زیر خاکستر
تحلیلی
از
شین
میم شین
زير
خاكستر ذهنم باقي است
آتشي
سركش و سوزنده، هنوز
يادگاري
است ز عشقي سوزان
كه
بود گرم و فروزنده، هنوز
·
سؤال این بود که عشق مورد نظر حمید مصدق چیست؟
·
برای پاسخ به این پرسش باید این
بند آغازین شعر او را نخست تجزیه و بعد تحلیل کنیم.
·
تا خدای ناکرده دچار خیالبافی و
قضاوت سوبژکتیو (دلبخواهی) نشویم و دست به عوامفریبی نزنیم:
1
زير
خاكستر ذهنم باقي است
·
حمید مصدق در این مصراع شعر، از سوختن ذهن خویش و خاکستر
گشتن آن، گزارش می دهد.
·
اگر منظور شاعر از ذهن، مغز باشد، می توان گفت که او از آتش گرفتن مغز
و خاکستر گشتنش گزارش می دهد.
·
گزارش آدم سوخته مغز از سوختن و خاکستر گشتن مغز خود سؤال
حیرت انگیز بزرگی است.
·
اکنون باید به این سؤال، جوابی بیابیم که چرا و چگونه
ذهن شاعر آتش گرفته و خاکستر گشته است؟
2
زير
خاكستر ذهنم باقي است
آتشي
سركش و سوزنده، هنوز
·
حمید مصدق در مصراع دوم این بیت، از آتش سرکش و فروزنده
در زیر خاکستر ذهنش گزارش می دهد.
·
این بدان معنی است که ذهن شاعر، به تمامی مبدل به خاکستر نگشته است.
·
بخشی از ذهن شاعر، کماکان در زیر خاکستر می سوزد و می فروزد.
·
این بدان معنی است که آتش در خاکستر ذهن شاعر کماکان زنده
است.
3
زير
خاكستر ذهنم باقي است
آتشي
سركش و سوزنده، هنوز
يادگاري
است ز عشقي سوزان
·
آتش سرکش و فروزنده در زیر خاکستر ذهن شاعر، یادگار عشق
سوزانی است.
·
شاعر اکنون به سؤال ما جواب می دهد:
·
عشق، ذهن شاعر را به آتش کشیده است
و خاکستر کرده است.
·
خاکستری که در زیرش، آتش سرکش و فروزنده ای کماکان می سوزد.
·
حالا معلوم می شود که عشق در قاموس
مصدق، چیزی از جنس آتش
افروزان است.
4
زير
خاكستر ذهنم باقي است
آتشي
سركش و سوزنده، هنوز
يادگاري
است ز عشقي سوزان
كه
بود گرم و فروزنده، هنوز
·
از مصراع آخر این دو بیت شعر معلوم می شود که در زیر
خاکستر ذهن شاعر نه فقط آتش سرکش و فروزنده ای می سوزد، بلکه عشق آتش افروز هم در
کنار آتش خوابش برده که نه تنها گرم است، بلکه بسان آتش زیر خاکستر فروزنده است.
·
منظور مصدق این است که در اعماق ذهنش، عشقی بسان آتش سرکش
و روشنی بخشی همچنان و هنوز باقی است.
·
سؤال اما این بود که این عشق
بالاخره چیست؟
5
عشقي
آنگونه كه بنيان مرا
سوخت
از ريشه و خاكستر كرد
غرق
در حیرتم از اینکه چرا
مانده
ام زنده، هنوز!
·
معنی تحت اللفظی:
·
این عشق بنیان مرا به آتش کشید و به طرز ریشه ای سوخت و
خاکستر کرد.
·
حیرتم از این است که هنوز زنده ام.
·
عشق آتش افروز کذائی، فقط ذهن و یا مغز شاعر را به آتش نکشیده، بلکه
بنیاد او را به طرز بنیادی به آتش کشیده و خاکستر کرده است.
·
حیرت شاعر بی مغز و بی بنیاد، از این است که هنوز نمرده است و زنده است.
6
گاهگاهی
که دلم می گیرد
پیش
خود می گویم:
«آن
که جانم را سوخت،
یاد
می آرد از این بنده هنوز؟»
·
معنی تحت اللفظی:
·
هر از گاهی دلم می گیرد و از خود می پرسم:
·
«آنکه جانم را سوخت، آیا از بنده یادی می
کند؟»
·
اکنون معلوم می شود که عشق کذائی
نه تنها ذهن و بنیاد شاعر را به آتش کشیده و خاکستر کرده، بلکه حساب جانش را هم درجا رسیده است.
·
عشق بدین طریق، چیزی شبیه به چنگیز نهنگ و تیمور لنگ نمودار
می گردد.
·
هنری که عشق مصدق دارد، تخریب رادیکال ذهن و بنیاد و جان شاعر است.
·
این هنوز چیزی نیست.
·
چیز این است که شاعر، عشق وحشی و
ویرانگر را آنتروپومورفیزه می کند.
·
یعنی در هیئت انسانی تصور و تصویر
می کند.
·
این هم هنوز چیزی نیست.
·
چیز این است که عشق وحشی مغولیستی
و تاتاریستی، حافظه
و مغز اندیشنده هم دارد.
·
به همین دلیل شاعر از خود می پرسد که یادی هم ازبنده اش می
کند و یا به کلی فراموشش کرده است.
7
گاهگاهی
که دلم می گیرد
پیش
خود می گویم:
«آن
که جانم را سوخت،
یاد
می آرد از این بنده هنوز؟»
·
این هم هنوز چیزی نیست.
·
چیز این است که رابطه شاعر با عشق مغولیستی
ـ تاتاریستی، رابطه
بنده با ارباب بنده دار است.
·
البته منظور شاعر از واژه بنده، حتما همان منظور شیخ و خواجه شیراز از بنده نیست.
·
شاید جبر منطقی شعر، بنده را به شاعر تحمیل کرده است تا قافیه زنده
و بنده جور در آید.
·
عیرانی ها معرکه اند.
·
وقتی می خواهند محبتی به کسی بکنند، می گویند:
·
نوکرتیم.
·
چاکرتیم.
·
خاک زیر پایتیم.
·
بنده ی مخلصتیم.
·
غلامتیم.
8
سخت
جانی را بین
که
نمردم از هجر
مرگ
صد بار بِه از
بی
تو بودن باشد !
·
معنی تحت اللفظی:
·
من شاعر سخت جانی هستم که از دوری تو، نمرده ام.
·
چون مردن صدبار دشوارتر از بی تو
بودن است.
·
جل الخالق:
·
عشق که ذهن و جان و بنیاد شاعر را
به آتش کشیده و خاکستر کرده، برای شاعر حیاتی ترین و ضروری ترین چیز زندگی است.
·
دوری از عشق در قاموس شاعر عشقگرا صدبار
بدتر از مرگ است.
·
آدم بی اختیار یاد مشد احمد شاملو می افتد که عشق را
خواهر مرگ تصور می کند و ضمنا آن را خروشان تر از طبل می سازد:
من
عشق را سرودی کردم
پُرطبل
تر ز مرگ
·
شق القمر به همین می گویند.
·
اما این عشق بالاخره چیست که جز تخریب فونکسیون و جز مرگ
همشیره ای ندارد؟
9
گفتم:
«از عشق تو من خواهم مُرد
چون
نمردم، هستم
پیش
چشمان تو شرمنده، هنوز.»
·
معنی تحت اللفظی:
·
به تو گفته بودم که از عشق تو خواهم مرد.
·
ولی از آنجا که هنوز نمرده ام، پیش چشمان تو احساس شرمندگی می کنم.
·
کسی که مدعی جزغاله شدن جان و ذهن
و بنیان خویش است،
بی کمترین دغدغه خاطری از زنده بودن کماکان خود گزارش می دهد و بدتر از آن نه از
دروغ های خویش پیش چشمان خواننده شعرش، بلکه پیش چشمان عشق کذائی، احساس شرمندگی
می کند.
·
وقتی گفته می شود که شعر بهترین وسیله برای تخریب خانه
خرد خلایق است، به همین دلایل است.
·
خواننده با خواندن اشعار شعرای عجق
ـ وجق، نه خردمندتر، نه خردگرا تر، بلکه خرتر و خردستیزتر می شود.
ادامه دارد.
«از عشق تو من خواهم مُرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر