۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۹, جمعه

«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم (۴)

 
هگل و مارکس
 در 
جمهوری خلق چین

«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم
راین هاردت یلین
سرچشمه:
توپوس
خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی
 
برگردان 
شین میم شین 
 
بخش سوم

• عرصه دیگری که در آن هم انطباق های مرکزی و هم تفاوت هائی میان هگل و مارکس وجود دارد، مسئله بیگانگی است.

المار ترپتوف در اثر خود تحت عنوان «تئوری بیگاگی در آثار کارل مارکس»، ۱۹۷۸، ص ۴۷ می نویسد:
«سلول نطفه ای و فرم بنیادی بیگانگی که به وحدت تضادمند توسعه می یابد، برای هگل عبارت است از روح به مثابه چیز و یا چیز به مثابه گشتاور روح 
(«چیز فکری»، «چیز عبارت است از من»)

سلول نطفه ای و فرم بنیادی بیگانگی که به وحدت تضادمند توسعه می یابد، برای مارکس عبارت است از جامعه، به مثابه چیز و یا چیز به مثابه گشتاور جامعه 
(«چیز ارزشی»، «چیز جامعه ای»)

• مراجعه کنید به چیز در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

«فنومنولوژی روح» هگل چیزها را مورد بررسی قرار نمی دهد، بلکه روابط روحی عام را مورد بررسی قرار می دهد که به چیزها پیوند خورده اند و به مثابه چیز جلوه می کنند.

اقتصاد سیاسی مارکس نیز چیزها را مورد بررسی قرار نمی دهد، بلکه روابط جامعه ای (روابط اجتماعی) خاص را مورد بررسی قرار می دهد که به چیزها مربوط اند و به مثابه چیز نمودار می گردند.

• توسعه و تکامل سلول نطفه ای و فرم بنیادی از دو طریق (از دو طریق هگلی و مارکسی. مترجم) از چیز بلحاظ کیفی معین و محسوس و فرعی دور می شود و به عام نامحسوس می رسد.

مراجعه کنید به دیالک تیک منفرد (خاص) و عام در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• در سوئی «من به مثابه عام» می ماند (هگل) و در سوی دیگر «ارزش عام» می ماند و به خودبهره وری می پردازد. (مارکس)

• در سوئی عام انتزاعی نامعین به عام مشخص معین بدل می شود (هگل) و در سوی دیگر، عام انتزاعی نامعین به عام خودفرما (خودتعیینگر) بدل می گردد. (مارکس)

• اینجا باید در عین حال، تصریح شود که کتاب «سرمایه» مارکس را نه مستقیما با «منطق» هگل، بلکه با «فنومنولوژی روح» هگل باید مورد مواجهه قرار داد.

عامیت (یونیورسالیته) مقولات «منطق» هگل با خاصیت مقولات جامعه کاپیتالیستی در تضاد قرار دارد و بیشتر با عامیت ساختار هر کار انطباق دارد، آن سان که «انتساب مارکس» در کتاب «سرمایه» نشان می دهد. 
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۳، ص ۱۹۵)

• از سوی دیگر، وقتی مارکس اذعان می کند که برای او «در متد تحلیل»، مطالعه منطق هگل «خدمت بزرگی» ادا کرده است (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۹، ص ۲۶۰)، این جنبه را در نظر دارد که ایده در این سطح نیز ـ صرفنظر از وحدت سوبژکت و اوبژکت مطلق درخود و برای خود موجود در اینجا از سوی هگل ـ به مثابه چیزی نشان داده می شود که مرحله به مرحله خود را تعیین می کند و بواسطه خودمتمایزسازی دیالک تیکی خویش (وجود، هیچ، شدن و الی آخر) به خود می آید و این با آنچه که مارکس به مثابه خودفرمائی (خودتعیینگری) دیالک تیکی سرمایه می نامد، منطبق است.»

• در مورد هر دو متفکر بزرگ، تحت شرایط معین، وارونه سازی مناسبات اجتماعی و رابطه سوبژکت ـ اوبژکت صورت می گیرد:
• وارونه سازی ساختارهای عملی و بازتابی روح شیئیت یافته در طبیعت و تاریخ در مورد هگل در پیش شرط ها (پره میس ها) و مقوله های فرم های معین شعور، تجرید (تخمیر) یافته اند و در مورد مارکس در مقوله های اقتصادی و روابط اجتماعی:
• کسانی که در صحنه مناسبات نقش بازی می کنند، چیزهای تولید شده بوسیله خود را ـ که بظاهر خصلتی مستقل از آنها دارند ـ به مثابه چیزهای بیگانه نسبت به خویشتن خویش تلقی می کنند. 
(هنری لوفبور، «مسائل مارکسیسم امروز»، ۱۹۶۵، ص ۳۰)
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر