۱۳۹۶ آذر ۲۸, سه‌شنبه

شغالی گر و ماهی بلند (۱۶)

ویرایش و تحلیل
از
میم حجری
 
 
 
آيدا در مصاحبه اى می گوید:
آن روزگار اگر شخصی توده‌ ای نبود 
به حساب نمی‌ آمد. 
 
شاملو زمانی كه در سال‌ های ۳۳-۳۲ زندانی می‌ شود 
برداشت‌ های او به کلی تغییر می‌ کند. 
 
بعد از یک سال که با افراد حزب در زندان است 
از 
سوی حزب توده
 پیغام می‌ دهند
 كه 
توبه‌ نامه را امضا كنید كه بیرون موثرترید. 
 
حتی
پدر شاملو 
به
 او 
اصرار می‌ كند 
كه 
توبه‌ نامه 
را 
امضا كند
 و 
آزاد شود. 
 
شاملو سخت برآشفته می‌ شود و در پاسخ می‌ گوید 
که
برای عقایدش به زندان افتاده 
نه برای حزب 
و
  این توبه‌ نامه را امضا نمی‌ كند 
 
شعر «نامه» را می‌ نویسد. 
 
سؤال
این است
که
عقاید شاملو 
چی بوده اند
که
به خاطرش به زندان افتاده باشد؟
 
اگر
این عقاید
با
خط مشی حزب توده
ناسازگار بوده،
پس
برای چه هودار آن شده است
تا
پس از سرکوبش به زندان بیفتد؟
 
شاید
عقاید شاملو
در 
شعر «نامه»
تبیین یافته باشد.
 
چه بهتر از این؟
 
ما
نظری بر شعر «نامه» شاملو می اندازیم:
 
نامه
(۱۳۳۳)
 زندان قصر
احمد شاملو

بدان زمان که شود تيره روزگار، پدر،
سراب و هستو روشن شود به پيش نظر 

مرا -
 به جان تو -  
از ديرباز مي ديدم
که روز تجربه از ياد مي بري يک سر

سلاح مردمي از دست مي گذاري باز
به دل نمانََد هيچ ات ز رادمردي اثر

مرا 
به 
دام عدو 
مانده اي به کام عدو
بدان اميد که رادی نهم ز دست مگر؟

نگفته بودم
ـ  صد ره ـ
که
 نان و نور، 
مرا
گر از طريق بپيچم، شرنگ باد و شرر؟

کنون من ايدر (اینجا) در حبس و بند خصم ني اَم
که 
بند بگسلد از پاي من بخواهم اگر:

به 
سايه
 دستي 
بندم ز پاي بگشايد
به 
سايه
 دستي 
بردارَدَم کلون (قفل چوبی) از در.

من از بلندي ي ايمان خويشتن ماندم
در اين بلند که سيمرغ را بريزد پر.

چه درد 
اگر تو به خود مي زني به درد 
انگشت
(اخگر کشته)؟
چه سجن (زندان)
اگر تو به خود مي کني به سجن مقر؟

به پهن دريا ديدي که مردم چالاک
برآورند ز اعماق آب تيره دُرَر (درها)

به قصه نيز شنيدي 
که
 رفت
 و
 در
 ظلمات
کنار چشمه ي جاويد جُست اسکندر

هم اين ترانه شنفتي که حق و جاهِ کسان
نمي دهند کسان را به تخت و در بستر.

نه،
 سعد سلمان ام من که ناله بردارم
که
 پستي آمد از اين برکشيده با من بر.

چوگاه رفعت ام از رفعتي نصيب نبود
کنون چه مويم کافتاده ام به پست اندر؟

مرا حکايت پيرار (سال قبل از پارسال) و پار پنداري
ز ياد رفته که با ما نه خشک بود، نه تر؟

نه جخ (بی خرد، گول) شباهت مان با درخت باروري
که يک بدان سال افتاده از ثمر ديگر،
که ساليان دراز است کاين حکايت فقر
حکايتي است که تکرار مي شود، به کرر

نه فقر، باش بگويم ات چيست تا داني:
وقيح مايه درختي که مي شکوفد بر

در آن وقاحت شورابه (آب نمک)، کز خجالت،
 آب
به تنگ بالي بر خاک‍‍، تن زند آذر 

تو هم به پرده ي مائي پدر،
  مگردان راه
مکن نواي غريبانه سر به زير و زبر

چه ت اوفتاده،
که
 مي ترسي ار گشائي چشم
تو را مِس آيد رؤياي پُرتلالو زر؟

چه ت اوفتاده،
 که مي ترسي ار به خود جُنبي
ز 
عرش شعله 
درافتي 
به
 فرش خاکستر؟

به وحشتي که بيفتي ز تخت چوبي ي خويش
به خاک ريزدت احجارِ کاغذين افسر؟

تو را که کسوت زرتار زرپرستي نيست
کلاه خويش پرستي،
 چه مي نهي بر سر؟

تو را که پايه بر آب است و کارمايه، خراب
چه پي فکندن در سيل بارِ اين بندر؟

تو کز معامله جز باد دستگيرت نيست
حديث بادفروشان چه مي کني باور؟

حکايتي عجب است اين 
 نديده اي 
که
 چه سان
به تيغ کينه فکندند مان به کوي و گذر؟

چراغ علم 
نديدي به هر کجا کُشتند
زدند آتش هر جا به نامه و دفتر؟

زمين ز خون رفيقان من خضاب گرفت
چنين به سردي در سرخي ي شفق منگر!

يکي به دفتر مشرق ببين پدر، 
که 
نبشت
به هر صحيفه سرودي ز فتح تازه بشر!

بدان زمان که به گيلان به خاک و خون غلتند
به پاي مردي، ياران من به زندان در،

مرا تو درس فرومايه بودن آموزي
که توبه نامه نويسم به کام دشمن بر؟

نجات تن را زنجير روح خويش کنم
ز راستي بنشانم فريب را برتر؟

ز صبح تابان برتابم
 ـاي دريغا ـ
 روي
به شام تيره ي رو درسفر سپارم سر؟

قباي ديبه (دیبا) به مسکوک (سکه) قلب بفروشم
شرف سرانه دهم وان گهي خرم جُل خر؟

مرا به پند فرومايه 
جان خود مگزاي
که تفته نايدم آهن، بدين حقير آذر:

تو راه راحت جان گير و من مقام مصاف
تو جاي امن و امان گير و من طريق خطر!

پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
این شعر
به لحاظ فرم و ساختار 
شعر بی عیب و نقص زیبایی 
است.
 
در این شعر شاملو
تضاد پدر و فرزند تبیین می یابد:
پدر در فکر راحت و سلامت فرزند است.
 
فرزند
در پی خطر کردن و از نام در مقابل ننگ حراست به عمل آوردن.
 
زندان
را
بر 
بی آبرو گشتن
ترجیح دادن.
 
البته
با
این اطمینان خاطر
که
شکنجه ای و اعدامی
 در پی نیست.
 
چون
پدر 
از
اعضای طبقه حاکمه است.
 
دهقانان و کارگران توده ای
از این نعمت طبقاتی بی بهره اند.
 
 
آن سان
که
شعبان علامه
در
ملأ عام
اعدام شان می کند.
 
در این شعر شاملو
 از
اعتقاد معینی
اثری نیست.
 
اینجا
سجایای اخلاقی نظامات ماقبل سرمایه داری
(بی باکی، مخاطره جویی)
در 
زر ورق عقیده 
عرضه می شود.
 
اینجا
همان پیمان معروف میان یاران
ایدئالیزه می شود.
 
چون
در 
اتیک ماقبل بورژوایی
پیمانشکنی
به عنوان خیانت تصور می شود.
 
مراجعه کنید
به
کلنجار مفهومی با مفاهیم فئودالی
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر