تأملی
بر
تفسیری از «لبخندی»
که
لبخند
نیست.
ویرایش و تحلیل
از
میم حجری
سرچشمه:
آینده ما
۲۸ مرداد و اندیشه هائی در باره یک لبخند
رضا نافعی
۲۸ مرداد و اندیشه هائی در باره یک لبخند
رضا نافعی
۱
اینجا نقطه پایان است.
انتهای سفر است.
انتهای سفر است.
رضا نافعی
انوشه
را
مسافری تصور و تصویر می کند
و
چوبه تیرباران
را
مقصد و پایانگاه سفر.
قضیه
به ظاهر
از همین قرار است.
هدف و آماج مسافر از مسافرت، رسیدن به مقصد است.
۲
و
و
تو سیاووش نیستی که بی گزند از آتش بگذری.
رضا نافعی تأکید بر آن دارد
که
مقصد و پایانگاه سفر انوشه
مرگ بی چون و چرا
ست.
رضا نافعی
برای اثبات صحت نظرش
دلیلی افسانه ای ـ اساطیری می آورد:
او
انوشه
را
به
سیاوش
تشبیه می کند
و
آتش تیرباران
را
به
تل آتش.
تنها فرقی که میان سیاوش نامیرا و انوشه میرا هست،
این است
که
سیاوش
از تل آتش خواهد گذشت، بدون اینکه بمیرد
انوشه
اما
در آتش تیرباران جان خواهد باخت.
مرگ انوشه از دید رضا نافعی حتمی است.
۳
در آستانه پایانی.
انوشه،
چه هنگام خندیدن است؟
انوشه،
چه هنگام خندیدن است؟
سؤال رضا نافعی از انوشه دلیل خنده او ست.
۴
انوشه می داند
که
نه هنگام گفتار است
نه امکان رساندن سلامی یا پیامی.
که
نه هنگام گفتار است
نه امکان رساندن سلامی یا پیامی.
رضا نافعی
به احتمال قوی
عمری به این خنده و یا لبخند انوشه اندیشیده است.
اکنون در صدد اقامه دلایل این خنده برآمده است.
چون رضا نافعی دلیل عینی روشن ندارد،
در صدد دلیلتراشی سوبژکتیو نسبتا منطقی برآمده است:
دلیل اول خنده انوشه میرا
در واپسین لحظات حیات
فقدان امکان گفتار و ارسال سلام و پیام
است.
این دلیل رضا نافعی
فقط در صورتی می تواند دلیل باشد
که
زبان انوشه را در سنت خوانین و سلاطین فئودالی
از حلق او بیرون کشیده باشند.
اجامر دربار و امپریالیسم
اما
راسیونال تر و متمدن تر از اجامر فوندامنتالیسم شیعی بوده اند.
چنین برخوردی
را
با همرزمان پیر انوشه و با نسل بعدی توده ای ها
اجامر جماران و جمکران
خواهند داشت.
۵
و
با دست های بسته به چوبه تیرباران
حتی توان برافراختن مشت گره کرده نیز نیست.
با دست های بسته به چوبه تیرباران
حتی توان برافراختن مشت گره کرده نیز نیست.
دلیل دوم خنده انوشه میرا
در واپسین لحظات حیات
بسته بودن پیکرش و دست هایش به چوبه تیرباران
و
فقدان امکان گره کردن مشت است.
این دلیل رضا نافعی،
دلیل بدی نیست.
ولی
خنده
به این دلیل
تنها آلترناتیو و بدیل نیست
یعنی
اجباری و اجتناب ناپذیر نیست.
انوشه مثل بقیه یارانش می توانست شعار دهد.
۶
اما او هنوز گفتنی ها دارد.
این دیگر خیالبافی است.
کسی که عنقریب تیرباران خواهد شد،
در بحران روحی و روانی عمیق و فلج کننده ای به سر می برد.
در چنین شرایطی
غریزه قدر قدرت حفظ نفس
اصلا مجال عرض اندام به عقل اندیشنده نمی دهد
تا
انوشه سخنرانی کند.
انوشه و یاران سلحشورش
در بیدادگاه ارتجاع و امپریالیسم گفتنی های خود را گفته اند.
هر سخن، جایی و هر نکته، مکانی دارد.
۷
اگر بخت گقتن می داشت
باز هم برای آنها که هستند
و آنها که
«از این پس به جهان می آیند»
می گفت
که
ما راویان قصه های رفته از یاد نیستیم،
از اکنون می گوئیم و از فردای بهتر .
که
ما راویان قصه های رفته از یاد نیستیم،
از اکنون می گوئیم و از فردای بهتر .
منظور رضا نافعی
از
مفهوم «قصه های رفته از یاد»
چیست؟
رضا نافعی
صرفنظر از آنچه که در این مفهوم تجرید کرده،
رشته ی پیوند تاریخی انوشه با ماضی را پاره می کند و مضارع و مستقبل را عمده می سازد.
انوشه
بدین طریق
به
فردی بی ریشه ی تاریخی
تنزل می یابد.
آنچه رضا نافعی نمی داند،
این حقیقت امر است
که
بدون ماضی
مستقبلی امکان پذیر پذیر است.
به قول حکیم معاصر انگلیسی
اریک هوبس باوم
«انسان
بدون حلاجی ماضی
فقط می تواند در مضارع مدام بسر برد.»
یعنی
بی فردا می ماند.
مضارع
در واقع
پل پیوند میان ماضی با مستقبل
است.
اگر انوشه فرصت گفتار می داشت،
می بایستی «قصه های رفته از یاد»» را یادآور شود.
هدف و آماج ایده ئولوژیکی طبقه حاکمه
همیشه و همه جا
ممانعت اکید از یادآوری «قصه های رفته از یاد» است.
وظیفه اکید روشنگری همین است:
به خاطر خلق آوردن «قصه های رفته از یاد»
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذفآنچه رضا نافعی نمی داند،
این حقیقت امر است
که
بدون ماضی
مستقبلی امکان پذیر نیست.
به قول حکیم معاصر انگلیسی
اریک هوبس باوم
«انسان
بدون حلاجی ماضی
فقط می تواند در مضارع مدام بسر برد.»
یعنی
بی فردا می ماند.
مضارع
در واقع
پل پیوند میان ماضی و مستقبل
است.