در
جمهوری خلق چین
توپوس
خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی
خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی
برگردان
شین میم شین
• (در سیستم دیالک تیکی ـ ایدئالیستی یونیورسال هگل، مقوله تجسم ـ بمثابه مرحله نفی ـ معنی سیستماتیکی کسب می کند که هر پدیده ای باید در مسیر توسعه اش از آن بگذرد.
• روح نخست، در خود (روحی که نخست وجود فی نفسه دارد)، خود را در شیئیت اوبژکت معینی تجسم (جسمیت) می بخشد و از طریق شناخت واقعیت تجسم یافته ـ بمثابه شیئیت یافتن سوبژکت روحی ـ به درخود بودن و برای خود بودن مطلق (در خودیت و برای خودیت مطلق) دست می یابد.
• به قول هگل، «هستی بیواسطه ی روح ـ شعور حاوی دو گشتاور است:
۱
• گشتاور دانش
۲
گشتاور شیئیت منفی دانش.• روح اما شیئ می شود، برای اینکه آن حرکتی است به سوی دگر شدن.
• یعنی شیئ خویشتن خویش شدن و نفی این دگرباشی.»
• در این حرکت، «بی واسطگی، تجربه نشدگی، یعنی انتزاعیت وجود حسی و یا وجود ساده ی صرفا اندیشیده، خود را بیگانه می کند و سپس از این بیگانگی، به خویشتن باز می گردد و بدین طریق اکنون در واقعیت و حقیقت خویش نمودار می شود.»
• هگل هم در اثری تحت عنوان «منطق» و هم در کاربست منطق خود بر رشته های دیگر فلسفی، بر ضرورت بی چون و چرای گشتاور تجسم در روند تحقق هر شیئ تأکید می ورزد.
• «تعین های محتوائی هر شیئی و همچنین ایده های انسانی باید تجسم پیدا کنند (جسمیت یابی)، در چیز عینی از خود بدر شوند، تا بدین طریق انسجام یک کل و وجود آن را کسب کنند.»
• هرچیز نامعین با نفی تجسم به کسب تعین بعدی خود ـ بمثابه «درخودباشی توسعه یافته اش» ـ نایل می آید.
• بنابرین، هر چیز نامعین، وحدتی است از درخودباشی و غیرخودباشی، یعنی نفی نفی.
• و لذا وجود، تنها بمثابه شدن ، واقعی است.
• مقوله تجسم در فلسفه هگل برای متد دیالک تیکی او از اهمیت تعیین کننده ای برخوردار است.
• هگل کلیه مراحل واقعیت طبیعی و تاریخی را در یک روند سیستماتیک کلی روح، روحی که با تجسم خویش، خود را تحقق (واقعیت، شیئیت، مادیت) می بخشد، به هم پیوند می دهد.
• تجسم عبارت است از روندی که در آن «روح، شدن خود را در فرم حادثه تصادفی آزادی نمودار می سازد.»
• طبیعت ـ به عنوان مثال ـ روح تجسم یافته است، «روح بیگانه گشته با خویش» است:
• « تاریخ جنبه دیگر شدن روح است.
• تاریخ شدن داننده است، شدن شناساننده است.
• تاریخ روح در زمان تجسم یافته است.
• اما این تجسم نیز تجسم خویشتن خویش است…
• این شدن نشاندهنده حرکتی نازا ست، نشاندهنده کاروانی از ارواح است، نشاندهنده گالری ئی از تصاویر است….
• عالم ارواح که بدین طریق در هستی تشکیل می یابد، یادآور توالی ارواح است که هرکدام ـ به نوبه خود ـ دیگری را از عرصه بدر می کند.»
• آماج نهائی آنها عبارت است از نیل به «مفهوم مطلق …. که این تجسم را در خویشتن خویش مجسم می سازد» و روح در دانش مطلق، موفق به نفی شیئیت خارجی خویش می شود.
• در این نکته، محدودیت ایدئالیستی هگل که او درچارچوب آن مقوله تجسم را مطرح می سازد، آشکارا عیان می گردد.
• مهمترین تبیین هگلی مقوله تجسم (که برای دوره پیدایش مارکسیسم نیز مهمترین محسوب می شود) در حقوقفلسفه او صورت می گیرد.
• اینجا جامعه بورژوائی ـ در مقایسه با خانواده و در مقایسه با نظام اجتماعی اخلاقی ـ هماهنگ که بنظر هگل، دولت است ـ بمثابه سیستم اخلاقیت «گمشده در افراط های خویش»، بمثابه تجسم اخلاقیت مشخص نمودار می گردد.
• هگل آن را بمثابه عرصه گذار صرف تلقی می کند، عرصه ای که اخلاقیت آگاه و آزاد باید آن را زنده بگور سازد.
• در آثار هگل و نسخه های دستنویس او، از جمله در حقوقفلسفه، تاریخفلسفه، سیستم اخلاقیت، درس های ینا و غیره مقوله تجسم در درک انتقادی از جامعه کاپیتالیستی به شکوفائی چشمگیری می رسد.
• اینجا کاربست توسعه یافته ای از مقوله تجسم صورت می گیرد، کاربستی که مارکس در نقد حقوق دولتی هگل و بررسی های اقتصادی (۱۸۴۴ میلادی) به معنای دموکراتیسم انقلابی اش به خدمت می گیرد و تکامل می بخشد. مترجم)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر