(ﺁﺑﺎﻥ ۱۳۶۳)
به یاد
ﺑﻬﺮاﻡ اﻓﻀﻠﻲ
ویرایش و تحلیل از
میمحا نجار
زن
کنار پرده ی مسدود
یادهایش،
لرزش لب هاش،
رعشه انگشت هایش،
بچه هایش
- چشم هاشان سرخ و خواب آلود ـ
در این بند شعر، صحنه خانواده پدر مرده ای ـ زن و کودکان ـ تصور و تصویر می شود:
۱
زن
کنار پرده ی مسدود
یادهایش،
لرزش لب هاش،
رعشه انگشت هایش
زن احتمالا در اتاقی، در خانه ای، پرده ها را کشیده، در کنار پرده ها، یعنی لب پنجره ایستاده است و در پرده سینمای خاطرش به مرور خاطرات پرداخته است.
از فرط غم لب هایش در ارتعاش اند و لرزش غیر ارادی در انگشتانش افتاده است.
نتیجه اعلام خبر تیر باران ناویان توده و حزب توده همین است.
زنی به مثابه مظهر زنان همسرنوشت بیشماری داغدار است و روح و روانش در عذاب.
۲
بچه هایش
- چشم هاشان سرخ و خواب آلود ـ
در کنار زن غمزده ی ایستاده در کنار پرده، کودکان او تصور و تصویر می شوند که از هر لحاظ بی سرپرست مانده اند.
هم پدران و برادران شان را از دست داده اند و هم مادران شان دیگر توان روحی و جسمی و روانی لازم برای سرپرستی از آنها ندارند.
کسی نبوده که قصه خواب برای شان بخواند و با لالایی مادرانه روح و روان شان را آرامش بخشد و به عالم حریرین خواب و رؤیا بفرستد.
به همین دلیل، بیدار مانده اند و چشمان شان سرخ و خواب آلود اند.
۳
زن
کنار پرده ی مسدود
یادهایش،
لرزش لب هاش،
رعشه انگشت هایش،
بچه هایش
- چشم هاشان سرخ و خواب آلود ـ
در این بند شعر، هم ردی و هم جوی از شاهکار سیاوش کسرایی تحت عنوان «آرش کمانگیر» به چشم می خورد:
اگر آرش سیاوش را بسط و تعمیم دهیم به پهلوانان توده و حزب توده می رسیم:
از سیامک و مبشری تا عطارد و روزبه
از انوشه تا افضلی
از فریدون ابراهیمی تا انوشیروان ابراهیمی
از بهزادی تا جوانشیر
از کبیری تا نیک آیین و رزمدیده و محمد زاده
۴
زن
کنار پرده ی مسدود
یادهایش،
لرزش لب هاش،
رعشه انگشت هایش،
بچه هایش
- چشم هاشان سرخ و خواب آلود ـ
جو پسیکولوژیکی ـ سوسیولوژیکی حاکم بر این بند شعر، آدمی را به یاد جو پسیکولوژیکی ـ سوسیولوژیکی حاکم بر بندی از شعر سیاوش می اندازد که آرش برای شلیک تیر اولین و آخرین از جلوی چشمان توده می گذرد:
دشمنانش
ـ در سکوتی ریشخند آمیز ـ
راه وا کردند
راه وا کردند
کودکان
ـ از بام ها ـ
او را صدا کردند
مادران
او را دعا کردند
پیرمردان
چشم گرداندند
دختران
ـ بفشرده گردنبندها در مشت ـ
همره او
همره او
قدرت عشق و وفا
کردند
این بند شعر، ضمنا در خواننده و شنونده همان واکنشی را برمی انگیزد که سیاوش در شعر دیگری تحت عنوان «له له و تنفس» نسبت به اجامر خونریز و خردستیز طبقه حاکمه نشان داده است:
دندان من
ـ ز خشم ـ
به هم سو ده می شود
آشوب می شود، دل من
درد می کشم
با صد هزار زخم که
ـ در پیکرم ـ
مرا ست.
دریا
ـ درون سینه من ـ
جوش می زند
فریاد می زنم:
«ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ،
دشنام می دهم به شما
ـ با تمام جان ـ
قی می کنم به روی شما
ـ از صمیم فلب ـ »
جان
ـ سفره ی سگان گرسنه ـ
تن
ـ وصله پوش زخم ـ
چون ساحلی
ـ جدا شده دریایش از کنار ـ
در گرگ و میش صبح
تابم تب آوریده و خوابم نمی برد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر