۱۳۹۶ دی ۲, شنبه

وحدت و مبارزه خدایان سه گانه (۱۲۶)


فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)

ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
 
۱
من رها می کردم این خلق پریشان را
تا دمی از وحشت دوزخ بیاسایند

جرعه ای از باده هستی بیاشامند
خویش را با زینت مستی بیارایند

معنی تحت اللفظی:
من
اگر خدا بودم،
مردم پریشان
را
تهدید نمی کردم
و
از
عذاب الیم دوزخ به وحشت نمی انداختم.
 
من
اگر خدا بودم،
لذت
را
بر مردم حرام نمی کردم.
 
فروغ
در این بند شعر
نیز
توده ـ خدا
را
به مثابه آلترناتیوی
در مقابل طبقه حاکمه ـ خدا قرار می دهد:
 
الف
من رها می کردم این خلق پریشان را
تا دمی از وحشت دوزخ بیاسایند


توده ـ خدا
بر خلاف طبقه حاکمه ـ خدا،
از
دیالک تیک تطمیع و تهدید
بهره برنمی گیرد:
با وعده بهشت برین، مردم را خام و خر نمی کند
و
با هراساندن شان از عذاب الیم،
زندگی
را
به کام شان زهر نمی سازد.
 
ب
جرعه ای از باده هستی بیاشامند
خویش را با زینت مستی بیارایند
 
توده ـ خدا
بر خلاف طبقه حاکمه ـ خدا،
از
دیالک تیک ریاضت و لذت
بهره برنمی گیرد:
با وعده انهار شراب ناب در بهشت برین، مردم را خام و خر نمی کند
و
با هراساندن شان از چشمه های زهر و زقوم،
زندگی
را
به کام شان زهر نمی سازد.
 
۲
این بدان معنی است
که
توده ـ خدا
بر خلاف طبقه حاکمه ـ خدا،
انعکاس آسمانی ـ انتزاعی توده است.
 
دوستدار بی ریای توده است.
 
۳
من نوای چنگ بودم در شبستان ها
من شرار عشق بودم، سینه ها جایم

مسجد و میخانه ی این دیر ویرانه
پر خروش از ضربه های روشن پایم
 
معنی تحت اللفظی:
من
اگر خدا بودم،
نوای چنگ در شبستان ها 
و
شراره عشق در سینه ها بودم.

من
اگر خدا بودم،
مسجد و میخانه این دنیا 
محل رقص و پایکوبی ام می گشت.
 
۴
توده ـ خدا
در این بند شعر عصیان خدایی
نیز
بر خلاف طبقه حاکمه ـ خدا،
طرفدار لذت روحی و روانی نقد در همین دنیا ست.
خواه
در
مسجد
و
خواه
در
میخانه.
 
۵
فروغ
توده - خدا
را
به مثابه نافی انقلابی طبقه حاکمه ـ خدا مطرح می سازد:
 
الف
طبقه حاکمه ـ خدا
طرفدار خفت و خواری و ضجه و ناله مستمر و مدام توده ها ست.
 
بی دلیل نیست
که
هر موعظه و روضه ای
به
مرثیه
ختم می شود.
 
ب
توده ـ خدا
اما
طرفدار
جشن و شادی و سعادت و زندگی است.
 
توده ـ خدا
نعمت هنر
را
رقص و پایکوبی و نغمه و نوا
را
ارزانی توده می دارد.
 
سیاوش کسرایی
شاعر بزرگ حزب توده
در شعر بلند آرش
همین اندیشه فروغ
را
از صراحت مشخص می گذراند:
 

 
·        «گفته بودم، زندگی زیبا ست
·        گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجا ست

·        آسمان باز
·         آفتاب زر
·        باغ های گل
·        دشت های بی در و پیکر

·        سر برون آوردن گل از درون برف
·        تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
·         بوی عطر خاک باران خورده در کهسار
·         خواب گندمزارها در چشمه ی مهتاب
 
·        آمدن، رفتن، دویدن
·        عشق ورزیدن
·        در غم انسان نشستن
·        پا به پای شادمانی های مردم، پای کوبیدن

·        کار کردن، کار کردن
·         آرمیدن
·        چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن
·         جرعه هایی از سبوی تازه ـ آب پاک نوشیدن

·         گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
·        همنفس با بلبلان کوهی آواره، خواندن
·        در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
·         نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
 
·        گاهگاهی
·        زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته
·        قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن
·         بی تکان ـ گهواره رنگین کمان را
·         در کنار بام دیدن
 
·        یا شب برفی
·        پیش آتش ها نشستن
 

 
·        دل به رؤیاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
·        آری آری زندگی زیبا ست
·         زندگی آتشگهی دیرینه پا برجا ست

·        گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیدا ست
·        ورنه خاموش است و خاموشی گناه ما ست!»
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر