نه،
کمانداری مرد
(دلاور کمانگیری؟)
که ستون کرده ز چپ
راست برآرد تیری
و کِشد چلهٔ غیرت
ز پس تدبیری
ماشهٔ بوالهوسی از پی هیچ
آتش انداخت به چخماق تفنگ
و پراند از سر کوهستان، خواب
سُرب در هیبت نادیدنی اش
خورد
ـ چون صاعقه ـ
بر بال عقاب
ز بد آورد زمان
مرغ سترگ
ناله ای تلخ به منقار کشید
تَرَک افتاد بر آن خمرهٔ بسیار کهن
خون ز فوارهٔ جان
ـ تیز ـ
جهید
در سرا شیبی آن درهٔ مرگ
قلم باد
از
آن جوهر ناب
یاد گاری به تن صخره کشید.
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر