و روشن روز
دو قطعه شعر که روی زمینش همتا نیست
من از شنیدن آن تا خبر شدم، دیدم
که پیش چشمم جز تیرگی هویدا نیست
میان وحشت و غم، پیش دیده می رقصد
کف اطاق که از سقف آن مجزا نیست
به چشم دید کسی کاو شنید قطعه او
دقیقه ای که شب قبر آشکارا نیست
بخواند شعر و به من گفت زین دو قطعه شعر
کدام زیبا هست و کدام زیبا نیست؟
به خنده گفتم
ای اوستاد، هر دو یکی است
شنیده ای که جدا اصل سگ ز روبا (روباه) نیست
گر این عجایب محض است، آن غرائب صرف
یکی کم از دگری، ناپسند و رسوا نیست
ز من مپرس که خود هر چه هست اینقدر است
که پیش دیده من صورت تو پیدا نیست
اگر نخورده، سری ناگهان به خاره سخت
ز حال من خبرش همچو سنگ خارا نیست
بزرگ دریا مردا، سرم دوار گرفت
گناه بخت من است این، گناه دریا نیست
چو این شنید به گفتار خود گواه آورد
ز قول اجنبیانی که شان (که آنها را) سر و پا نیست
از این قبیل که نیما ست پیشتاز ادب
که سبک نیما الا که سبک نیما نیست
که او به ملک سخن صاحب بنای نو است
که بحر و قافیه در شعر او هویدا نیست
که در دل سخن او معانی تازه است
که کس بتندی او راه شعر، پیما نیست
جواب دادم
با آنکه اجنبی بوده است
بنای داوری اش بی اساس و در وا نیست (بی پایه و پا در هوا نیست)
در اینکه سبک تو خود سبک تو است، حرفی نیست
در اینکه تازه بود، نیز شبهه را جا نیست
ولیک اجنبی بیخبر چه می داند
لطائف سخنش کاش (که او را) زجد و آبا نیست.
به وصف اجنبیان در سخن فریب، مخور
که گوش اجنبیان پرده دل ما نیست
قضاوت دگران در زبان و گفته ی ما
کم از قضاوت ما در زبان آنها نیست
به گوش ایران این گفته نا خوش آیند است
به گفته دگران اعتماد پروا نیست
چنین سخن که تو را هست بوالعجب، سخنی است
که باز با همه شیرینی ات گوارا نیست
سه چیز هست در او
وحشت و عجائب و حمق
سه چیز نیست در او
وزن و لفظ و معنا نیست
اگر زمانی خود این سه بود و آن سه نبود
بعید نیست که شعری شود که شیوا نیست
ولی تو شعر شناسی که چیست در بر من:
گلی که خسته از او دیده ی تماشا نیست
یکی پرند سپید است نرم و رویا ست
گرچه رویا نیست
(معیوب)
به جان معنی پیچیده با لطافت و ناز
چنانکه حاجب عشق و حجاب سیما نیست
در آن ترانه موسیقی است و تابش صبح
به گوش، نغمه ی لالائی است و لالا نیست
به بحر و قافیه در گوش جان، خوش آهنگ است
که گر به گوش چنین نیست، روح بخشا نیست
در او نهفته هوایی ز عشق دلداری است
که گر ز آتش عشقی تهی است و بویا نیست
به لفظ و معنی، مجموع شادی است و غم است
دلی که بسته بدو شد، از او شکیبا نیست
نه لفظ تنها هست و نه معنی تنها ست
که شاهدی که بود ژنده پوش، رعنا نیست
حقیقت آنکه دو چیز است شعر
صنعت و ذوق
اگر نه، صنعت تنهاست، ذوق تنها نیست
گمان برند گروهی که غاقل از سخن اند
که لفظ و وزن قبائی به قد معنا نیست
مرا عقیده برآن است کاین خطا زآنجا ست
(معیوب)
مسلم است که پیش سخن فرو ماند
کسی که او را طبعی بلند و غرا نیست
مرا به جستجوی سبک تازه رغبت ها ست
ولی به گفتن شعر شکسته سودا نیست
به جور (؟) کهنه توانند فکر تازه کشید
اگر زبان سخنگوی، ناتوانا نیست
در این قصیده بببن (توجه کن)، قصه های نو بشنو
زهرچه خواسته ام یک نگفته بر جا نیست
ولی ادای سخن مشکل است و جانفرسا
چو کلک من همه را نیز کلک گویا نیست
پایان
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر