۱۳۹۵ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

سیری در شعر «زمین» از احسان طبری (۱)


زمین
احسان طبری

ویرایش و تحلیل از
شین میم شین

 زمین 
که گورگاه و زادگاه زندگان،
سرشتگاهِ بودنی 
 است.

چو اژدهای جادوئی،
ز ژرفنای خود،
برآوَرَد بساطِ نغز خرّمی.

سپس به کام درکِشد،
هر آنچه بربساط هِشته بُد.
 
به بادِ مرگ می دهد،
هر آنچه را که کِشته بُد.
 
به سوی او ست،
بازگشت برگ ها و غنچه ها.
 
به سوی او ست،
بازگشت چشم ها و دست ها.

از او بُوَد،
سرشته ها، گسست ها.
 
به معبد شگرفِ او ست،
آخرین نشست ها.


مشو، غمین
که این زمینِ نا امین،
چو رهزنی،
به جاده های زندگی،
کند کمین،
که تا تنی نهان کند،
به متن سرد خود.


کنون که بر زمین رَوی،
 روان،
جوان کن
 
از فروغ زندگی.
 
کنون که بر زمین چَمی،
ـ دمی ـ
 نمی ز اشک خود،
به خاک وی نثار کن.

 
بر این زمینِ پیر،
 ـ گورگاه و زادگاه خود ـ
گذار کن.

از او بخواه، همتی،
که تا بر آن رونده ای،
نپیچی از سبیل مردمی،
 دمی.
 
چو مرگ بی امان رسَد ز راه،
ـ چون درندگان ـ
چنان رَوی به گور خود،
که از بَرَش نرُویَد
ـ  آه ـ
گیاه لعنتی ز تو،
به زیر پای زندگان.

 
زمین ز گنج نغز خود،
تو را نثار داده است.
شکفتگی و خرمی،
به هر بهار داده است.

ز موج نیلگونِ بحر،
صید کن، نصیبِ خود.
 
به چرخ لاجوردِ دهر،
پر بکِش به طیبِ خود.
 
ز جادوی گیاه ها،
به دست کن طبیب خود.
 

نه گورگاه،
که کارگاه آدمی است، این زمین.
 
هم او برادر تو، مادر تو، یاور تو است،
سرای آشنای گرم مهرپرور تو است.
 
بر این زمین، عبث مرو،
بیافرین.
بیافرین.


پایان
ویرایش از 
تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر