فروغ فرخزاد
تحلیلی از
ربابه نون
ث
شرایط واقعی ـ عینی تشکیل عشق
از دید
فروغ فیلسوف
فروغ فرخزاد
دیگر کسی به
عشق
نیندیشید
در غارهای تنهائی
بیهودگی
به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون می داد
زنهای باردار
نوزادهای بی سر
زاییدند
و گاهواره ها
ـ از شرم ـ
به گورها پناه آوردند
اولین نتیجه ی پناه بردن به غارهای تنهایی، تولد بیهودگی بود.
در رحم غارهای عزلت و انزوا، تئوری پوچی نطفه می بندد.
فرق هم نمی کند که محتوای فرماسیونی و طبقاتی این عزلت گزینی چه باشد:
هم در خانقاه، نیهلیسم تولد می یابد، هم در حوزه علمیه و هم در دار الحکمه طبقات اجتماعی واپسین.
معنی تحت اللفظی:
جهان برابر با هیچ و پوچ است.
کار بشر در جهان نیز بیهوده است.
بنا بر این، انسان هم هیچ و پوچ است و هیچ و پوچ بر سر هیچ و پوچ نباید به خود زحمت دهد.
پس از مرگ از انسان فقط عشق و مهر می ماند و بس.
در این شعر معروف، در نهایت بی شرمی و گستاخی، نیهلیسم خانقاه تبلیغ می شود:
۱
از دید عرفان خردستیز، جهان هیچ و پوچ است.
این به معنی انکار موجودیت و مادیت جهان است.
جهان اما به چه معنی است؟
هیچ اول، بشریت است.
هیچ دوم به محتوای کردوکار بشریت مربوط می شود:
به زعم اهل عرفان، از بشریت نه نتایج زحمات مادی و فکری و هنری، بلکه عشق و محبت می ماند.
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
ای کبک خوش خرام کجا می روی، بایست
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
تفاوت و تضاد طبیعت اول از ذره تا کاینات با جهان و جامعه این است که اولی بی اعتنا به حضور و غیاب آدمیان وجود دارد.
طبیعت دوم، اما فقط و فقط به شرط حضور فعال انسان می تواند تشکیل یابد و وجود داشته باشد.
می توان گفت که طبیعت دوم عبارت است از طبیعت اول که در آن، روح انسانی نفوذ کرده است.
تفاوت باغ با برهوت همین است.
برهوت در اثر نفوذ نیروی مادی و فکری انسانی به باغ و بوستان مبدل شده است.
باغ و بوستان، برهوت روحمند اند.
به همین دلیل طبیعت دوم اند.
۳
عرفان اما با انکار موجودیت جامعه و جهان، فاتحه ای هم بر موجودیت انسان و تلاش و کوشش جامعه ساز و جهان ساز بشریت زحمتکش می خواند.
سؤال ناقابل از اهل عرفان اما این است که خود عرفا که جهان و جامعه و بشریت را برابر با هیچ و پوچ قلمداد می کنند، چیستند؟
پیش شرط قضاوت راجع به جهان، جامعه و بشریت، موجودیت پیشاپیش خود قاضی است که حتما باید برابر با همه چیز باشد.
قاضی باید حداقل استثنایی در این میان باشد.
چون اگر بپذیریم که قاضی هم هیچ و پوچ است و وجود واقعی (موجودیت) ندارد، دیگر نمی توان به قضاوت هیچ و پوچی تره خرد کرد.
یکی از دلایل خردستیزی عرفان و عرفا در این جور جاها ست.
عرفان فرمی از خردستیزی است.
۴
اکنون صراحتی وارد ادعای عرفانی می شود:
بشریت ـ بی شرمانه و خردستیزانه ـ به عنوان هیچ و پوچ جا زده می شود.
بشریت زباله تصور و تصویر می شود.
انسانتصویر عرفان بدین طریق با انسانتصویر فاشیسم، روحانیت (فئودالیسم) و فوندامنتالیسم انطباق می یابد و یکی می شود:
هیتلر می گوید:
اینها که برای من هورا می کشند، مشتی گوسفند و گوساله اند.
(نقل به مضمون)
این جانی بالفطره، حتی هواداران خود را سلب آدمیت می کند.
حتی ابرعنسان های نژاد ارباب و سرور و برتر را تحقیر می کند.
چه رسد به اعضای دیگر جوامع بشری که در قاموس او و معلمش نیچه، برده مادر زاد اند.
۵
در مصراع دوم این جفنگ، هیچ، سه بار با سه محتوا به خدمت گرفته می شود:
الف
عارف که معلوم نیست، چیست، به بشریت که هیچی است، اندرز می دهد.
اعتراضی نیست.
هنر و شق القمر ایرانی جماعت هم همین است:
در نهایت خریت و حتی پس از اعتراف به خریت خویش، در طویله دهان شان را می گشایند و هر روشنگر علمی اندیش انقلابی را اندرز باران می کنند.
این کسب و کار اجامر، به احتمال قوی، یکی از کثیف ترین خصوصیات آنها ست.
ب
کردوکار مادی، فکری و هنری بشریت از دید زباله های عرفان و فاشیسم و روحانیت (فئودالیسم) و فوندامنتالیسم، «برای هیچ» است.
یعنی بیهوده و بی ثمر است.
یعنی چیزی بی معناتر از «آب در هاون کوبیدن» است.
هیچ سوم، جامعه و جهان است.
پ
بشریت باید به پیروی از اندرزهای عرفای خر و خردستیز، جهان و جامعه را به حال خود رها کند.
انفعال مطلق پیشه کند.
چون پیچیدن به هیچ و پوچ، بیهوده است.
این فراخوان عرفان به گوشه گیری، جامعه گریزی، انفعال و علافی است.
سؤال این است که دلایل عینی و ذهنی این نیهلیسم چیستند؟
چرا عرفان به تحقیر جامعه و بشریت و فعالیت جهان ساز و جهان دگرگون ساز بشری می پردازد؟
اجامر عرفان دلیل هم دارند:
۶
دلیل قوی که سعدی علیه الرحمه می خواست، همین است:
بشریت باید علافی پیشه کند، برای اینکه پس از مرگ میراثی جز عشق و محبت باقی نمی گذارد.
عشق و محبت به چی و یا به کی؟
اگر همه چیز از بشریت تا جامعه و جهان و کردوکار بشری هیچ و پوچ است، این عشق هیچ و پوچ به هیچ و پوچ به چه معنی است و حلال کدام مشکل و معما ست؟
حالا می توان به خواجه شیراز حق داد که اهل عرفان را شعبده باز و خدعه گر و قلدر و لاشخور نامیده است.
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با
فلک حقه باز
کرد
فلک حقه باز
کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که
عرض شعبده با اهل راز
کرد
عرض شعبده با اهل راز
کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل
در معنی
فراز کرد
در معنی
فراز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که
عمل بر مجاز
کرد
عمل بر مجاز
کرد
ای کبک خوش خرام کجا می روی، بایست
غره مشو که
گربه زاهد
نماز کرد
گربه زاهد
نماز کرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز
زهد ریا
بی نیاز کرد
ادامه دارد.
زهد ریا
بی نیاز کرد
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر