فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
۱
من رها می کردم این خلق پریشان را
تا دمی از وحشت دوزخ بیاسایند
جرعه ای از باده هستی بیاشامند
خویش را با زینت مستی بیارایند
معنی تحت اللفظی:
من
اگر خدا بودم،
مردم پریشان
را
تهدید نمی کردم
و
از
عذاب الیم دوزخ به وحشت نمی انداختم.
من
اگر خدا بودم،
لذت
را
بر مردم حرام نمی کردم.
فروغ
در این بند شعر
نیز
توده ـ خدا
را
به مثابه آلترناتیوی
در مقابل طبقه حاکمه ـ خدا قرار می دهد:
الف
من رها می کردم این خلق پریشان را
تا دمی از وحشت دوزخ بیاسایند
توده ـ خدا
بر خلاف طبقه حاکمه ـ خدا،
از
دیالک تیک تطمیع و تهدید
بهره برنمی گیرد:
با وعده بهشت برین، مردم را خام و خر نمی کند
و
با هراساندن شان از عذاب الیم،
زندگی
را
به کام شان زهر نمی سازد.
ب
جرعه ای از باده هستی بیاشامند
خویش را با زینت مستی بیارایند
توده ـ خدا
بر خلاف طبقه حاکمه ـ خدا،
از
دیالک تیک ریاضت و لذت
بهره برنمی گیرد:
با وعده انهار شراب ناب در بهشت برین، مردم را خام و خر نمی کند
و
با هراساندن شان از چشمه های زهر و زقوم،
زندگی
را
به کام شان زهر نمی سازد.
۲
این بدان معنی است
که
توده ـ خدا
بر خلاف طبقه حاکمه ـ خدا،
انعکاس آسمانی ـ انتزاعی توده است.
دوستدار بی ریای توده است.
۳
من نوای چنگ بودم در شبستان ها
من شرار عشق بودم، سینه ها جایم
مسجد و میخانه ی این دیر ویرانه
پر خروش از ضربه های روشن پایم
معنی تحت اللفظی:
من
اگر خدا بودم،
نوای چنگ در شبستان ها
و
شراره عشق در سینه ها بودم.
من
اگر خدا بودم،
مسجد و میخانه این دنیا
محل رقص و پایکوبی ام می گشت.
۴
توده ـ خدا
در این بند شعر عصیان خدایی
نیز
بر خلاف طبقه حاکمه ـ خدا،
طرفدار لذت روحی و روانی نقد در همین دنیا ست.
خواه
در
مسجد
و
خواه
در
میخانه.
۵
فروغ
توده - خدا
را
به مثابه نافی انقلابی طبقه حاکمه ـ خدا مطرح می سازد:
الف
طبقه حاکمه ـ خدا
طرفدار خفت و خواری و ضجه و ناله مستمر و مدام توده ها ست.
بی دلیل نیست
که
هر موعظه و روضه ای
به
مرثیه
ختم می شود.
ب
توده ـ خدا
اما
طرفدار
جشن و شادی و سعادت و زندگی است.
توده ـ خدا
نعمت هنر
را
رقص و پایکوبی و نغمه و نوا
را
ارزانی توده می دارد.
سیاوش کسرایی
شاعر بزرگ حزب توده
در شعر بلند آرش
همین اندیشه فروغ
را
از صراحت مشخص می گذراند:
·
«گفته بودم، زندگی زیبا ست
·
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجا ست
·
آسمان باز
·
آفتاب زر
·
باغ های گل
·
دشت های بی در و پیکر
·
سر برون آوردن گل از درون برف
·
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
·
بوی عطر خاک باران خورده در کهسار
·
خواب گندمزارها در چشمه ی مهتاب
·
آمدن، رفتن، دویدن
·
عشق ورزیدن
·
در غم انسان نشستن
·
پا به پای شادمانی های مردم، پای کوبیدن
·
کار کردن، کار کردن
·
آرمیدن
·
چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن
·
جرعه هایی از سبوی تازه ـ آب پاک نوشیدن
·
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
·
همنفس با بلبلان کوهی آواره، خواندن
·
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
·
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
·
گاهگاهی
·
زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته
·
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن
·
بی تکان ـ گهواره رنگین کمان را
·
در کنار بام دیدن
·
یا شب برفی
·
پیش آتش ها نشستن
·
دل به رؤیاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
·
آری آری زندگی زیبا ست
·
زندگی آتشگهی دیرینه پا برجا ست
·
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیدا ست
·
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ما ست!»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر