جمعبندی
از
مسعود بهبودی
شوخی سید علی شنگول و شیاد
در آغاز سال نو:
"امروز هیچ کس در جمهوری اسلامی، به دلیل مخالف بودن فکر و نظرش با حکومت، تحت تعقیب و فشار قرار نمی گیرد و بنا هم بر چنین کاری نیست... "
۱
هی سید علی شاعر شوخ و شنگ و شنگول
از خاوران بپرس که بر ما چه رفته است.
۲
تو پیر گشته ای و فراموشی از پیران بعید نیست.
۳
مگر متفکری و صاحب نظری باقی مانده که تحت تعقیب قرار گیرد و یا نگیرد؟
۴
دست مریزاد
ای جلاد
که در عرض ۴۰ سال
جامعه ای به طویله تبدیل شده است.
۵
دیگر
کسی به هیچ چیز نمی اندیشد
جز یک چیز.
۶
جامعه اسلامی کذایی
طویله ای بند تنبانی است و بس
دیالک تیک خود و همنوعان خود
دیالک تیک فرد و همبود
دیالک تیک عضو و جامعه
دیالک تیک جزء و کل
۱
رابطه هر کس با خویشتن خویش
رابطه ای دیالک تیکی است.
۲
یعنی فرقی با رابطه اش با این و ان ندارد.
۳
گاهی آدم باید خویشتن خویش را
به تازیانه انتقاد علمی و انقلابی ببندد
و
حتی
تنبیه و تشویق و ترغیب و تحقیر کند تا از سقوط به قهقرای خریت باز دارد.
۴
انتقاد از خود
روی دیگر مدال انتقاد از جامعه و همنوع
است.
۵
انتقاد
مغز گردوی عشق
است.
۶
پیگیرترین منتقدان
والدین اند.
۷
والدین
هم منتقد نظری فرزند خویش اند
و
هم منتقد عملی و رفتاری و گفتاری او.
۸
هم آب دهن و دماغ فرزند خود را پاک می کنند
و
هم طرز گفتار و رفتار و کردار او را تصحیح می کنند.
۹
عاشقان در جهان
چنین اند
عیرانی ها در یک چیز پیگیرند و آن علافی سرشته به عیاشی است.
۱
هر نری در کمین زنی و هر زنی در کمین نری نشسته است.
۲
به محض چپ نگاه کردن کسی به زن و نر تحت نظر
از کمینگاه بیرون می جهند و به صاحبنظر یورش می برند.
۳
ما کجا به کسی به دیده تحقیر نظر کرده ایم ؟
۴
ما اصلا کسی نیستیم که به کسی نظر اندازیم.
۵
ما به ایرادات بند تنبانی همنوعی ایراد گرفته ایم.
همین و بس.
۶
حریف ایراد گرفته که چرا برابری زن و نر مطرح است و نه برابری اجناس دیگر
۷
این حق هر کسی است که ابراز نظر کند.
۸
ضمنا خود حریف می تواند از موضع فکری خود دفاع کند.
۹
به تو چه ربطی دارد که وارد معرکه می شوی؟
۱۰
فمینیسم در همه فرم هایش
یکی از ترفندهای مدرن امپریالیسم است.
تله و دام و دانه برای خر جماعت است.
۱۱
همان امپریالیسمی که از زن و نر کالا می سازد و دلار درو می کند
و ضمنا جاممعه بشری را به جنده خانه مبدل می سازد.
من اينجا دل به آياتت سپردم
وگرنه شعرِ تر ، بسيار بسيار
اصفهان
مسجد شيخ لطف الله
۱
این آیات را
حتی آیات عظام
نمی توانند بخوانند
۲
خواندن و فهمیدن مشد افروز
و دل سپردن به آنها
پیشکش آیات عظام
اندکی اندر باب هنر خطاطی و دیگر فرم های خر پروری
۱
هنر خطاطی
چه بسا
مخرب زبان است.
۲
هنر خطاطی
هنر فرمالیستی محض است.
۳
یعنی
هنری توخالی و بی محتوا ست.
ظاهرگرا و ظاهر پرست ست.
۴
حتی
می توان گفت که هنری محتوا ستیز است.
اندیشه ستیز است.
خرد ستیز است.
۵
هنر خطاطی
یکی از فرم های فرمالیستی خردستیزی است.
۶
هنر خطاطی
چیزی در حد
پلی بوئیسم
و
هالی وودیسم
و
سکسیسم
است.
دختران و هنرپیشه های مطلقا بی عیب و نقص و دلربا و تحریک کننده
عرضه می شوند
که
ماهیتا
زباله اند
و
کسی نمی تواند چند ثانیه با این زباله ها همنشین شود
هماندیشی با آنها پیشکش.
۷
در این فرم های خردستیزی
فرم و ظاهر چیزها
چنان و چندان مانی پولیزه می شود
که
از محتوا
اثری حتی باقی نمی ماند.
۸
این هنرهای خردستیز
ماهیتا
تمدن ستیز و فرهنگ ستیزند.
۹
قرائت شیوای قرآن کریم
هم
یکی از همین فرم های فرمالیستی خردستیزی است.
۱۰
شنونده
و
حتی خود خواننده
مجذوب الحان شیوا می شود
ولی از محتوای چه بسا خرافی آن
بی خبر می ماند.
۱۱
این نوع از هنر
به درد خر پروری می خورد.
۱۲
به همین دلیل
جامعه ترحم انگیز بشری
طویله شده است.
۱۳
خلایق
دیگر توان تفکر ندارند.
همه از دم عرعر می کنند.
۱۳
با پوزش از خر
که
عرعر نمی کند
بلکه
می اندیشد.
سیروس شاملو
سری
که نفکنده است کس در گوش،
اخوان الصفا
روشن است که علت بقای این گروه
مخفی، نهان داشتن اسرار بود.
ایراد این شعر و شعار مولانا چیه؟
۱
شاید اولین ایرادش این باشد که اسرار
قاعدتا
گفتنی نیستند.
۲
به همین دلیل
اسرار
همیشه صفت «مگو» را به دنبال می کشند:
اسرار مگو
یعنی اسرار غیرقابل گفتن
اسرار نگفتنی
اسرار ممنوع البیان
۳
سری که بر زبان آید
سلب سریت می شود.
۴
ایراد دیگر این بیت شعر مولانا
محتوای دماگوژیکی آن است:
محتوای عوامفریب آن است.
۵
مولانا بسان شیادان دیگر
از کاهی
کوهی
سرهم بندی می کند تا خلایق را خر کند.
۶
خیلی از لاشخورهای با عمامه و بی عمامه هم به همین سان:
الف
مرا به گفتن چیزهای دیگر مجبور مکن
و گرنه می گویم و آبرویت بر باد می رود.
شیاد به احتمال قوی
اصلا سری برای استتار ندارد.
فقط کلک می زند تا حریف را به هراس افکند.
ب
جنتی:
روحانیت را مجبور به استفاده از قوای ماوراء الطبیعه نکنید
این چیزی جز تهدید توخالی نیست.
اگر قوای ماوراء الطبیعه دارید
چرا از آن برای اداره متمدنانه جامعه استفاده نمی کنید؟
چرا اسرائیل را نابود نمی سازید و میلیاردها دلار از بیت المال را حیف و میل می کنید؟
اندکی اندر باب اعجاز شناخت
۱
شناخت فرمی از کار است.
۲
شناخت کار فکری است.
۳
کار فکری
هم
بسان کار مادی
فرساینده ، انرژی ستا و خسته کننده است.
یعنی نوعی ریاضت و رنج و زحمت است.
۴
این ولی فقط یک روی مدال کار است.
۵
روی دیگر مدال کار
خواه کار مادی و خواه کار فکری
لذت است.
۶
کار سرچشمه لذت اصیل است.
۷
بنابرین
کار
دیالک تیک ریاضت و لذت است (مارکس)
است.
۸
شناخت کسی
و
هر چیز دیگری
هم فرساینده و نیرو گیر و انرژی ستا و خسته کننده است
و
هم
لذت بخش است.
۹
اعجاز دیگر شناخت
علاوه بر لذت اصیل و عمیق
چیز مهم تر دیگری است:
الف
شناخت هر چیز
همیشه
توأم با شناخت خویشتن خویش است.
ب
شناخت هر چیز
همیشه
توأم با شناخت لیاقت معرفتی خویش است.
پ
شناخت هر چیز
همیشه
توأم با خودشناسی است.
ت
یکی از دلایل لذت در همین خودشناسی ناشی از شناخت این و آن است.
شناسنده در آیینه چیز و یا شخص مورد شناخت
لیاقت معرفتی خود را می بیند
خود را می بیند.
خود را می شناسد.
ث
انسان شناسنده
به خودشناسی می رسد
یعنی به تمییز خود از محیط و جامعه و طبیعت می رسد.
ج
این نعمت شناخت
منجر به خروج از بیگانگی (از خود بیگانگی، زباله وارگی، خریت، چیزوارگی) می شود.
ح
در اثر شناخت خود و محیط خود
شطی از غرور در روح آدمی جاری می شود.
خ
شطی از اگوئیسم (خودپرستی) روح و ضمیر و روان آدمی را در برمی گیرد.
چ
خودپرستی یعنی خروج از نیهلیسم (پوچی گرایی)، خودستیزی، خود پوچ انگاری
د
خودپرستی اما فقط یک روی مدال شناخت است.
ذ
روی دیگر مدال شناخت جامعه پرستی (سوسیالیسم)، همنوع پرستی (هومانیسم)، طبیعت پرستی (ناتورالیسم) و هستی پرستی (کمونیسم) است.
ر
شناخت به دیالک تیکی از خودپرستی و جامعه پرستی و طبیعت پرستی و بشریت پرستی می انجامد.
۱۰
شناخت را نباید دستکم گرفت.
۱۱
شناخت فقط به شناخت محدود نمی ماند.
۱۲
شناخت هر چیز
مقدمه تلاش در جهت تغییر آن چیز است.
۱۳
شناخت
موتور تحول و تغییر و تکامل است.
۱۴
خودشناسی
مقدمه تغییر خود است.
۱۵
جامعه شناسی
مقدمه تغییر جامعه است.
۱۶
اعجاز شناخت را کسی داند که قادر به شناخت باشد.
اندکی اندر باب خری که مشاور اقتصادی است که مال خره
مسعود نیلی، مشاور اقتصادی روحانی دقایقی قبل با انتشار یادداشتی در کانال تلگرامیاش نوشت: دیدن دلهره زنی که موجودی اسکناسهای کهنه کیفش را در گوشت فروشی با دقت میشمرد تا راجع به خریدن ماهی برای سبزی پلوی شب عید خانوادهاش تصمیم بگیرد، من را بر آن میدارد تا از ته دل آرزو کنم، ای کاش میشد این مردم وضع دیگری داشته باشند.
۱
هی مش مسعود خر تر از خر.
۲
اقتصاد مال خره.
۳
غصه مخور.
۴
غصه از این است که خر مشاور اقتصادی شده که مال خره
۵
درد
سفره خالی خلق نیست.
۶
درد حراج بی شرمانه دار و ندار ۴۰۰ هزارساله خلقی در عرض ۴۰ سال است.
۷
درد فردای این ویرانه است که نه به اندازه آهی گاز خواهد داشت و نه به قدر جرعه ای نفت.
۸
به عوض آه و ناله و دعا و یسبح و صلواة
از تخت قدرت فرود آیید و توده مولد نان را به قدرت رسانید تا
«نان را به تساوی قسمت کند»
۹
ضمنا به دریاچه نمک قم و خاوران خونین بگویید که سران ستمدیده توده را باز پس دهند.
۱۰
به بالا رود کار افتادگان
لنینی کند چون در ایران ظهور
ایراد بینشی شعر فوق العاده زیبای زیر
از دید حکیم سرخ طوس
کجا ست؟
ویرایش:
«ناچیزیم»
این را
صبح امروز دوستم ـ گل سرخ ـ به من گفت
از دید حکیم سرخ طوس
کجا ست؟
ویرایش:
«ناچیزیم»
این را
صبح امروز دوستم ـ گل سرخ ـ به من گفت
سحرگاه به دنیا امدم
با شبنم صبح، غسل تعمیدم دادند
شکفتم
شادمان و غرق عشق
زیر نور خورشید آرمیدم
شبانگاه خود را بستم
و پیر برخاستم صبح فردا
با این همه هنوز زیبا بودم
هنوز زیباترین گل باغچه ات بودم
«ناچیزیم»
و دوستم، گل سرخ
این را به من صبح امروز گفته بود
خدایی که مرا افرید
گفت سر تعظیم فرود آورم
حس کردم که می افتم
حس کردم که می افتم
قلبم برهنه بود هنوز
ولی تا گور فاصله ای نداشتم
چیزی نماند از من
دیروز مرا می ستودی
و فردا برای همیشه غبار خواهم شد
«ناچیزیم»
دوستم، گل سرخ
صبح امروز
مرد
ماه امشب بر سر پیکر دوستم بیدار ماند
من در خواب، دیدم
که روح او برهنه و جذاب
روی ابر ها می رقصد
و به من لبخند می زند.
هرکس، هرچه می خواهد، فکر کند
من محتاجم به «امید»
وگرنه هیچ خواهم بود
«ناچیزیم»
این را
دوستم، گل سرخ
صبح دیروز
به من گفت
با شبنم صبح، غسل تعمیدم دادند
شکفتم
شادمان و غرق عشق
زیر نور خورشید آرمیدم
شبانگاه خود را بستم
و پیر برخاستم صبح فردا
با این همه هنوز زیبا بودم
هنوز زیباترین گل باغچه ات بودم
«ناچیزیم»
و دوستم، گل سرخ
این را به من صبح امروز گفته بود
خدایی که مرا افرید
گفت سر تعظیم فرود آورم
حس کردم که می افتم
حس کردم که می افتم
قلبم برهنه بود هنوز
ولی تا گور فاصله ای نداشتم
چیزی نماند از من
دیروز مرا می ستودی
و فردا برای همیشه غبار خواهم شد
«ناچیزیم»
دوستم، گل سرخ
صبح امروز
مرد
ماه امشب بر سر پیکر دوستم بیدار ماند
من در خواب، دیدم
که روح او برهنه و جذاب
روی ابر ها می رقصد
و به من لبخند می زند.
هرکس، هرچه می خواهد، فکر کند
من محتاجم به «امید»
وگرنه هیچ خواهم بود
«ناچیزیم»
این را
دوستم، گل سرخ
صبح دیروز
به من گفت
آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار (خر)
سعدی
ادامه دارد.
ورنه جان در کالبد دارد حمار (خر)
سعدی
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر