۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۲, جمعه

تأملی در مقوله عشق (۳۴)

 
فروغ‌ فرخزاد
  (۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
تحلیلی از
ربابه نون
 
ث
عشق
از دید 
فروغ فیلسوف
 
۱ 
خورشید مرده بود
و 
هیچکس نمی دانست
که  
نام آن کبوتر غمگین
که از قلب ها گریخته،
 ایمان 
است.
 
همانطور که ذکرش گذشت، نه کبوتر ایمان، بلکه کبوتر اوتوپی از دل ها گریخته بود.
اوتوپی پیروزی انقلاب اجتماعی نیز در بستری از دیالک تیک داخلی و خارجی وجود داشت: 
حزب توده می بایستی همان خط حزب کمونیست چین را طی کند:
 
الف 

حزب بزرگ توده در جبهه داخلی می بایستی با جبهه ملی کثافت متحد شود و ارتجاع فئودالی ـ روحانی به نمایندگی دربار پهلوی را براندازد.
 جبهه ملی برای حزب توده، همان حزب کومین تانگ (حزب بورژوایی ملی چین) تحت رهبری چیانکایچک بود.
چنین وحدتی هم در ایران و هم در چین، وحدتی دیالک تیکی بود:
یعنی وحدت اضداد بود.
وحدت مبتنی بر سازش و چالش بود.
 
اجامر مدعی طرفداری از سوسیالیسم، به دلیل بیگانگی با دیالک تیک از درک این وحدت عاجز اند.
حتی کسانی در صفوف حزب توده نسل جوان جدید به انتقاد از برخورد دیالک تیکی حزب بزرگ توده می پردازند.
 
ب 
خورشید مرده بود
و 
هیچکس نمی دانست
که  
نام آن کبوتر غمگین
که از قلب ها گریخته،
 ایمان 
است.
 
حزب بزرگ توده در جبهه خارجی می بایستی به حمایت اتحاد شوروی امید بندد.
درست به همان سان که حزب کمونیست چین امید بسته بود.
این امید نیز امیدی بغرنج بود:
 
۱ 
Bildergebnis für ‫امپریالیسم دایرة المعارف روشنگری‬‎
 
هم ایران و هم چین، کشورهای نیمه فئودال ـ نیمه مستعمره بودند.
با این تفاوت که ارباب سابق چین (امپریالیسم ـ میلیتاریسم ژاپن) بمباران اتمی شده بود، ولی ارباب سابق ایران (بریتانیای کبیر) از مهلکه نابودی جان بدر برده بود، ولی با هژمونی جهانی اش وداع گفته بود. 
 
مفهوم هژمونی را نه در مقیاس ملی و نه در مقیاس جهانی (بین المللی) نباید دستکم گرفت.
بدون در نظر گرفتن مفهوم مهم هژمونی، نه درک و توضیح مسائل ملی امکان پذیر است و نه درک و توضیح مسائل بین المللی.

 
۲
 
جنگ جهانی اول را آلمان امپریالیستی به نیت کسب هژمونی جهانی آغاز می کند و شکست می خورد.
هدف و آماج امپریالیسم آلمان از کسب سرکردگی (هژمونی) جهانی، گسترش منطقه نفوذ خود و دستیابی به معادن و منابع و بازارهای کشورهای تحت سلطه بود.
 
یکی از مهم ترین رهاورد های تئوریکی لنینیسم، کشف تشدید تضاد های درونی میان جوامع امپریالیستی است.
 
پیروزی انقلاب اکتبر هم در پرتو این تضاد قابل توضیح است.
در پیروزی انقلاب اکتبر هم از همین تضاد استفاده به عمل آمده است.
 
امپریالیسم آلمان برای تضعیف تزار روس و گسترش منطقه نفوذ خود از بلشویک ها حمایت کرده است.
 
این اما بلحاظ تئوریکی به چه معنی است؟
 
این بدان معنی است که تضادهای داخلی در داربست دیالک تیک داخلی و خارجی حل می شوند.

۳
 
ایتالیای فاشیستی و ژاپن امپریالیستی ـ میلیتاریستی و آلمان ناسیونال ـ سوسیالیستی نیز جنگ جهانی امپریالیستی دوم را برای تقسیم مجدد جهان آغاز می کنند.
یعنی برای کسب سرکردگی جهانی آغاز می کنند.
 هدف و آماج انان نیز سلب سرکردگی از بریتانیای کبیر بوده است.
 
ارج و ارزش و اهمیت تئوریکی لنینیسم اکنون آشکار می گردد:
تشکیل اردوگاه سوسیالیستی و پیروزی جنبش های رهایی بخش ملی نیز ـ بسان انقلاب اکتبر ـ در داربست دیالک تیک داخلی و خارجی  امکان پذیر می گردد.
 
در اثر تشدید تضاد های درونطبقاتی امپریالیستی و بروز (بیرون آیی) خونین آن در فرم جنگ جهانی ویرانگر، هم هژمونی جهانی عوض می شود و هم جنبش کارگری ـ کمونیستی و جنبش رهایی بخش ملی با تحمل تلفات عظیم به پیروزی های بخور ـ نمیر دست می یابد.
 
این اما به چه معنی است؟
 
۴
 
این بدان معنی است که اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری خلق چین و غیره، اگرچه با تحمل تلفات مادی و انسانی پوزه فاشیسم ایتالیا، میلیتاریسم ژاپن و فاشیسم آلمان را به خاک می مالند و ظاهرا پیروز می گردند، ولی در واقع، زمینه لازم را برای تعویض هژمونی و برای تحول سرکردگی جهانی، آماده می سازند.
 
در اثر جنگ امپریالیستی جهانی دوم، سرکرده پیشین جهان (بریتانیای کبیر)، که آفتاب در اقالیم سرکردگی اش هرگز غروب نمی کرد، سلب سرکردگی می شود و ایالات متحده امریکا سرکرده جدید جهان می گردد.
 
۵ 

 
تعویض سرکردگی ـ چه در مقیاس ملی و چه در مقیاس بین الملی (جهانی) ـ یکباره صورت نمی گیرد.
بلکه در روندی چه بسا طولانی و زمانگیر تحقق می یابد:
 
۶
 
مثلا، پس از سلب سرکردگی از فرانسه توسط بریتانیای کبیر، منطقه نفوذ امپریالیسم فرانسه تا آخرین وجب تسخیر نمی شود.
امپریالیسم فرانسه، اگرچه بخش اعظم مناطق تحت نفوذش را از دست می دهد، ولی بخشی از آن را به دلایل مختلف حفظ می کند.

 
۷ 
 
به همان سان نیز پس از سلب سرکردگی از امپریالیسم بریتای کبیر توسط امپریالیسم امریکا، منطقه نفوذ انگلیس بلافاصله تا آخرین وجب تسخیر نمی شود.
این روند سلب سرکردگی و کسب سرکردگی زمان لازم دارد.
 
۸
 
جنبش انقلابی ـ کمونیستی ایران تحت رهبری حزب بزرگ توده و جنبش ملی آن تحت رهبری جبهه ملی (مصدق) کاتالیزور تعوض هژمونی در مقیاس ملی است.
تحت تأثیر این جنبش، بریتانیای کبیر سلب سرکردگی در ایران می شود و جای خالی آن را امپریالیسم امریکا می گیرد.
 
همین روند و روال در خیلی از کشورهای جهان نیز صورت می گیرد.
مثلا در اندونزی، فیلیپین، ویتنام، مصر، لیبی، عربستان و غیره.
 
۹
به همین دلیل، پس از شکست امپریالیسم فرانسه در نبرد دین بین فو، بلافاصله جای آن را امپریالیسم امریکا پر می کند.
یعنی تعویض سرکردکی در ویتنام صورت می گیرد.
همین تعویض در کره و فیلیپین به شکل سلب سرکردگی از میلیتاریسم ژاپن توسط امپریالیسم امریکا صورت می گیرد.
 
مداخله امپریالیسم امریکا در جنگ داخلی کره و کشتار ۴ میلیون نفر از مردم کره، عملا به معنی تعویض سرکردگی بوده است.
 
 ۱۰ 
 
جنگ های خونینی که پس از شکست سیستم سوسیالیستی در بالکان و خاور میانه و غیره شروع شده اند، برای تکمیل سرکردگی جهانی امپریالیسم  امریکا ست:
یوگوسلاوی، عراق، افغانستان، لیبی، سومالی و سوریه و یمن و غیره در منطقه نفود اتحاد شوروی بوده اند که اکنون یا با خاک یکسان می شوند و یا تحت هژمونی امپریالیسم امریکا در آورده می شوند.

پوتین و اولیگارشی روسیه از مناطق نفوذ سابق اتحاد شوروی در سوریه دفاع می کند.
بالکان بالکانیزه شده است.
عراق تحت نفوذ امپریالیسم امریکا قرار گرفته است.
افغانستان اشغال شده است.
سوریه آوردگاه نبرد هژمونیک میان امپریالیسم امریکا و روسیه است.
شاید سوریه هم به روز کره بیفتد.
عراق که عملا به روز کره افتاده است.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر