جمعبندی
از
مسعود بهبودی
اندکی اندر باب رابطه مولدین و موالید
(والدین و فرزندان)
مادرم
مادر من است
نمى توانم مادرم را پرت كنم
چون افكارش به من نمى خورد
اما مى توانم فرزندم را آزاد بگذارم كه خود راهش را انتخاب كن
سارا
الف
مادرم
مادر من است
نمى توانم مادرم را پرت كنم
۱
خوش به حال خوشخیالان
۲
رابطه مولد با مولود
بی اعتنا به اینکه مولود جامد باشد و یا جاندار
یکطرفه است
۳
نیرومند ترین و اصیل ترین و طبیعی ترین و غریزی ترین و قانونمندترین عشق
در تمامی هستی( طبیعت و جامعه)
عشق مولد به مولد است
۴
نیمای یوش هم می دانست
م. ک. به شعر زیبا و پرمحتوای او در رابطه با عشق آهنگر به آهن
۵
رابطه مولود جاندار
فرزند انسان و یا توله و جوجه جانور
دیالک تیکی از پیوست و گسست است
الف
مولود
جنبه های مثبت و مفید و بالنده مولد را از ان خود می کند (پیوست، استمرار نسل ها)
بدین طریق مادر و پدر در فرزند
ادامه حیات می دهند.
تداومی تکاملی، بالنده، توسعه یابنده و بهتر و کامل تر شونده
ب
مولود اما جنبه های کهنه، مرده، مزاحم و دست و پاگیر مولد را نفی و حذف می کند (گسست نسل نو از نسل کهنه)
کریم هم می دانست:
انما اولادکم ... عدو لکم
فرزندان تان دشمنان شما هستند
چه کسی می گوید که کریم عاقل نیست؟
تضاد ملتهب والدین با فرزندان
همین جا ست
به همین دلیل سارای خوش خیال از افکرا مادرش خوشش نمی آید
۶
این دست سارا نیست که مادرش را پرت (طرد) کند و یاحفظ کند
۷
دیالک تیک پیوست و گسست
قانونی یونیورسال (عام) است
قانون نفی نفی است
آش کشک خالته
بخوری پاته
نخوری پاته
۸
مادر سارا هم
به نوبه خود
مادر و پدرش ش را نفی دیالک تیکی کرده است
حفظ و طرد و پرت کرده است
۹
خود سارای خوشخیال هم توسط دخترش
و دختر سارا هم توسط فرزندش نفی دیالک تیکی خواهد شد
۱۰
بهتر هم همین است
اگر این قانون نبود
تحول متوقف می گشت
طبیعت و جامعه به گنداب مبدل می شد
هر ننه و بابایی
تولید مثل مطلق می کرد
جامعه طویله می شد
۱۱
طبیعت
اما
خدا ست و نه خر
۱۲
موتور و لکوموتیو توسعه و تکامل
همین خصلت دیالکک تیکی هستی است
همین دیالک تیک پیوست و گسست
همین قانون دیالک تیکی نفی نفی است
ب
اما مى توانم فرزندم را آزاد بگذارم كه خود راهش را انتخاب كن
۱
مادران و پدران
کاره ای نیستند
۲
فرزندان
آدم اند و نه آهن و آهک
مربا تصور کردن فرزندان و مربی تصور کردن والدین
توهمی بیش نیست
۳
فرزندان فقط جنبه های مثبت و مفید والدین را جذب خوامهد کرد
۴
جنبه های منفی آنها را نفی و حذف خواهد کرد
۵
ضمنا
نسل نو را
همان اوتوریته ای (مرجعی) «تربیت» می کند که همه نسل های متوالی را «تربیت» کرده است
۶
ساده لوحانه است
این تصور
که والدین مربی فرزندان اند
۷
سؤال از خوشخیالان
این اوتوریته چیست و کیست که
هم سارا را
هم دختر سارا را
هم مادر و پدر و جد اندر جد سارا را
تربیت کرده است؟
اندکی اندر باب مفاهیم خاستگاه و جایگاه و پایگاه
چه مرحله ى خوبى بايد باشد
اينكه به آنجايى برسى
كه
به جايگاه هركسى احترام بگذارى
سارا گله دارى
الف
خاستگاه
۱
خاستگاه هر کس در جامعه طبقاتی با تعلقات طبقاتی او تعیین می شود
۲
به همین دلیل
باید از خاستگاه طبقاتی اعضای جامعه سخن گفت
۳
خاستگاه طبقاتی یکی
رعینی
است
و
دیگری
فئودالی ـ روحانی (اشرافی)
۴
خاستگاه طبقاتی یکی
کارگری
و
یا پرولتری
است و
دیگری
بورژوایی بوده است
ب
جایگاه
دلیل تفاوت انسان ها در خاستگاه طبقاتی
جایگاه اجتماعی آنها ست
۱
معیار عینی برای تعیین جایگاه اجتماعی اعضای جامعه
نقش مشخص آنها در تولید نعمات مادی و مناسبات آنها با وسایل اساسی تولید است
۲
مثال
اشرافیت فئودال و روحانی
مالک وسایل اساسی تولید (اراضی کشت و مراتع و مزارع و قنوات و مستغلات و غیره) در نظام فئودالی است
۳
توده رعیت و پیشه ور
فاقد مالکیت بر وسایل اساسی تولید است
۳
بورژوازی مالک مهم ترین وسایل تولید (کارخانه ها و شرکت ها و بانک ها و اراضی و غیره) در نظام سرمایه داری است
۴
کارگران مالک چیزی جز نیروی کار خود نیستند
۵
جایگاه اجتماعی هر کس
یعنی قبل از همه
مناسباتش با وسایل اساسی تولید
(چه مناسبات با واسطه و چه بی واسطه)
تعیین کننده خاستگاه طبقاتی او ست
پ
پایگاه طبقاتی
تعیین کننده پایگاه طبقاتی هر کس
سمتگیری و سنگر سیاسی او ست
۱
یکی در سنگر طبقه حاکمه مثلا اشرافیت فئودال و روحانی است
۲
دیگری در سنگر توده مولد و زحمتکش است
۳
آن دیگری در سنگر بورژوازی است
ت
دیالک تیک استثناءو قاعده
۱
قاعده بر این است که جایگاه اجتماعی هر کس
تعیین کننده پایگاه اجتماعی او باشد
۲
مثلا کسی که نان سفره اش را با عرق جبین در می آورد
پایگاه طبقاتی پرولتری و یا رعیتی و یا برده ای دارد
۳
کسی هم که نان سفره اش را از طریق بهره کشی از کار این و آن تأمین می کند
پایگاه طبقاتی اشرافی، فئودالی، بورژوایی دارد
۴
تعیین کننده در دیالک تیک استثناء و قاعده
قاعده است
۵
اما استثناء
همیشه و در همه موارد وجود دارد
۶
می توان از طبقه زحمتکش بود و سمتگیری دشمنان طبقاتی خود را کسب کرد
ظاهرا پینوچه از طبقه زحمتکش بوده است
به همین دلیل
مورد اعتماد عمیق سالوادور النده بوده است
۷
برتولت برشت و سالوادور النده از اعضای طبقه حاکمه بوده اند
و به سنگر پرولتاریا خزیده اند و تا اخرین دم حیات پر برکت خویش
رزمیده اند
۸
برشت
کتاب کوچکی تخت عنوان استثنآء و قاعده دارد که به زبان فارسی هم ترجمه شده است
اندکی اندر باب دیالک تیک روشنگری (انتقاد)
انتقاد
از هر تابلوی نقاشی آسان است
تصحیح آن
اما
دشوار
حریف
۱
این جفنگ
از جفنگیات طبقه حاکمه مرتجع و انگل و عوامفریب است
۲
هدف این اجامر
انتقاد ستیزی است
چرا و به چه دلیل؟
۳
به این دلیل
که
انتقاد
پیش شرط و پیشمرحله انقلاب است
۴
بی دلیل نیست
که
ارتجاع فئودالی در فرانسه
روسو و ولتر و دیدر و هلوه تیوس و هولباخ و غیره را که روشنگران انقلابی غول اسا (مارکس) بوده اند،
در پیروزی انقلاب فرانسه و توسعه بنیادی بشریت و جامعه بشری
مقصر می دانند و می کوبند
۵
بدون انتقاد
انقلابی صورت نمی گیرد
نمی تواند هم صورت گیرد
۶
دلیل وقوع عنگلاب به عوض انقلاب
فقدان روشنگری علمی و انقلابی است
۷
به همین دلیل
کانت از نقد نظری و نقد عملی سخن می گوید
به اسامی آثار مهمش نظر کنید
نقد خرد عملی
نقد خرد محض
...
۸
ترفند این اجامر مرتجع
تحقیر انتقاد و لیاقت انتقاد و صدور فرمان و فتوای خاموش باش به منتقد است
۹
این لاشخور ها چنان وانمود می کنند که انگار هر ننه مرده ای لیاقت ارزیابی و انتقاد دارد
۱۰
کلی عندرز هم در نهی از انتقاد و در تحقیر منتقد صادر کرده اند
از مولوی تا سعدی و حافظ و غیره
۱۱
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
۱۲
سعدی میان انتقاد و عیب جویی
علامت تساوی می گذارد
در حالیکه انتقاد از عشق اصیل و عمیق به جامعه و همنوع سرچشمه می گیرد
۱۳
در رابطه با این جفنگ
الف
اولا هنر فقط به لحاظ فنی قابل تعلیم و تعلم است
ب
یعنی جنبه فنی هنر مبتنی بر آگاهی است
پ
خود اثر هنری از موسیقی تا نقاشی
از تندیس سازی تا ترانه
از رقص تا شعر
خودپو ست
خودجوش است
از درون دستخوش آشوب هنرمند می جوشد
می جوشد از نهادم آتشفشان اشعار
شاعر
ت
ثانیا از نقاشی بندرت کسی خبر دارد
در نتیجه ادعای ضربدر زدن هر ننه مرده بر همه جای نقاشی حریف دروغ شاخداری است
ث
رابعا نقد نظری فی نفسه کشکی نیست
تا در صورت ناتوانی از نقد عملی
تحقیر شود
مثال
این روزها کلی شعر
از این و ان با اشتباهات املایی و انشایی منشتر می شود
هر کسی که اندکی شعور در زمینه شعر داشته باشد
به ایرادات وزنی و ویرایشی شعر پی می برد
و در صورت داشتن جسارت اعلام می دارد
نمی توان گفت
چون عاجز از تصحیح شعر مربوطه است
پس انتقادش کشکی است
شعری شاهکار
از
حسین پناهی
عابد
کنار برکه نشسته بود
دست هایش در آب بودکه دید
آن سوی برکه
زنی گلو وگلوبندش را به نمایش گذاشته است.
چشمانش را بست
درسکوت خواند:
«دور شو، شیطان
ازمن دور شو.»
چشمانش را که گشود
زن
صنوبری بود
گلوبندش
ماه
پایان
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر