نوشته ای
از
محمود دولت آبادی
راجع
به
احمد شاملو
۱
اندیشیده ام
و
شاید نیز گفته باشم:
انسان زندگی می کند تا مرگ را از یاد برد
– یا دست کم از آن فاصله بگیرد –
و
کار می کند
مگر به زندگی خود معنایی ببخشد.
این جمله محمود دولت آبادی
بی اعتنا به صحت و سقم آن،
بدان معنی است
که
او
طرفدار زندگی است و نه طرفدار مرگ.
انسان نوعی
از
دید
محمود دولت آبادی،
به دلیل انزجار از مرگ،
زندگی می کند.
چون
آدم ها
اصولا و اساسا
چیزهایی
را
از
لوح خاطر خود پاک می کنند و از یاد می برند
که
آزارنده
اند.
که
نفرت انگیزند.
عکس این هم رایج است:
آدم ها
کسی
را
و
یا
چیزی
را
که
دوست می دارند،
نه
تنها
به خاطر می سپارند،
بلکه
به هر مشقتی
در خاطر خسته خود
احیا می کنند.
مثال:
فرار عاشق جماعت از جمع،
ضمنا
به نیت پیدا کردن کنج خلوتی و احیای سیمای ایدئال معشوق در آیینه دل است.
این
اما
به چه معنی است؟
۲
انسان زندگی می کند تا مرگ را از یاد برد
– یا دست کم از آن فاصله بگیرد –
و
کار می کند
مگر به زندگی خود معنایی ببخشد.
این
بدان معنی است
که
محمود دولت آبادی،
اگر
هم
زندگی پرست
(اوپتیمیست، خوش بین، امیدوار)
نباشد،
زندگی ستیز و مرگ پرست
نیست.
این
اما
به چه معنی است؟
۳
این بدان معنی است
که
فلسفه اجتماعی محمود دولت آبادی
کم ترین سنخیتی
با
فلسفه حیات
(اگزیستانسیالیسم)
یعنی
با
فلسفه اجتماعی فاشیسم و نیهلیسم و فوندامنتالیسم
و
با
فلسفه اجتماعی جلال آل احمد و احمد شاملو و امیر پرویز دیوانه
ندارد.
محمود دولت آبادی مرگگریز
کجا
و
امیر پرویز مرگ پرست،
کجا
که
«رد تئوری بقا»
می نویسد؟
محمود دولت آبادی مرگگریز
کجا
و
احمد شاملوی مرگ پرست،
کجا
که
«مرگ را سرودی پر طبل می انگارد»
که
«مرگ را می زید»
که
از هر شیرخواره پاسبان ستیز مرده ای
شیرآهنکوهمردی
معجزه می کند؟
این
اما
دال
بر
چیست؟
۴
انسان زندگی می کند تا مرگ را از یاد برد
– یا دست کم از آن فاصله بگیرد –
این
دال
بر
آن است
که
محمود دولت آبادی
شناخت روشنی از احمد شاملو و جهان بینی اش
ندارد.
حتی
احتمال آن می رود
که
محمود دولت آبادی از مفهوم حیات (اگزیستانس) در فلسفه فاشیستی حیات
بی خبر باشد.
حیات
در فلسفه فاشیستی حیات
چیزی در حد تهوع
است.
حیات
چیزی است
که
باید از آن عمیقا نفرت داشت
و
به
آغوش مهربان حضرت عزرائیل و مرگ
پناه برد.
قهرمان یکی از نویسندگان خیلی خیلی بزرگ بورژوایی واپسین
که
دهها بار جایزه باران شده،
در
یکی از رمان هایش،
از
دست حیات تنفرانگیز
به
گوشه اتاق لختی پناه برده
و
لخت تر از اتاق لخت
در کنجی چمباتمه نشسته
و
بشقابی مملو از مدفوعات خشک
جلوی خود گذاشته
و
با
اشتهای تام و تمام
تکه تکه
نوش جان می کند
و
بر
حیات تهوع انگیز
فحش خواهر و مادر می دهد.
مراجعه کنید
به
فلسفه حیات
اگزیستانسیالیسم کاتولیکی
اگزیستانسیالیسم
در
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
۵
و
کار می کند
مگر
به
زندگی خود
معنایی ببخشد.
محمود دولت آبادی
همان تصور باطلی
را
از
کار آدمی
دارد
که
از
زندگی آدمی
داشته است.
محمود دولت آبادی
خیال می کند
که
کار
بسان زندگی
چیزی ارادی، اختیاری، سوبژکتیو (دلبخواهی، بسته به میل و هوس)
است.
آدم باید خیلی غافل و بی هوش و بی فراست باشد
که
زندگی و کار
را
سوبژکتیویزه کند.
ما
قصه های کوتاه محمود دولت آبادی
را
در
ایام کودکی،
خوانده ایم.
از
تار و پود این قصه های کوتاه
رئالیسم می تراود.
محمود دولت آبادی جوان،
کجا
و
محمود دولت آبادی پیر،
کجا؟
سؤالی
که
ما را به خود مشغول می دارد،
این است
که
چرا
ایرانی جماعت
این چنین سریع،
سقوط می کنند؟
۶
و
کار می کند
مگر
به
زندگی خود
معنایی ببخشد.
از دید محمود دولت آبادی
اگر
کسی
احساس بی معنایی نکند،
دست به سیاه و سفید نمی زند.
بنا بر تئوری کج و معوج محمود دولت آبادی،
اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی و اجامر انگل و علاف بورژوایی،
اصلا و ابدا
احساس بی معنایی نمی کنند.
چون
این انگلجماعت
حتی
دست به سیاه و سفید نمی زنند.
اما
کسانی از قبیل محمود دولت آبادی جوان
که
با
تحمل هزار و یک حقارت و خفت و ذلت
کاری در کارخانه ای، شرکتی، مزرعه ای
به دست می آورند
و
چه بسا
بسان محمود دولت آبادی جوان،
بیمار و ذلیل و زمینگیر می شوند،
احساس خلأ معنوی شدید
می کنند.
اگر
این جماعت
کاری به دست نیاورند،
نیهلیسم
(پوچی گرایی)
دمار از دودمان شان در می آورد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر