۱۳۹۶ بهمن ۴, چهارشنبه

آدم ها و آیینه ها (۱۲)

دکتر مجید سمیعی در آیینه این و آن 
 
مجید سمیعی
 (۱۳۱۶ )
 
ویرایش و تحلیل
  از
میم حجری
 
۱
چشم 
هر وقت سوسیالیسم پیروز شد
 و 
سمیعی
 هم 
همه را به یک چشم دید 
 ما 
هم 
با 
 دیدن واقعیت 
با 
چشم دیگری به او نظر می افکنیم
ولی تا آن زمان 
با 
واقعیت امروز
ما
با
 او 
به
عنوان پزشک جیره خوار و "مزدور" 
سرکار داریم 
و
 شایسته است که آدرس عوضی به مردم ندیم..
این
جمله حریف محترم
به چه معنی است؟
در
این
جمله حریف
دیالک تیک حسی و عقلی
از
سویی
و دیالک تیک تجربی و نظری
(امپیریکی و تئوریکی)
از
سوی دیگر
به شکل دیالک تیک پیروزی سوسیالیسم و تحول رفتاری اعضای جامعه
(دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی)
بسط و تعمیم داده می شود.

ضمنا
و
به درستی
نقش تعیین کننده از آن حسی و تجربی قلمداد می شود.

حریف محترم
پیش شرط کشف مثلا خاصیت سوزانندگی آتش
را
دست زدن به آتش،
سوختن دست
و
ایمان آوردن 
به
خاصیت آتش 
می داند.

این
طرز تفکر
اما
به چه معنی است؟

۲
چشم 
هر وقت سوسیالیسم پیروز شد
 و 
سمیعی
 هم 
همه را به یک چشم دید 
 ما 
هم 
با 
 دیدن واقعیت 
با 
چشم دیگری به او نظر می افکنیم
ولی تا آن زمان 
با 
واقعیت امروز
ما
با
 او 
به
عنوان پزشک جیره خوار و "مزدور" 
سرکار داریم 
و
 شایسته است که آدرس عوضی به مردم ندیم..

الف
این
اولا
بدان معنی است
که
حریف 
برای 
جنبه ها و جوانب عقلی و نظری شناخت
تره
حتی
خرد نمی کند.

حریف
در 
عرصه شناخت
به 
منجلاب حسگرایی و تجربه گرایی
(سنسوئالیسم و امپیریسم)
فرو می افتد.

یعنی
موضع (سنگر) دیالک تیکی ـ ماتریالیستی شناخت
(رئالیسم)
 را
ترک می کند.

ب
حریف
اما
از 
سوی دیگر
با
مهم ترین کشف مارکس و انگلس
یعنی
با
تز موسوم به درک ماتریالیستی تاریخ
وداع می گوید
و
در 
بهترین حالت
به 
منجلاب
ماتریالیسم ها و سوسیالیسم های ماقبل مارکس
می غلتد.

حریف
به
این حقیقت امر
که
زیربنای اقتصادی تعیین کننده ی روبنای ایده ئولوژیکی است،
کمترین ایمانی ندارد.

اگر
احیانا
سوسیالیسم پیروز شود و اعضای جامعه و از جمله پزشکان و بویژه دکتر سمیعی خاین مادرزاد
عوض شوند،
حریف محترم
هم
حاضر می شود
که
تجدید نظر کند و به صحت مارکسیسم ایمان بیاورد.

سؤال
این است
که
تا آن زمان چه باید کرد؟

حریف
برای این پرسش
پاسخ هم دارد:

پ
ولی تا آن زمان 
با 
واقعیت امروز
ما
با
 او 
به
عنوان پزشک جیره خوار و "مزدور" 
سرکار داریم 
و
 شایسته است که آدرس عوضی به مردم ندیم.

حریف
 سگان توده
را
نهی از پارس می کند.
 
فرمان خاموشپارس
(خاموشباش)
می دهد.

جرم سگان توده 
از
دید حریف محترم
«دادن آدرس غلط به توده است.»

این
اما
به چه معنی است؟

ت
این به معنی روشنگری علمی و انقلابی ستیزی است.

این
به معنی دعوت به پرهیز از رادیکال اندیشی پرولتری است.

این
به معنی دعوت به پرسه زدن در سطح پدیده ها و گرد و خاک به راه انداختن است.

ث
چشم 
هر وقت سوسیالیسم پیروز شد
 و 
سمیعی
 هم 
همه را به یک چشم دید 
 ما 
هم 
با 
 دیدن واقعیت 
با 
چشم دیگری به او نظر می افکنیم
ولی تا آن زمان 
با 
واقعیت امروز
ما
با
 او 
به
عنوان پزشک جیره خوار و "مزدور" 
سرکار داریم 
و
 شایسته است که آدرس عوضی به مردم ندیم..

این موضعگیری حریف
اما
ضمنا
هیچ واره و پوچ واره محسوب داشتن تحولات تاریخی معاصر است.

این
به معنی انکار دستاوردهای مادی و فکری، عملی و نظری
توده های خلق زیر پرچم پرولتاریا ست.

حریف محترم
چنان وانمود می کند
که
انگار
کمونی در پاریس پیروز نشده و ۷۰ روز حکومت نکرده 
و
با
مداخله ارتش بیگانه سرنگون نشده است.

انگار
انقلابی
در
روسیه
پیروز نشده و ۷۰ سال 
با
تحمل مصائب و مشقات عظیم
حکومت نکرده و دستاوردهایی نداشته است.

انگار
خلق ویتنام
در
مبارزه ای خونین
کسب خودمختاری نکرده است.

انگار
خلق کوبا
علیرغم محاصره اقتصادی ۴۰ ساله
«بسان کوهی دیرمان در دریا نایستاده است.»
(بنزه رم بیر قوجامان داغه که دریا ده دورار)
(صابر. هوپ هوپ نامه)

انگار
سیستم مستعمراتی در جهان فرو نپاشیده است.

اینها
هنوز چیزی نیستند.

آنچه حریف محترم
به
هر دلیلی
نادیده می گیرد،
انقلاب عظیم خلق چین 
 است.

انقلاب عظیمی
که
تاریخ فردا 
را
رقم خواهد زد.

 

زندگی
هوشنگ ابتهاج سایه
 
چه فکر می کنی،
که
 بادبان شکسته زورق به گل نشسته ای است، 
زندگی ؟
 
در این خراب ریخته
که 
رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده
راه بسته ای است،
 زندگی ؟
 
چه سهمناک بود
 سیل حادثه
که 
همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره 
ـ خوشه خوشه ـ
ریخت
و
 آفتاب 
در
کبود دره های آب 
غرق شد.
 
هوا بد است
تو
 با 
کدام باد 
می روی؟
 
چه ابر تیره ای گرفته، سینه تو 
را
که 
با 
هزار سال، بارش شبانه روز
 هم
دل تو 
وا نمی شود
 
تو 
از 
هزاره های دور
 آمدی
در
 این درازنای خونفشان
به 
هر قدم
 نشان نقش پای تو ست
 
در
 این درشتناک دیولاخ
ز 
هر طرف 
طنین گام های رهگشای تو ست
 
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به 
خوننوشته نامه ی وفای تو ست
 
به 
گوش بیستون 
هنوز
صدای تیشه های تو ست
 
چه تازیانه ها 
که
 با 
تن تو
تاب عشق 
آزمود
 
چه دارها 
که
 از 
تو گشت سربلند
 
زهی سکوه قامت بلند عشق
که 
استوار ماند 
در هجوم هر گزند
 
 
نگاه کن
هنوز 
آن 
بلند دور
آن
 سپیده
 آن 
شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزو 
 ست
 
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای او ست
به
 بوی یک نفس در آن زلال، دم زدن
سزد
 اگر
 هزار بار
بیفتی از نشیب راه 
و
 باز
رو نهی بدان فراز
 
چه فکر می کنی،
جهان چو آبگینه ی شکسته ای است
که
 سرو راست هم در او شکسته می نمایدت؟
 
چنان نشسته کوه 
(بسان کوه ساکن)
در
کمین دره های این غروب تنگ
زمان بی کرانه 
را
تو
 با 
شمار گام عمر ما 
مسنج
 
به پای او 
دمی است 
این 
درنگ درد و رنج
 
بسان رود
که
 در
 نشیب دره 
سر 
به
 سنگ 
می زند،
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست 
زنده باش.

پایان
ویرایش
از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر