فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
(۱۳۳۶)
ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
از
مسعود بهبودی
این منم،
آن بنده عاصی که نامم را
دست تو با زیور این گفته ها آراست
وای بر من، وای بر عصیان و طغیانم
گر بگویم، یا نگویم جای من آنجا ست
باز در روز قیامت بر من ناچیز
خرده می گیری که روزی کفرگو بودم
در ترازو می نهی بار گناهم را
تا بگویی سرکش و تاریکخو بودم
فروغ
ظاهرا
کمترین تردیدی در لاطائلات تئولوژی ندارد
و
خیال می کند
که
طبقه حاکمه ـ خدا
بقال و و عطار است
تا
ترازو بیاورد و گناهان او را وزن کند.
این توزین معاصی انسان ها در ترازو
توسط
طبقه حاکمه ـ خدا
اما
حاکی از چیست؟
۱
«کفه ای لبریز از بار گناه من
کفه دیگر چه؟»
می پرسم خداوندا:
«چیست میزان تو در این
سنجش مرموز؟
میل دل یا سنگ های تیره صحرا؟»
ترفند ایده ئولوژیکی طبقه حاکمه
ترفند ایده ئولوژیکی طبقه حاکمه
این است،
که
با ایدئالیزه کردن وسیله،
با به رخ توده کشیدن ترازوی عدل طبقه حاکمه ـ خدا،
طبقه حاکمه ـ خدا
را
و
خود
را
دادگر و عادل
جا بزند.
می توان گفت
که
تئولوژی
دیالک تیک وسیله و فونکسیون
را
به شکل دیالک تیک ترازو و توزین بسط و تعمیم می دهد
تا
به
اندازه گیری
(سنجش)
عینیت ببخشد.
طبقه حاکمه ـ خدا
با این ترفند
بیطرف
جا زده می شود
این بدان معنی است
که
تعیین کننده
میزان ثواب و گناه اعضای جامعه
است
و
نه
سوبژکتیویته (دلبخواهیت) طبقه حاکمه ـ خدا
طبقه حاکمه ـ خدا
بدین طریق
به
قاضی بیطرفی
شباهت پیدا می کند.
۲
«کفه ای لبریز از بار گناه من
کفه دیگر چه؟»
می پرسم خداوندا:
«چیست میزان تو در این
سنجش مرموز؟
این سؤال فروغ ۲۰ ساله
سؤال علمی و تجربی بسیار ارجمندی است:
فروغ جوان
دنبال معیار عینی طبقه حاکمه ـ خدا
برای اندازه گیری ثواب و گناه اعضای جامعه می گردد.
سؤال فروغ جوان
این است
که
چگونه می توان ثواب و گناه کسی
را
وزن کرد؟
برای اندازه گیری ثواب و گناه
چه وزنه ای در کفه دیگر ترازو نهاده می شود؟
از همین سؤال ژرف فروغ
نبوغ فروغ
زبانه می کشد.
چون ثواب و گناه چیزهای غیرمادی اند
و
چیزهای غیرمادی
را
نمی توان با ترازو ارزیابی کرد.
ترازو
برای توزین چیزهای مادی است.
ارزیابی و سنجش ثواب و گناه
با
فونکسیون ترازو در تضاد است.
فروغ جوان
با این سؤال ژرف
دست طبقه حاکمه ـ خدا
را
رو می کند
و
طبقه حاکمه
را
افشا و رسوا می کند.
۳
خود چه آسان است در آن روز هول انگیز
روی در روی تو از خود گفتگو کردن
آبرویی را که هر دم می بری از خلق
فروغ در این بند از شعر عصیان
از
ماهیت آنتی هومانیستی (ضد انسانی) طبقه حاکمه ـ خدا
پرده برمی دارد:
کسب و کار طبقه حاکمه ـ خدا
در دنیا
ریختن مستمر آبروی انسان ها ست.
معلوم نیست
که
فروغ جوان
چگونه به این نتیجه رسیده است.
شاید در ادامه تحلیل شعر
این معما حل شود.
فروغ جوان
احتمالا
بر پایه ارزیابی کردوکار طبقه حاکمه (اشرافیت فئودال و روحانی)
به این نتیجه رسیده است.
فروغ
در هر صورت
از
دست طبقه حاکمه ـ خدا
عصبانی و عاصی است
و
تصمیم دارد
که
در روز قیامت رو در روی او بایستد و به مدافعه از خویش بپردازد.
فروغ گناهکار بودن خود
را
به رسمیت می شناسد.
فروغ
گناهکار آگاه و متعمدی است.
فروغ
عمدا و آگاهانه
مرتکب گناه می شود.
فرق فروغ با بقیه مؤمنین همین جا ست.
احتمالا
به همین دلیل است
که
شاعر توده
(سیاوش کسرایی)
فروغ
را
«دختر عاصی و زیبای گناه»
نام می دهد:
شبنم و آه
در
رثای فروغ
آی
آی
گل های فراموشی باغ
مرگ از باغچه خلوت ما می گذرد، داس به دست
و
مرگ از باغچه خلوت ما می گذرد، داس به دست
و
گلی چون لبخند
می برد از بر ما
سبب این بود، آری
می برد از بر ما
سبب این بود، آری
راه
را
گر
گره افتاد به پای
باد
را
گر
نفس خوشبو در سینه شکست
آب
را
اشک
اگر
آمد در چشم زلال
گل یخ
را
پرها ریخت، اگر
در تک روزی،
در تک روزی،
آری
روشنایی می مرد
روشنایی می مرد
شبنمی
ـ با همه جان ـ
می شد، آه
اختران
را
با هم
پچ پچی بود شب پیش که می دیدم من
ابرها با تشویش
هودجی را در تاریکی ها می بردند
و دعاهایی چون شعله و دود
از نهانگاه زمین بر می شد
شاعری دست نوازشگر از پشت جهان بر می داشت
زشتی از بند رها می گردید
دختر عاصی و زیبای گناه
ماند با سنگ صبورش تنها
پچ پچی بود شب پیش که می دیدم من
ابرها با تشویش
هودجی را در تاریکی ها می بردند
و دعاهایی چون شعله و دود
از نهانگاه زمین بر می شد
شاعری دست نوازشگر از پشت جهان بر می داشت
زشتی از بند رها می گردید
دختر عاصی و زیبای گناه
ماند با سنگ صبورش تنها
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر