۱۳۹۶ آبان ۲۰, شنبه

کلنجار مفهومی با مفاهیم فئودالی (۱۵)


 


بادی گارد دختر بیل گیتس

 
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور

ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی (خصومت) نیست
خصم آنم که میان من و تیغت سپر است

من از این بند نخواهم به در آمد، همه عمر
بند پایی که به دست تو بود،
 تاج سر است

دست سعدی ـ  به جفا ـ نگسلد از دامن دوست
ترک لؤلؤ نتوان گفت که دریا خطر است.

۱
ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی (خصومت) نیست
خصم آنم که میان من و تیغت سپر است
 
معنی تحت اللفظی:
اگر مرا به تیغ تیز هم بسپاری،
من احساس خصومت و کین نسبت به تو نخواهم داشت.
من
احساس خصومت و کین 
نسبت به کسی خواهم داشت
که
خود
را
سپری میان من و تیغ تیز تو قرار دهد.

در این بیت غزل شیخ شیراز،
دوئالیسم خودستیزی و دگر پرستی
با
صراحت تام و تمام نمایندگی می شود:

مرگ به دست دوست
ایدئالیزه می شود.

خود ستیزی
به
 درجه فضیلتی 
ارتقا داده می شود.

اعضای جامعه
بدین طریق
یعنی 
به بهانه عشق به اعضای طبقه حاکمه
زباله های خود ستیز و ضمنا خرد ستیز  
می گردند.

یعنی ترک طبیعیت (ناتورالیته) حتی می کنند.

زباله های خود ستیز و  خرد ستیز   
 به کسی که برای حمایت از آنها خود را به خطر می اندازد،
کینه می ورزند 
تا
وابستگی عمیق و بی غل و غش خود
را
به اعضای طبقه حاکمه اثبات کنند.
 
یکی
 از 
دلایل پسیکولوژیکی توده ستیزی و حزب توده ستیزی
همین است.
 
 
اعضای حزب توده
در قاموس این زباله ها
به عنوان سپر میان خود و تیغ طبقه حاکمه
نمودار می گردند.
 
۲
 
ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی (خصومت) نیست
خصم آنم که میان من و تیغت سپر است
 
امروزه
نقش عاشق در قاموس فئودالیسم
را
بادی گارد ها
ایفا می کنند.
 
بادی گارد ها
خود
را
هیچ
و
معشوق 
را
همه چیز تصور می کنند.
 
به همین دلیل
خود
را
میان تیر دشمن و معشوق سپر می کنند.
 
در دو دهه اخیر
هم
در کشورهای امپریالیستی 
و 
هم
 در روسیه اولیگارشیستی
فیلم های مهیجی در این زمینه تهیه و منتشر شده اند.
 
ویتنی هوستن
خواننده و هنرپیشه معتاد مرحومه و مغفوره
هم
در فیلمی به همین نام نقش بازی کرده است.
 
داشتن خیلی از عشاق
در هیئت بادی گارد
اکنون
یکی از معیارهای تجمل محسوب می شود.
 
۳

من از این بند نخواهم به در آمد، همه عمر
بند پایی که به دست تو بود،
 تاج سر است
 
معنی تحت اللفظی:
من از این قید و بند بندگی و وابستگی
هرگز خود را رها نخواهم خواست.
وابستگی و بندگی به تو
برای من
مثل سلطنت است.
 
  فضیلت سازی از ذلت 
همین است:
سعدی دیالک تیک آزادی (اختیار) و بندگی
را
از 
سویی
و
دیالک تیک وابستگی و استقلال (خودمختاری)
را
از 
سوی دیگر
وارونه می سازد.

آزادی و استقلال
به ترفند عشق
عینیت زدایی 
می شوند.

به امری سوبژکتیو (بسته به میل و هوس این  و آن)
استحاله می یابند.

فقط کافی است 
که
بند بندگی
به دست معشوق کذایی باشد،
تا
بندگی به آزادی استحاله یابد و وابستگی به استقلال.

حتی
گدا به شاه.
نوکر به ارباب.

حتی 
بند بندگی به تاج سر.

سعدی
را
می توان نماینده بی بدیل سوبژکتیویسم معرفتی محسوب داشت.

در قاموس سعدی
در
 این غزل
هر چیز آن است که دل تنگ آدم می خواهد.
 
افسار
چیزی عینی و واقعی نیست.

افسار
اگر به دست معشوق کذایی باشد، 
در طرفة العینی
تغییر ماهیت می دهد و به تاج سر تبدیل می شود.

شعر
بهترین وسیله برای خردستیزی است.

۴

دست سعدی ـ  به جفا ـ نگسلد از دامن دوست
ترک لؤلؤ نتوان گفت که دریا خطر است.
 
معنی تحت اللفظی:
اگر سعدی مورد جور و جفا قرار گیرد،
از دامن دوست دست برنمی دارد.
کسی که دنبال مروارید است،
به خطرات دریا تره خرد نمی کند.
 
عاشق 
در این بیت آخر غزل شیخ
نیز
لومپن پرولتریزه می شود:
گدا واره 
 می شود 
که
علیرغم تحقیر و تف و توهین توسط توانگر
دست از او برنمی دارد
تا
پشیزی دریافت کند.
 
عاشق
در ایده ئولوژی فئودالی
جنده واره 
می شود.
سلب شعور و شخصیت می شود.
 
به
هر ذلتی تن در می دهد 
تا 
وابستگی به عیاش
را
بتون ریزی کند
و
استحکام بخشد.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر