جمعبندی از
مسعود بهبودی
آه ای بزرگ امید،
اینک که مرگ می بردت (می برد تو را) بر سمند خویش
ـ اینگونه کامیاب ـ
ـ اینگونه پر شتاب ـ
گر آرزوی دیر رست را (آرزوی دیر رس، تو را) سراغ نیست
در قلب ما بجوی
آتش و آهن
ویرانگی و خشم.
در قلب ما ببین (نظر انداز)
که ویتنام دیگری است
آره.
ما با پرفکسیون حیرت انگیز ساز و برگ ایده ئولوژیکی طبقه حاکمه
سر و کار داریم
حتی همین جوایز اسکار و نوبل و رمان و غیره
حساب شده داده می شوند.
اینها
از قطره تا دریا
عینی اند.
1
قطره وجود عینی و مشخص دارد.
2
قطره را
می توان مورد تجزیه و تحلیل شیمیائی قرار داد
و مثلا یک میلیون مولکول «هاش دو او»
را برشمرد و نشان خلایق دارد.
3
دریا سیستم است و از عناصر تشکیل یافته است.
4
اعتباری دیگر چه جفنگی است که به خورد خلایق می دهی.
5
اندام
سیستم است و از اعضا تشکیل یافته است
اعضائی که بنا بر ساختار سیستم
با هم پیوند ارگانیک (عضوی) دارند.
6
امروزه علوم منفرد به اعماق ذرات و کاینات نفوذ می کنند
و نامرئی ها را مرئی می سازند
عکس می گیرند و اندازه می گیرند.
تو کجائی تا شویم ما چاکرت، ای بی خبر؟
عرفان
منجلاب ایراسیونالیسم (خردستیزی) است.
1
دیری است که
امپریالیسم
عرفان (میستیک) را به ترفندهای رنگارنگ مد می کند
و جامعه را مسموم می سازد.
2
بدین طریق
و به این دلیل
جامعه و جهان
طویله شده است.
3
350 میلیون امریکائی
در عالی ترین پله توسعه علمی و فنی
تمام زورش را زد
و دو لاشخور را به عنوان نماینده خود عرضه کرد
و آبروی دموکراسی امپریالیستی را برد.
4
ما برخی از اشعار مولانا را
مثلا بانگ نی او را
تحلیل کرده ایم.
5
آره
حق با شما ست
آثار مولانا گنجینه ای است و باید تحلیل شود.
6
عرفان
پای استدلالیان (خردگرایان) را چوبین می داند.
7
به همین دلیل
عرفان دشمن عقل کل اندیش است.
8
عرفان زباله است و اطعام آن
اعضای جامعه را مسموم می کند.
اقطاب دیالک تیکی
همطراز نیستند.
1
یکی از دو قطب دیالک تیکی
نقش اصلی را به عهده دارد.
تعیین کننده ی هویت رابطه مربوطه است.
2
قطب دیگر نقش فرعی به عهده دارد
بی آنکه هیچ واره باشد.
3
مثال
عضو
وجود درخود (فی نفسه) در ورای اندام ندارد.
4
اگر دست را از اندام قطع کنی
فونکسیون قبلی خود را از دست می دهد.
5
دست در آن صورت دیگر به درد نمی خورد و
باید راهی سطل زباله شود.
6
اگر هم حفظش کنی
به هر ترفندی که دانی و توانی
خود به کلی تبدیل می شود که
به نوبه خود
از اجزائی تشکیل یافته است.
7
اندام
اما وجود درخود دارد و در برگیرنده اعضاء است.
8
حتی اگر دست را قطع کنی
اندام فونکسیون دست را به عضو دیگری محول می کند
و ادامه حیات می دهد.
9
به همین دلیل خردگرایان
نقش تعیین کننده را از آن اندام می دانند.
بی آنکه نقش فرعی و چه بسا بسیار مهم اعضاء را منکر شوند.
10
حالا می توان به عام ترین پله این دیالک تیک رفت و گفت:
جزء
به عنوان جزء
وجود درخود ندارد.
11
جزء جدا از کل
جزئیت خود را از دست می دهد.
12
جزء جدا از کل
خود به کلی دیگر تبدیل می شود که
به نوبه خود از اجزائی تشکیل یافته است و الی آخر.
13
کل
اما وجود درخود دارد
درست به همین دلیل نقش تعیین کننده از آن کل است
14
کل
علاوه بر این
حاوی و حامل حقیقت مربوطه است.
15
به قول هگل
کل حقیقی است
حقیقی کل است.
16
حقیقت هر چیز در کل آن است و نه در اجزای آن
اگرچه کل از اجزاء تشکیل یافته است
17
مثال
حقیقت دریا در کل آن است و نه در قطره ای از آب آن
18
کسی که قطره را دریا جا بزند (عرفان)
یا خر است و یا خردستیز
19
کسی که منکر وجود دریا و جامعه و هر کل دیگر باشد
یا مغز اندیشنده در کله ندارد و یا عوامفریب است
20
دیالک تیک درخت و جنگل
فرد و جامعه
ارگانیسم و ارگان
اندام و عضو (سعدی)
بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است.
21
در دیالک تیک جزء و کل
نقش تعیین کننده از آن کل است
22
چرا و به چه دلیل؟
23
دیالک تیک درخت و جنگل
بسط و تعمیم کدامین دیالک تیک معروف خاص و عام است؟
عرفان سنتی و مدرن نداریم
1
عرفان خردستیز داریم
2
زنده باد خرد کل اندیش (فلسفه)
3
زنده باد خردگرائی مارکسیستی ـ لنینیستی
محمدرضا شفیعی کدکنی
می چرخد این تسبیح و دستی، هیچ پیدا نیست
پشت سر هم دانه ها یک ریز می آیند
یک دانه روشن، دیگری تاریک
ریز و درشت دانه ها، در رشته ای باریک
نه، می توانی رشته را دیدن
نه، دست را در کار گردیدن
می چرخد این تسبیح و عمر ما
پایان پذیرد
عاقبت
اما…
«اما» رها کن، جای «اما» نیست
می چرخد این تسبیح و دستی، هیچ، پیدا نیست
پایان
ای استاد دانش، کاه
تاریخ سوبژکت مند است و نه بی سوبژکت
بدون دست
تسبیحی نمی چرخد
و نمی تواند بچرخد.
چشم را باید شست
دست را باید دید.
سیاوش کسرایی
آذربایجان را می ماند
سخت و صبور و سترگ
کوه
با برفی بر تارک
با خورشیدی در انبان
آذربایجان را می ماند
آزاد آزادی ستان
اما زندانی زمان
آذربایجان را می ماند
انبوهه ی خاطره و یادگار
از شهید و زنده
بندی و رها
و پیدا و پنهان
آری، به تمامیِ آذربایجان می ماند
این یک تن
این روستامرد شیشه وان
صفر
این سومین باقر و ستارخان
در قلب و چشم او
همیشه سهمی برای ما ست
از آتش زردشت
و عسل سبلان
کنار نوخاستگان
گل های تشنه
به گفتگو
چه خوش نشسته بود
این پیر تهمتن مهربان
که هم صخره بود و
هم سایبان
پیرزن مراغه ای که با شاخه گلی
راه دراز را به زیارت آمده بود
شیرین می گفت:
»باخین
بیزیم قهرمان
بیزیم قهرمان»
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر