از وبلاگ محمد زهری
تنها رو
محمد زهری
از مجموعه برای
یک ستاره
(تهران
- ۴ مرداد ۱۳۳۲)
بشنو از نی،
چون حکایت می کند
از جدایی ها
شکایت می کند
مولوی
·
نی جدایی کشید و نالان شد
·
جفت آه دل گرانجان شد
·
سوز، سر داد و در بیابان شد
·
بی سر و پا شد و پریشان شد
·
چنگ بر دامن گیاه انداخت
·
ژاله را بر بساط سبزه نواخت
·
خفت در زیر خاربوتهٔ دشت
·
از سر برکه های آب، گذشت
·
کرد با بید، یاد، مجنون را
·
دید بر لاله، سایهٔ خون را
·
چون کبوتر، پرید در کاریز (قنات)
·
گشت بر طاق دیر (صومعه، آتشکده)، چنگ آویز
·
گفت با دشت ها، حدیث نیاز
·
خواند در گوش تکدرخت، آواز
·
داد پیغام راز را به نسیم
·
تا رساند به آشنای قدیم
·
رخنه کرد از شکاف دروازه
·
شهر را در فکند، آوازه
·
راه بر رهگذار جمع گرفت
·
گریهٔ عمرسوز شمع گرفت
·
هر کجا رفت، باز نالان بود
·
جفت آه دل گرانجان بود
·
جز خود از کس نفیر (فریاد) غم نشنید
·
خود سرایید و خود به خود نالید
·
همه در کار زندگی بودند
·
ناله ی زار زار نشنودند
·
جز هیاهوی بی درنگ امید
·
هیچ آواز دیگری نشنید
·
همنفس چون نیافت، شد نومید
·
رخت در کام تنگ غار کشید
·
بر کشید از درون دل آوای:
·
«وای، بر رهروان تنها، وای»
·
صخره فریاد سر نمود که وای!
·
غار با صد صدا فزود که وای!
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
تنهارو
عنوان این شعر محمد زهری «تنها رو» (تنها رونده) است.
این مفهوم، مفهوم نادر و کمیابی است و احتمالا از اختراعات خود شاعر است.
سؤالی که ما را به خود مشغول داشته، این است که چرا «تنهارو» و نه مثلا تنها، بی کس، بی پناه، تکرو و امثالهم که معروف خاص و عام و عوام اند؟
بشنو از نی،
چون حکایت می کند
از جدایی ها
شکایت می کند
مولوی
سؤال دیگر این است که چرا شاعر، بیت معروف مولانا را در آغاز این شعر نقل کرده است؟
ما از قضا این شعر بلند مولانا را تحلیل کرده ایم که احتمالا حاوی کاستی هایی است.
مراجعه کنید به تحلیلی بر شعر «بانگ نی» مولانا در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
شاید در روند تحلیل شعر «تنها رو» به این دو سؤال جوابی پیدا کنیم:
۱
نی جدایی کشید و نالان شد
جفت آه دل گرانجان شد
سوز، سر داد و در بیابان شد
بی سر و پا شد و پریشان شد
معنی تحت اللفظی:
نی جدایی کشید و نالید.
همدم آه دل بینوایش شد.
نی، نوای سوزناکی سر داد و سر در بیابان نهاد.
از پا در آمد و پریشان شد.
در این دو بیت آغازین شعر با ردیف «شد»، واژه های آخر هر چهار مصراع، همقافیه اند:
نالان، گرانجان، بیابان و پریشان.
این قافیه مندی توتال، شیوایی و دلنشینی خاصی به این دو بیت می بخشد.
۲
نی جدایی کشید و نالان شد
جفت آه دل گرانجان شد
سوز، سر داد و در بیابان شد
بی سر و پا شد و پریشان شد
وجه مشترک این دو بیت با بیت منقول از مولانا، انتروپومورفیزاسیون (انسان واره نمودار سازی) نی است.
نی در شعر مولانا بسان انسان جدا مانده از اصل خویش، از جدایی ها شکوه سر داده است.
احسان طبری هم تحت تأثیر مولانا اشعاری سروده است و عنوان «به استقبال» مثلا شعری «از مولانا» بدان داده است.
۳
نی جدایی کشید و نالان شد
نی محمد زهری از سر تا پا، سوبژکت است.
جدایی را تحمل می کند و از فرط فراق مویه سر می دهد.
حالا نظری به نی مولانا می اندازیم:
بشنو این نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت میکند:
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم، شرح درد اشتیاق
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
....
....
نی مولانا فقط به ظاهر سوبژکت است.
سوبژکتیویته ی نی مولانا، در حرف است.
در هارت و پورت است.
نی مولانا زار می زند و زر می زند.
هنر و شق القمر نی مولانا، «منم»، «منم» سر دادن و رجز خواندن است.
نی مولانا آدمی را به یاد جلال آل احمد و احمد شاملو و روح الله خمینی و دیگر اجامر فاشیسم و فئودالیسم و فوندامنتالیسم می اندازد.
۴
نی جدایی کشید و نالان شد
نی محمد زهری اما سوبژکت است.
نی محمد زهری درد فراق را به همان سان می کشد که ماهیگیری تور ماهیگیری را می کشد.
می توان گفت که محمد زهری دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت را به شکل دیالک تیک نی و جدایی بسط و تعمیم می دهد.
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از ان سوبژکت است.
(نقش تعیین کننده در عرصه شناخت اما از آن اوبژکت شناخت است.)
۵
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
مولانا در این بیت، دوئالیسم سوبژکت و اوبژکت را به شکل دوئالیسم ایکس و نی بسط و تعمیم می دهد.
نی مولانا را از نیستان بریده اند.
تنها مانده است.
از اصل نیستانی اش جدا مانده است.
از درد فراق می نالد و در نفیرش بشریت از زن و مرد می نالند.
نی مولانا، سمبل عرفانی بشریت است که از اصلش جدا شده است.
اصل بشریت در قاموس عرفان می تواند خدا و یا هر چیز دیگری باشد.
همه هم و غم و فکر و ذکر عارف نی واره، برگشت به اصل است.
همه هم و غم نی، برگشت به نیستان است.
بشریت در قاموس عرفان زباله است و نه سوبژکت اندیشنده، شناسنده و دگرگون سازنده.
نی جدایی کشید و نالان شد
جفت آه دل گرانجان شد
نی محمد زهری سوبژکت طراز نوینی است:
در نهایت تنهایی جدایی می کشد.
بی سر و صدا، بی هارت و پورت، بی هیاهو، بی منم منم، بی منتگذاری بر سر این و آن، بی کمترین خودنمایی می نالد.
تنها همدم و جفتی که دارد، آه دل گرانجانش است.
می توان گفت که محمد زهری، دیالک تیک من و غیر من را به شکل دیالک تیک نی و آه دل بسط و تعمیم می دهد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر