ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
فروغ
فرخزاد
(۱۳۱۳
ـ ۱۳۴۵)
(1934
ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
۱
آفریدی،
خود،
تو
این شیطان ملعون
را
عاصی اش کردی و او را سوی ما راندی
این تو بودی،
این تو بودی
کز یکی شعله
دیوی این سان ساختی، در راه بنشاندی
دیوی این سان ساختی، در راه بنشاندی
فروغ
در این بند شعر
شیطان
را
آلت دست طبقه حاکمه ـ خدا (الله)
تلقی می کند.
منطقی هم همین است:
اگر خدا توده ستیز نبود،
در راه توده چاه نمی کند.
مسئله ای که فروغ ۲۰ ساله مطرح نمی سازد،
ثانویت خود خدا و خود ابلیس
ست.
خدا
از هر نوع
ـ چه طبیعت ـ خدا، چه طبقه حاکمه ـ خدا و چه توده ـ خدا ـ
عکس و تصویر ذات معینی است.
خدا
خودآ
نبوده و نیست.
خدا
عکس و تصویر
است
و
مثل هر عکس و تصویری
از
ذات معینی
نشئت گرفته است.
اگر گلی نباشد، عکس گل هم نخواهد بود.
گل
بر
عکس و تصویرش
تقدم دارد.
گل مقدم بر عکس و تصویرش است.
عکس و تصویر
ثانوی است و نه اولین.
خدا
هم
به همین سان.
اگر طبقه حاکمه نبود،
طبقه حاکمه ـ خدا
هم
تشکیل نمی شد.
اکنون
این سؤال مطرح می شود
که
ابلیس انعکاس انتزاعی چیست؟
از تجرید چه چیزهایی و چه کسانی
ابلیس تشکیل شده است؟
۲
آفریدی،
خود،
تو
این شیطان ملعون
را
عاصی اش کردی و او را سوی ما راندی
این تو بودی،
این تو بودی
کز یکی شعله
دیوی این سان ساختی، در راه بنشاندی
دیوی این سان ساختی، در راه بنشاندی
فروغ
در پیدایش ابلیس،
تئولوژی
را
مقصر می داند:
فروغ
تفسیر فقهی از پیدایش ابلیس
را
به چالش می کشد:
بنا بر دعاوی فقهی،
ابلیس از ملائکه مقرب در درگاه طبقه حاکمه ـ خدا بوده است.
طبقه حاکمه ـ خدا
(الله)
پس از خلق حوا و آدم
شیفته محصول کار خود
(و در حقیقت کار حضرت جبرئیل مجسمه ساز)
می شود
و
ضمن خودستایی
از
همه موجودات هستی
یعنی
از
اجنه و ملائکه
می خواهد که در مقابل حوا و آدم به خاک افتند
و
بر آندو سجده کنند.
ابلیس
اما
در سنت زرتشت
آتش
را
مقدم بر خاک (منشاء حوا و آدم) می داند
و
از فرمان الله سرپیچی می کند.
سرپیچی
از فرمان الله، همان
و
لعن و نفرین و طرد و تبعید
از درگاه الهی، همان.
تناقض (تضاد منطقی) این کردوکار طبقه حاکمه ـ خدا
اما
کجا ست؟
۳
آفریدی،
خود،
تو
این شیطان ملعون
را
عاصی اش کردی و او را سوی ما راندی
این تو بودی،
این تو بودی
کز یکی شعله
دیوی این سان ساختی، در راه بنشاندی
دیوی این سان ساختی، در راه بنشاندی
تناقض (تضاد منطقی) این کردوکار الله
این است
که
ابلیس
از سویی
به دلیل تحقیر آدمیان طرد و تبعید می شود.
این
ظاهرا
بدان معنی است
که
طبقه حاکمه ـ خدا
(الله)
طرفدار بشریت است:
یعنی
آدمیان
نور چشم الله
اند.
اما
همان
طبقه حاکمه ـ خدا
(الله)
یعنی
طرفدار کذایی حوا و آدم
همان ابلیس مطرود و ملعون
را
به جان اولاد همان حوا و آدم می اندازد
تا گمراه شوند
مرتکب گناه شوند
و
او
دوزخ خود
را
از آنها پر کند
زجر و شکنجه و عذاب و آزار دهد
و
بسان سادیستی کیف کند و لذت برد.
فروغ
طبقه حاکمه ـ خدا
(الله)
را
به چوپانی تشبیه می کند
که
در و دروازه را به روی گرگ ها باز کرده
و
مست از شقه شقه شدن بره ها
در گوشه ای آرام و بی خیال
به خواب رفته است.
سؤال
اکنون این است
که
این تناقض چگونه قابل فهم و تفسیر و توضح است؟
۴
برای درک و توضیح این مسئله
دیالک تیک مولد و مولود
رهگشا ست:
هر مولدی
جبرا و طبعا
عاشق مولود خویش
است.
چون او در مولود خویش، لیاقت و خلاقیت و مولدیت خود را باز می شناسد
او
در آیینه مولودش
ماهیت خلاق خود را می بیند.
یکی از دلایل طبیعی عشق والدین به فرزند
همین جا ست.
هر شاعری شعر خود را هزاران بار می خواند و سیر نمی شود.
چون شعرش مولود او ست.
به همین دلیل
کج نگریستن به اثر مادی و فکری و هنری کسی
موجب واکنش تند و تیز مولد آن اثر می شود.
آنها
نقد اثر خود
را
به معنی نقد خویشتن خویش تصور می کنند.
فتبارک الله احسن الخالقین
طبقه حاکمه ـ خدا
(الله)
هم
همین است:
طبقه حاکمه ـ خدا
(الله)
خود
را
در آیینه ی حوا و آدم
به عنوان
دو مولود کار خود
باز می شناسد
و
لذت می برد و کیف می کند.
دستور به سجده در مقابل حوا و آدم
در واقع
دستور به سجده در مقابل نتیجه کار خود بوده است.
و
گرنه
طبقه حاکمه ـ خدا
(الله)
دشمن توده و توده ـ خدا ست.
این توده ستیزی
دست خود او هم نیست.
ریشه این توده ستیزی
در
دیالک تیک توده و طبقه حاکمه
است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر