۱۳۹۶ آبان ۹, سه‌شنبه

سیری در شعری از سیاوش کسرایی تحت عنوان «غزل سیاه» (۱۴)

 
غزل سیاه
سیاوش کسرایی
 
ویرایش و تحلیل 
از 
میم حجری



بیا حافظ،
 تو 
ای باقی
به رحمت شو، مرا ساقی
که 
 تنها مانده ای از بی شمار عاشقانم من
رسول مردگان نا به هنگام جهانم من

به دلداری فرود آ از فراز شب
به غربتگاه من با من بتاز امشب

وز آن باده که خون آفتاب و تاک، می نامی
از آن باده
که
 تا
 برگیری از جان هول رستاخیز
گهگاهی، می آشامی
بده جامی که یک ره بشکنم غم را و آنگه درکشم ، دم را

پایان

این بند واپسین شعر شاعر ارگانیک توده و حزب توده است.
 
در
این بند واپسین شعر
عمق تراژیکی ـ اوتو بیوگرافیکی غزل سیاه عرض اندام می کند.

غزل سیاه
آیینه روح و روان زجر کشیده ی دردمند شاعر ارگانیک توده و حزب مظلوم توده است.

۱
بیا حافظ،
 تو 
ای باقی
به رحمت شو، مرا ساقی
که 
 تنها مانده ای از بی شمار عاشقانم من
رسول مردگان نا به هنگام جهانم من

معنی تحت اللفظی:
ای حافظ نامیرا
بیا 
لطف کن و ساقی من باش.

من یکی از عاشقان بیشمارم که تنها و بی کس مانده ام.
من
رسول کسانی ام که نا به هنگام مرده اند.

سیاوش در این بند غزل سیاه
به معرفی خود می پردازد:

الف
سیاوش
از سویی
خود
را 
جزئی از کلی می داند:
عاشقی از عشاق بیشمار
می داند.

ب
 
 
سیاوش
از سوی دیگر
خود
را
رسول جوانمرگان جهان
می داند.
 
۲
بیا حافظ،
 تو 
ای باقی
به رحمت شو، مرا ساقی
که 
 تنها مانده ای از بی شمار عاشقانم من
رسول مردگان نا به هنگام جهانم من
 
بدین طریق
مقوله دیرآشنای عشق
بازتعریف می شود:
 
عاشق 
در قاموس شاعر توده و حزب توده،
توده ـ خدا پرست 
است.
 
توده ـ خدا
بدین طریق
به 
مقام معبود و معشوق فرزانه ترین فرزانگان جهان
ارتقا می یابد.
 
سؤال
اما
این است
که
چگونه می توان معبودی به نام توده ـ خدا داشت
و
ضمنا
احساس تنهایی کرد؟
 
۳
بیا حافظ،
 تو 
ای باقی
به رحمت شو، مرا ساقی
که 
 تنها مانده ای از بی شمار عاشقانم من
رسول مردگان نا به هنگام جهانم من
 
وقتی 
گفته می شود
که
هنر فرمی از شناخت است
و
آثار هنری
در بستر دیالک تیکی از خودپویی و آگاهی تولید می شوند
و
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک
از
آن خودپویی است،
به همین دلیل است.
 
اگر این شعر آگاهانه سروده می شد،
این  
خبط و خطای تئوریکی
  پدید نمی آمد.
 
چون
سیاوش 
حکیم ژرف اندیشی است.
 
حسن بی نظیر آثار هنری
هم
درست در همین جا ست.
 
در
 آثار هنری
نه
فقط
شرایط اوبژکتیو  
(عینی) 
انعکاس می یابد،
بلکه
ضمنا
شرایط سوبژکتیو 
از هر لحاظ
هم
به لحاظ شرایط سوبژکتیو (شرایط فکری و روحی و روانی و احساسی و عاطفی) خود شاعر
و
هم
به لحاظ شرایط سوبژکتیو سکنه زمانه و زمین
انعکاس می یابد.
 
۴
 
بیا حافظ،
 تو 
ای باقی
به رحمت شو، مرا ساقی
که 
 تنها مانده ای از بی شمار عاشقانم من
رسول مردگان نا به هنگام جهانم من
 
تنهایی همه جانبه سیاوش
در مفهوم
«رسالت مردگان» 
 تجرید می یابد:
 
سیاوش 
خود
را
نه 
رسول زندگان،
بلکه 
بر عکس،
رسول مردگان 
احساس و استنباط می کند.
 
این مفهوم
 اما 
نتیجه تجرید کدامین واقعیات امور است؟
 
۵
 
 
بیا حافظ،
 تو 
ای باقی
به رحمت شو، مرا ساقی
که 
 تنها مانده ای از بی شمار عاشقانم من
رسول مردگان نا به هنگام جهانم من
 
این
قبل از همه
بدان معنی است
که
سیاوش
نه 
با 
مرده های به ظاهر زنده 
بلکه
با 
زنده های به ظاهر مرده
احساس یگانگی، هبمستگی و همدلی می کند.
 
رسالت سیاوش
 پیگیری ایده های مردگان نا به هنگام است.
 
منبع انرژی و نیروی سیاوش
مردگان هماره زنده 
اند.
 
ایده
نامیرا
ست.
 
حریفی
 در شعر کوتاهی 
همین رسالت سیاوش
را
تبیین داشته است:
 
مردی 
ز راه ماند.
 
مردی
به راه خواند.
 
این است،
سرگذشت سرودی 
که
بی گسست
ـ چون نغمه خجسته ی درنا ها ـ
بر
آسمان غمزده ی شهر ما 
گذشت. 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر