ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
۱
پیش ما
رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله
تو فراموش مکن
صحبت ما
را
معنی تحت اللفظی:
رسم ما
شکستن عهد وفا نیست.
تو
هم دوستی ما
را
به خاطر خدا
فراموش مکن.
شیخ شیراز
در این بیت غزل
مفاهیم فئودالی مهمی
را
به کار برده است
که باید مورد تأمل قرار گیرند:
۲
پیش ما
رسم شکستن نبود عهد وفا را
سعدی
مفهوم فئودالی «عهد وفا» را توسعه داده است.
این مفهوم جدید سعدی به چه معنی است؟
عهد
یعنی
حفظ کردن
نگهبانی کردن
وفا کردن به وعده
پیمان
شرط
میثاق
وفا
یعنی
به سر بردن عهد و پیمان و قول
ضد غدر
دوستی
صمیمیت
ضد جفا
به سر بردن عهد و پیمان
۳
پیش ما
رسم شکستن نبود عهد وفا را
معمولا
اصطلاح عهد و وفا
به کار برده می شود
که
به معنی
بستن عهد و وفاداری بدان است.
سعدی اما وفا را به مثابه صفت عهد به کار می برد.
در نتیجه، این تصور پیش می آید که عهد جفا هم وجود دارد.
منظور سعدی از واژه رسم،
احتمالا اتیک و اخلاق و سنت است:
بی وفایی
در اتیک سعدی
مذموم است.
۴
پیش ما
رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله
تو فراموش مکن
صحبت ما
را
سعدی
اتیک و اخلاق و سنت وفاداری به عهد
را
پیش می کشد
تا
مخاطب
را
از
فراموش کردن صحبت او و امثال او
باز دارد.
صحبت
به معنی همدمی و همنشینی و دوستی است.
همه این مفاهیم
(عهد، وفا، جور، جفا، پیمان شکنی، صحبت و غیره)
مفاهیم فئودالی
اند.
این صحبت مورد نظر شیخ
چیست
که
محتاج عهد بستن است.
دوستی و همدمی و همنشینی
اصولا
مبتنی بر نفع متقابل است.
در این صورت
دیگر
نیازی به عهد و پیمان بستن و دم زدن از وفاداری به عهد و پیمان نیست.
از همین دعوی سعدی می توان به ماهیت مخاطب او پی برد.
تلاش شاعر
جلب حریف بی اعتنا به جمع،
به جمع است.
ماهیت حریف در ادامه غزل حتما باید روشن شود.
این مفاهیم فئودالی
کماکان
برو ـ بیایی دارند.
اشعار هوشنگ ابتهاج (سایه)
مملو از این مفاهیم فئودالی است.
به
همین دلیل
اجامر فئودالی جماران و جمکران
به
سایه سرخ پرولتاریا
نه تنها برگ امان داده اند و از جهنم اوین به جنت آلمان فرستاده اند،
بلکه
ضمنا
جایزه اش هم داده اند
و
در زمینه اتیک سایه سخنرانی هم کرده اند.
همپیمان
هوشنگ ابتهاج
(سایه)
گشادِ کارِ آن دلبند
اگر
با
جان من
بودی
همانا
همانا
دادنِ جان،
کارِ بس آسانِ من بودی
جدایی کار دشمن بود ورنه
ای برادر جان
من
من
از جان، یاورت بودم
تو
پشتیبانِ من بودی
وفا تا پای جان
این است
پیمانی که ما بستیم
در آن عهدِ وفاداری
تو
همپیمان من بودی
چو فرزندت مرا خواند،
شهیدِ راه آزادی
چه خواهی گفتنش، فردا،
که
زندانبانِ من بودی؟
تو زندانبانِ من بودی و من زندانی ات،
امّا
اگر نیکو بیندیشی
اگر نیکو بیندیشی
تو
همزندان من
بودی
عجب کز چانه ی گرمت،
سخن،
ناپخته می آید
نبودی خام
اگر
با
آتشِ سوزان من
بودی
در این زندان
من
از
خونِ دلِ خود
آب می خوردم
تو هم
چون سایه
بر
این خوانِ غم
مهمانِ من
بودی
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
این شعر سایه را در بخش بعدی همین تحلیل
تحلیل خواهیم کرد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر