تحلیلی از
مسعود بهبودی
فروغ
فرخزاد
(۱۳۱۳
ـ ۱۳۴۵)
(1934
ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
می دویدم در بیابان های وهم انگیز
می نشستم در کنار چشمه ها، سرمست
می شکستم شاخه های راز را،
اما
از تن این بوته
ـ هر دم ـ
شاخه ای می رست
راه من تا دور دست دشت ها می رفت
من شناور در شط اندیشه های خویش،
می خزیدم در دل امواج سرگردان
می گسستم بند ظلمت را ز پای خویش
من شناور در شط اندیشه های خویش،
می خزیدم در دل امواج سرگردان
می گسستم بند ظلمت را ز پای خویش
عاقبت روزی ز خود
ـ آرام ـ
پرسیدم:
«چیستم من؟
از کجا آغاز می یابم؟
گر سرا پا نور گرم زندگی هستم
از کدامین آسمان راز می تابم؟
ـ آرام ـ
پرسیدم:
«چیستم من؟
از کجا آغاز می یابم؟
گر سرا پا نور گرم زندگی هستم
از کدامین آسمان راز می تابم؟
از چه می اندیشم
ـ این سان
روز و شب ـ
خاموش؟
دانه ی اندیشه را در من که افشانده است؟
خاموش؟
دانه ی اندیشه را در من که افشانده است؟
اوتوبیوگرافی فروغ جوان
(۲۰ ـ ۲۳ ساله)
دال بر صحت نظر ما ست:
۱
می نشستم در کنار چشمه ها،
سرمست
می شکستم شاخه های راز
را،
اما
از تن این بوته
ـ هر دم ـ
شاخه ای می رست.
اما
از تن این بوته
ـ هر دم ـ
شاخه ای می رست.
معنی تحت اللفظی:
در بیابان های گمان انگیز به سرعت سیر می کردم
در
حالت سرمستی
کنار چشمه ها می نشستم
شاخه های راز
را
یکی پس از دیگری
می شکستم.
اما
از هر بوته شکسته ی راز
شاخه ی جدیدی می رویید.
از
همین بند شعر فروغ
رئالیسم مارکسیستی فروغ
آشکار می گردد.
هر آنچه که در بخش پیشین تحلیل
راجع به تشکیل اندیشه و آبستن بودن هر اندیشه به سؤال
ذکر شد،
در این بند شعر فروغ
به طرز اوتوبیوگرافیکی
یعنی
با تکیه بر تجارب شخصی شاعر
تبیین می یابد.
۲
می دویدم در بیابان های وهم انگیز
می نشستم در کنار چشمه ها،
می شکستم شاخه های راز
می نشستم در کنار چشمه ها،
سرمست
می شکستم شاخه های راز
را،
اما
از تن این بوته
ـ هر دم ـ
شاخه ای می رست.
اما
از تن این بوته
ـ هر دم ـ
شاخه ای می رست.
فروغ
از همان ایام جوانی
زحمتکش فکری تمامعیار بوده است.
در
مفهوم «دویدن مدام در بیابان های وهم انگیز»
همین مولدیت و زحمتکشیت فکری فروغ
تجرید یافته است.
کسب و کار اصلی فروغ
از همان اوان جوانی
خوداندیشی
است.
۳
می دویدم در بیابان های وهم انگیز
می نشستم در کنار چشمه ها،
می شکستم شاخه های راز
می نشستم در کنار چشمه ها،
سرمست
می شکستم شاخه های راز
را،
اما
از تن این بوته
ـ هر دم ـ
شاخه ای می رست.
اما
از تن این بوته
ـ هر دم ـ
شاخه ای می رست.
اگر به این بند شعر دقت شود،
لیاقت هنری ـ سینمایی فروغ
آشکار می گردد.
ما
اصلا
به این جنبه در اشعار فروغ توجه نکرده بودیم.
فروغ
احتمالا
کارگردان ستایش انگیز سینمایی بوده است.
این بند شعر او
صحنه سینمایی زیبایی است:
دخترکی
در این بند شعر
سرمستانه
در بیابان های مه گرفته ی گرفتار در چنگ اوهام
می دود.
در
بیابان
معمولا
قحط آب و آبادی و درخت و گل و گیاه است.
دخترک سرمست
به محض رسیدن به چشمه ساری
لب چشمه می نشیند.
هر جا آب باشد، درخت هم باید باشد.
در بیابان های وهم انگیز
قاعدتا
درختان راز
می رویند.
به همین دلیل
دخترک سرمست
به شکستن شاخه های راز خطر می کند.
حیرت انگیز برای او این است
که
به جای هر شاخه شکسته راز
شاخه جدیدی می روید.
سؤال
این است
که
چرا
فروغ جوان در بیابان های وهم انگیز می دود
و
نه
در گلستان ها و بوستان های عطرآمیز؟
۴
می دویدم در بیابان های وهم انگیز
می نشستم در کنار چشمه ها،
می شکستم شاخه های راز
می نشستم در کنار چشمه ها،
سرمست
می شکستم شاخه های راز
را،
اما
از تن این بوته
ـ هر دم ـ
شاخه ای می رست.
اما
از تن این بوته
ـ هر دم ـ
شاخه ای می رست.
فروغ
بدین طریق
احتمالا
به
وضع فکری و فرهنگی وخیم جامعه
اشاره دارد.
در این طویله گرفتار در خرافه و خریت
همه چیز غرقه در ابهام است.
جامعه
بیشتر به برهوت شباهت دارد.
همه چیز هیئت اسرار آمیزی به خود گرفته است.
شناخت محیط پیرامون خویش
پیشاپیش
محال
قلمداد شده است.
تنها مرجع و اوتوریته ای که قادر به شناخت همه چیز است،
طبقه حاکمه ـ خدا
ست.
متد شناخت طبقه حاکمه ـ خدا
هم
همان متد اعضای طبقه حاکمه است:
بالای سر هر کس
مادام العمر
پروند سازی نامرئی ایستاده است
که
حرکات و سکنات و اعمال و افکار او
را
ضبط و ثبت می کند.
طبقه حاکمه ـ خدا
شباهت غریبی به خوانین و سلاطین فئودالی دارد
که
اعضای جامعه
را
به
چشم و گوش و هوش خود
تبدیل کرده است:
هر کس جاسوس و خبرچین بالقوه ای است
و
می تواند برای کسب تقرب ارباب
همنوع که سهل است،
فرزند خود را حتی لو دهد.
همین چشم و گوش و هوش طبقه حاکمه است
که
در آیینه آسمان منعکس می شود
و
پس از تجرید
هیئت فرشته فضول پرونده سازی
به
خود می گیرد.
۵
می دویدم در بیابان های وهم انگیز
می نشستم در کنار چشمه ها،
می شکستم شاخه های راز
می نشستم در کنار چشمه ها،
سرمست
می شکستم شاخه های راز
را،
اما
از تن این بوته
ـ هر دم ـ
شاخه ای می رست.
اما
از تن این بوته
ـ هر دم ـ
شاخه ای می رست.
خوداندیشی پیگیر فروغ جوان
در این طویله
عینا و عملا
به معنی کفر است.
به معنی اتخاذ موضع معرفتی - نظری ماتریالیستی (رئالیسم) است
که
همه چیز هستی را قابل شناخت می داند.
فروغ جوان
محیط پیرامون خود
را
جامعه و جهان
را
نه تنها قابل شناخت می داند،
بلکه برای شناخت آن
پیه دویدن در بیابان های وهم انگیز بی آب و علف
را
حتی
به تن می مالد.
فروغ
به
کشف و افشای اسرار هستی
کمر می بندد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر