پروفسور دکتر مانفرد بور
پروفسور دکتر گرهارد بارچ
بررسی تاریخ توسعه ی فلسفه کلاسیک
بورژوائی
بخش دوم
سر آغاز تفکر کلاسیک بورژوائی
در
فلسفه نیکولاس کوزانوس
ادامه
قسمت چهارم
۱
·
کوزانوس از این موضع، تصورات کوسمولوژیکی (کیهان شناسی)
خود را توسعه می دهد و بر کیهان شناسی اسکولاستیکی غلبه می کند و تا درجه معینی به
پیشاهنگ کیهان شناسی کوپرنیک مبدل می شود.
۲
·
کوزانوس می
نویسد:
·
« جهان فاقد حاشیه (محیط) است.
·
اگر جهان مرکز و حاشیه می داشت، در آن صورت می بایستی
آغاز و پایان در خود داشته باشد.
·
جهان در آن صورت می بایستی نسبت به چیز دیگری محدود
گردد.
·
در آن صورت می بایستی علاوه بر جهان، جهان دیگری و مکانی
وجود داشته باشد.
·
بدین طریق، زمین نیز نمی تواند مرکز جهان باشد و نمی
تواند بدون انواع مختلف حرکت و جنبش باشد.
·
برای اینکه حرکت و جنبش بایدی زمین، بدان معنی است که
حرکت و جنبش بی نهایت کمتر آن امکان ناپذیر است.
·
به همان سان که زمین نمی تواند مرکز جهان باشد، به همان
سان هم حاشیه و یا محیط دیگری برای جهان نمی تواند وجود داشته باشد.
·
اگرچه زمین، در رابطه با آسمان، به مثابه مرکز و آسمان،
به مثابه حاشیه (محیط) بنظر می رسد.
·
در آسمان، قطب ساکن و ثابتی وجود
ندارد.
·
هر جزئی از آسمان باید به تنهایی
در حرکت و جنبش باشد و ستارگان در رابطه با مدارهای دایره وار خود به طرز نایکسان
(متفاوت) حرکت می کنند.»
·
(ایضا، همانجا، ص ۶۲ ـ ۶۳)
۳
·
کوزانوس به این نتیجه خارق العاده در زمانه خود می رسد
که «زمین در حرکت و جنبش است» و «هیئت کروی دارد.»
·
(ایضا، همانجا، ص ۶۲ ـ ۶۳)
۴
·
کوزانوس زمین را مرکز کاینات نمی داند.
·
بلکه فقط به عنوان ستاره ای در میان ستارگان دیگر می
داند که بسان آنها در مدار دایره وارش حرکت می کند.
·
(وقوف به اینکه مدار حرکت زمین بیضوی است، بعدها صورت می
گیرد.)
۵
·
اصل قرون وسطایی
حرکت زمین بر مدار دایره وار از اصول کوسمولوژیکی پتولموس یونان آنتیک بوده است،
که زمین را مرکز کاینات می پنداشت.
۶
·
کوزانوس این اصل کوسمولوژیکی را در هم می کوبد و گمان ورزانه به همان جهانتصویر خورشیدمرکزی می
رسد که بعدها کوپرنیک خواهد رسید.
۷
·
کوزانوس در پیوند با تصورات کوسمولوژیکی اش، تئوری ضد
اسکولاستیکی ئی در رابطه با رابطه خدا و جهان توسعه می دهد.
۸
·
اونتولوژی (وجود شناسی) اسکولاستیکی، بویژه تومیستی، در
آنالوژی (قیاس) با سیستم سلسله مراتبی حاکم در جامعه ی فئودالی، بر آن بوده که
میان پایانمند و بی پایان (جهان و خدا)، مراحل واسط (پل های پیوند، روحانیت
فئودالی با هیرارشی خاص خود) متعددی وجود دارد.
۹
·
کوزانوس در مقابل این نظریه اسکولاستیکی و تومیستی، این
تز را عرضه می دارد که میان همه چیزهای پایانمند و بی پایان، فاصله یکسانی وجود
دارد.
۱۰
·
در انسانتصویر اسکولاستیکی، انسان موجود دردمند ذلیلی
بوده است.
۱۱
·
کوزانوس با این تز خود درکی از انسان عرضه می دارد که در
آن، انسان میکروکاینات محسوب می شود.
۱۲
·
بدین طریق، در مقابل محسوب داشتن انسان به مثابه موجود
درمند ذلیل، درک نوینی از انسان به مثابه میکروکاینات قرار داده می شود.
۱۳
·
انسان در قاموس کوزانوس، نه پاسیو (منفعل) است و نه، دردمند
و ذلیل.
·
بلکه اکتیو (فعال آگاه) است.
·
مولد و خلاق است.
·
کوشا ست.
·
مؤثر است.
۱۴
·
انسان با این استعدادها و لیاقت هایش در عالی ترین نیروی
الهی، یعنی در نیروی خلاقیت سهیم می گردد.
۱۵
·
کوزانوس می نویسد:
·
«انسان، خدا ست.
·
انسان، اما مطلق نیست.
·
برای اینکه انسان است.
·
بنابرین، انسان، خدایی بشری است.
·
انسان به انحای بشری، خدا ست.
·
در بشریت، همه چیز بشری است.
·
به همان سان که در کیهان (کاینات) همه چیز به طرز کیهانی
شکوفا می شود.
·
جهان در اینجا به مثابه جهان بشری وجود دارد.
·
برای خلاقیت مبتنی بر کردوکار بشری، حد و مرز دیگری جز خود بشریت
وجود ندارد.»
·
(ایضا، همانجا ص ۱۳۷ ـ ۱۳۸)
·
چه سخنان فخرانگیزی در نیمه اول
قرن ۱۵ بر زبان متفکری جاری می شوند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر