تحلیلی از
مسعود بهبودی
فروغ
فرخزاد
(۱۳۱۳
ـ ۱۳۴۵)
(1934
ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
گر نبودم یا به دنیای دگر بودم
باز آیا قدرت اندیشه ام می بود؟
باز آیا می توانسم که
ره یابم
در معماهای این دنیای رازآلود؟
ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن (پایان) و دانستم
پای تا سر هیچ هستم، هیچ هستم، هیچ
سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن (پایان) و دانستم
پای تا سر هیچ هستم، هیچ هستم، هیچ
معنی تحت اللفظی:
پاسخ مرموزی به من دادی
و
من
پس از شنیدن پاسخت
هراس زده
در
راه تاریک پیچ در پیچی
روانه شدم.
سایه ات
بر آن راه تاریک پیچ در پیچ افتاد
و
من
احساس کردم که هیچ و پوچی بیش نیستم.
فروغ
در این بند شعر
یکی دیگر از مشخصات طبقه حاکمه ـ خدا را افشا می کند:
طبقه حاکمه ـ خدا
از هر لحاظ
شبیه طبقه حاکمه (سایه کذایی طبقه حاکمه ـ خدا)
است:
۱
برای
طبقه حاکمه و طبقه حاکمه ـ خدا،
حقیقت فاقد عینیت است.
حقیقت چیزی است که به نفع او ست.
به همین دلیل به سؤالات فروغ
به مثابه رسول توده ـ خدا
پاسخ مرموز می دهد
و
یا
حتی
سؤال او را تخطئه می کند.
تار و پود قرآن کریم به تخطئه سرشته است.
۲
ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن (پایان) و دانستم
پای تا سر هیچ هستم، هیچ هستم، هیچ
سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن (پایان) و دانستم
پای تا سر هیچ هستم، هیچ هستم، هیچ
دومین مشخصه طبقه حاکمه و طبقه حاکمه ـ خدا،
ارعاب است.
دگم های جهنم و صحرای محشر و مخلفات
اسباب پسیکولوژیکی ارعاب اند.
به همین دلیل
فروغ نوجوان
هراس زده
است.
این اما مانع آن نمی شود
که
فروغ
به دنبال حقیقت نگردد.
سؤال
این است که چرا فروغ دست بردار نیست؟
چرا
بر خلاف خیلی از اهل قلم
به پاسخ مرموز طبقه حاکمه ـ خدا تمکین نمی کند
و
خود
علیرغم تاریکی و پیچ در پیچی راه
به دنبال حقیقت می رود؟
۳
ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن (پایان) و دانستم
پای تا سر هیچ هستم، هیچ هستم، هیچ
سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن (پایان) و دانستم
پای تا سر هیچ هستم، هیچ هستم، هیچ
طبقه حاکمه و طبقه حاکمه ـ خدا
در حرف و در عمل
توده
را
و
مأموران توده
را
تحقیر می کند
و
هیچ واره و پوچ واره
قلمداد می کند.
هیچ و پوچ قلمداد کردن توده
توسط طبقه حاکمه
یکی از شگردهای ایده ئولوژیکی دیر آشنای طبقه حاکمه و طبقه حاکمه ـ خدا ست.
این شگرد
ایده ئولوژیکی
ایده ئولوژیکی
تحت عنوان «تئوری نخبگان» نمایندگی و تبلیغ می شود.
توده
در این تئوری فاشیستی
به عنوان زباله جا زده می شود.
نقش تاریخ سازی توده
بی شرمانه و قلدر منشانه
انکار می شود
تا
نخبگانی لاشخور
از قبیل خوانین و سلاطین و قیاصر و صدر اعظم ها و سردارها و سرلشگرها و انبیا و ائمه و اولیا و فقها و امرا
تاریخ ساز قلمداد شوند.
۴
این ولی فقط یک روی مدال تئوری فاشیستی نخبگان است.
روی دیگر این مدال
این است
که
ضمنا
تقصیر همه ذلت های اجتماعی
به حساب همان توده هیچ واره و هیچکاره گذاشته می شود:
همه کاسه ها و کوزه ها
بر سر توده ی بزعم تئوری نخبگان، هیچکاره
خرد و خراب می شوند.
کسی
حتی
اشاره ای
به
ذلت مادی و فکری و روحی و روانی توده
در طول تاریخ
نمی کند
که
مسببش طبقه حاکمه و عوامل و عمال رنگارنگ آن است.
کسی
روی کار آمدن خایین و خونخوارانی از قبیل رضاخان ها و خمینی ها و هیتلرها و موسولینی ها
را
به حساب طبقه حاکمه
که
همه اهرم های قدرت در انحصارش است،
نمی گذارد.
ولی
به راحتی خوردن آب
توده بی همه چیز مولد همه چیز
را
مقصر اصلی قلمداد می کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر