سعدی
گلی خوشبوی در حمام
روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم
که
مشکی یا عبیری
كه
از
بوی دلآویز تو
مستم
بگفتا:
«من گِلی ناچیز بودم
ولیكن مدتی با گُل نشستم
گلی خوشبوی در حمام
روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم
که
مشکی یا عبیری
كه
از
بوی دلآویز تو
مستم
بگفتا:
«من گِلی ناچیز بودم
ولیكن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
و گرنه من همان خاکم که هستم.»
و گرنه من همان خاکم که هستم.»
ملک الشعراء بهار
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر