فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
من رها می کردم این خلق پریشان را
تا دمی از وحشت دوزخ بیاسایند
جرعه ای از باده هستی بیاشامند
خویش را با زینت مستی بیارایند
من نوای چنگ بودم در شبستان ها
من شرار عشق بودم، سینه ها جایم
مسجد و میخانه ی این دیر ویرانه
پر خروش از ضربه های روشن پایم
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ
من سلام مهر بودم بر لبان جام
من شراب بوسه بودم در شب مستی
من سراپا عشق بودم کام بودم کام
می نهادم گاهگاهی در سرای خویش
گوش بر فریاد خلق بی نوای خویش
تا ببینم درد ها شان را دوایی هست
یا چه می خواهند آنها از خدای خویش
گر خدا بودم
رسولم
نام پاکم بود
این جلال از جامه های چاک چاکم بود
عشق
شمشیر من
و
مستی
کتاب من
باده
خاکم بود
آری
باده خاکم بود
ای دریغا لحظه ای آمد که لب هایم
سخت خاموشند و بر آنها کلامی نیست
خواهمت بدرود گویم تا زمانی دور
زانکه دیگر با توام شوق سلامی نیست
زانکه نازیبد زبون را این خدایی ها
من کجا و ز این تن خاکی جدایی ها
من کجا و از جهان
این قتلگاه شوم
ناگهان پرواز کردن ها، رهایی ها
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر