۱۳۹۶ آبان ۲۰, شنبه

شعری از هوشنگ ابتهاج (سایه) زیر ذره بین تحلیل (۱)


ویرایش و تحلیل
از
میمحا نجار

هوشنگ ابتهاج
سایه


خاموشم 
اما
دارم به آواز ِ غم خود می دهم گوش
وقتی کسی آواز می خواند
خاموش باید بود 

غم داستانی تازه سر کرده است
اینجا سراپا گوش باید بود:

  درد از نهاد ِ آدمیزاد است 
آن پیر ِ شیرین کار ِ تلخ اندیش
حق گفت،
 آری آدمی در عالم ِ خاکی نمی آید به دست،
 اما
این بندی ِ آز و نیاز ِ خویش
هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر؟
یا آدمی دیگر؟ 


ای غم 
رها کن قصه ی خونبار

چون دشنه در دل می نشیند این سخن 
اما
من دیده ام بسیار مردانی که خود میزان ِ شأن ِ آدمی بودند
وز کبریای روح 
بر میزان ِ شأن ِ آدمی بسیار افزودند

  آری چنین بودند
آن 
زنده اندیشان 
که
 دست ِ مرگ را بر گردن ِ خود شاخه ـ گل کردند
و 
مرگ 
را 
از 
پرتگاه ِ نیستی تا هستی ِ جاوید 
پُل کردند

اما چه باید گفت
از 
انسان نمایانی 
که
 ننگ نام انسان
 اند
درنده خویانی 
که 
همدندان گرگان 
اند
 
آنان که افکندند در گردنِ گردنفرازان
حلقه های دار
آنان که عشق و مهربانی را
در دست های بغض و کین کشتند
آنان که انسان بودن خود را
در پای دین کشتند

  ای غم 
 تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی؟
دیگر به یاد ِ کس نمی آید
آغاز ِ این راه ِ هراس انگیز
چونان که خواهد رفت از یاد ِ کسان افسانه ی ما نیز 

  با ما و بی ما 
آن دلاویز ِ کهن زیبا ست
در راه بودن سرنوشت ِ ما ست
روز ِ همایون ِ رسیدن
 را
پیوسته باید خواست

  ای غم 
 نمی دانم
روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود
اما در این کابوس ِ خون آلود
در پیچ و تاب ِ این شب ِ بن بست
بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست

دردی است چون خنجر
یا 
خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته می گرید

در من کسی آهسته می گرید.
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر