ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
۱
ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای
صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست
جور تلخ است ولیکن چه کنم گر نبرم
چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست
معنی تحت اللفظی:
تو که قصد کشتن ما را داری،
بدان که ما خواهان صلح با تو ایم و سر جنگ با تو نداریم.
تحمل جور وستم دشوار است.
من اما چاره ای جز تحمل جور ندارم.
چون توان صرفنظر از لب شیرین شکربار تو را ندارم.
از این دو بیت غزل شیخ شیراز
معلوم می شود
که
رابطه عاشق و معشوق
رابطه قربانی و جلاد
است.
این رابطه اصلا
رابطه نیست.
چون
رابطه
اصولا و اساسا
باید دو طرفه باشد.
این وابستگی است.
این
رابطه واره خودمختار با وابسته است.
رابطه واره تابع با متغیر است.
به زبان ریاضی
رابطه واره هیچ واره با همه چیز واره است.
رابطه واره زباله با برلیان است.
رابطه واره گدا با توانگر است.
همین رابطه کذایی
در کلیه آثار سعدی بکرات تکرار می شود.
سؤال
این است
که
چرا ایده ئولوژی فئودالی
اسم این رابطه واره قربانی با جلاد
را
عشق می گذارد؟
۲
ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای
صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست
جور تلخ است ولیکن چه کنم گر نبرم
چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست
برای پیدا کردن پاسخ به این پرسش
باید
به
هویت معشوق مورد نظر سعدی و حافظ
پی برد.
سنت ایرانی جماعت
ازدواج نیندیشیده و نسنجیده و آبستن کردن «ضعیفه»
و
سفر به دیار غربت
برای کار و در آوردن نان
و
یا
در مورد سعدی
برای کسب علم است.
حضرات
در ایام پیری
خرد و خسته و خراب
به خانه برمی گردند
تا
با زنی که سنگ زیرین آسیا بوده،
شروع به همزیستی بخور و نمیر کنند.
سعدی
حتی
از
این
سنت
تبعیت نمی کند.
بنا بر این
معشوق کذایی
نمی تواند «ضعیفه» ای باشد.
ضعیفه که شمشیر بر کسی نمی کشد.
۳
ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای
صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست
جور تلخ است ولیکن چه کنم گر نبرم
چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست
معشوق مطروحه در اشعار سعدی و حافظ
اعضای طبقه حاکمه اند
که
مسلح به تازیانه و قمه و قدار ه و شمشیر
اند.
سعدی و حافظ
رابطه توده با اعضای طبقه حاکمه
را
تحریف می کنند
و
به صورت رابطه عاشق و معشوق در می آورند
تا
از
ذلت وابستگی
فضیلتی
بسازند.
تا
سیلی
بسازند
برای سرخ نگهداشتن صورت.
سؤال
این بود
که
چرا
عشق
در این ترفند ایده ئولوژیکی
آلت دست
قرار داده می شود؟
۴
سوء استفاده از مقوله عشق به دلایل زیر است:
الف
اولا
به این دلیل است
که
عشق هم رابطه واره یکطرفه ای است.
یعنی شباهت غریبی به رابطه واره درویش با سلطان
گدا با توانگر
رعیت با ارباب فئودال
توده با طبقه حاکمه
دارد.
اگر عشق دو طرفه گردد،
به دوستی استحاله می یابد.
یعنی سلب عشقیت می شود.
ب
ثانیا
به این دلیل است
که
ثروت، قدرت، اشرافیت، روحانیت و سلطنت
بلحاظ پسیکولوژیکی
فرد مربوطه
را
مثلا
شاه و شهبانو و شاهزاده
را
سکسی می سازد.
جذاب و دوست داشتنی می سازد.
درست
بسان عشق
که
از
سوسکی
معشوقی تو دل برو
سرهم بندی می کند
و
عاشق را به جنون می کشد.
قیس
را
مجنون
می سازد
و
آواره بیابان ها.
پ
ثالثا
به این دلیل است
که
عشق
به
عاشق
هویت کاذب می دهد.
توهم کسی بودن
را
می دهد.
عاشق
در اثر عشق
احساس می کند که کسی شده است.
یعنی بر خلأ درونی واقعی خویش
به ترفند توهم
غلبه می کند.
همین احساس
به
زباله های شاهسون
هم
دست می دهد:
شاهپرستی
برای این الاغ ها
توهم کسب هویتی
را
اهدا می کند.
ت
رابعا
تحریف ستمکشی و تبدیل توهمی ـ تخیلی آن به عشق (عاشقی)
به این دلیل است
که
تحمل ستم
را
تسهیل می کند.
ستمکش
با
این توهم
به ستمکشی ادامه می دهد
که
ستمگر
نه
دشمن طبقاتی او،
بلکه معشوق و یار و یاور و دوست و محبوب او ست.
این تحریف
ضمنا
حاوی اوپورتونیسم مستوری است.
چون
ابراز عشق به جلاد خود
خواه و ناخواه
به تقلیل و تعدیل ستم منجر می شود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر