جمعبندی از
مسعود بهبودی
ما با
دیالک تیک پراتیک و تئوری
با
دیالک تیک عمل و اندیشه
سر و کار داریم
نقش تعیین کننده از آن پراتیک است
نه.
فقط اقلیت انگشت شماری
در پی غارت اکثریت سکنه جامعه و جهان اند.
اگر چنین باشد که حریف ادعا می کند،
جامعه به بیغوله رهزنان
به کنام درندگان شباهت پیدا می کند.
کسی برای عقیده اش سر نمی برد.
عقیده بهانه است:
1
عقیده بهانه ای برای خویشتن و این و آن است:
الف
بهانه ای برای خویشتن است
تا وجدان مزاحم
خاموش و بیهوش شود.
ب
عقیده بهانه ای برای این و آن است
تا خیال کنند که مقصر مواضع عقیدتی است و نه منافع طبقاتی.
2
جنگ
همه جا و همیشه
بر سر نان است.
3
جنگ عقیدتی (ایده ئولوژیکی)
تدارک فکری جنگ طبقاتی است.
4
جنگ ایده ئولوژیکی
باری توجیه جنگ طبقاتی است.
5
عقیده (ایده ئولوژی)
انعکاس طرز تهیه نان است.
6
عقیده از عین به ذهن آمده است.
تا راه طی شده را برگردد و دوباره مادیت بیابد.
7
اختلاف نظر
تصویر ذهنی اختلاف منافع است.
8
جنگ بظاهر بر سر عقیده است
ترفند طبقه حاکمه امپریالیستی
در رابطه با «شخصیت» های اجتماعی، هنری، ورزشی، سیاسی و غیره
سکه دیالک تیکی دو رویه ای است:
1
روی اول این سکه دیالک تیکی این است که
طبقه حاکمه
«شخصیتی» را کسب شهرت کند،
مثلا در مسابقه آوازخوانی برنده شود
استار فوتبال، تنیس، شنا، دو میدانی و غیره شود
و یا در مسابقه ای جایزه مهمی به اثری از او اعطا شود،
بلافاصله او را «برهنه» می کند.
2
«شخصیت» کذائی تا به خود آید،
تخریب می شود،
جنده واره می شود.
3
از آن به بعد
به جای زندگی، جندگی می کند.
4
روی دوم این سکه دیالک تیکی این است که
«شخصیتی» از اوان کودکی و یا نوجوانی کشف می شود
تا اندک اندک تخریب شود و جنده واره شود
و گام به گام معروف خاص و عام شود.
5
تا به عنوان «شخصیت» جنده واره ای
سرمشق و الگوی جوانان و نوجوانان شود.
6
شاید به همین دلیل
حسین علیزاده
چندی قبل
از دریافت جایزه امپریالیستی امتناع ورزید.
این شعر ایرج میرزا
هم رئالیستی است و هم راسیونالیستی است.
شاهکار به تمام معنا ست.
سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
در شب پایان نیافته سعدی
آوا
(1336)
چه سپید کوهساری، چه سیاه ماهتابی
نرسد به گوش من جز زاری و شیون عقابی
همه دره های وحشت به کمین من نشسته
نه مقدرم درنگی، نه میسرم شتابی
به امید همزبانی ـ به سکوت ـ نعره کردم
بنیامدم طنینی که گمان برم جوابی
همه لاله های این کوه ز داغ دل فسردند
چو نکرد صخره رحمی، چو نداد چشمه آبی
بنشین دل هوایی، که بر آسمان این شب
ندمید اختری، کاو نشکست چون شهابی
به سپهر دیدگاهم، به کرانه ی نگاهم
نه، بود ـ به شب ـ شکافی و نه از سحر، سرابی
تن من گداخت در تب، عطشی شکافتم، لب
«سر آن ندارد امشب، که برآید آفتابی»
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
پایان
مسئله زنان را فقط می توان
به مدد خرد اندیشنده (فلسفه علمی)
مورد بحث قرار داد.
1
زنان
حداقل
پرولتاریای مضاعف اند:
الف
هم کارفرمای نر در خانه (همسر، پدر، برادر، اقوام و غیره)
را بالای سر دارند
ب
و هم کارفرمای بورژوا در کارخانه (شرکت، مزرعه، اداره و غیره) را.
2
زنان برای رهایش خویش
به متحدی به نام پرولتاریا نیاز مبرم و بی چون چرا دارند،
به پرولتاریای زن و مرد متشکل در حزب مارکسیستی ـ لنینیستی
که سوبژکت تاریخ است.
3
که کلید رهایش اجتماعی به دست آن است.
4
بدون لغو مالکیت خصوصی بر وسایل اساسی تولید
بدون استقرار نظام سوسیالیستی
رهایش زنان در حد اوتوپی و هارت و پورت می ماند.
5
تفاوت «فمینیسم» مارکسیستی ـ لنینیستی
با فمینیسم امپریالیستی
همین جا ست.
6
یک علمی و انقلابی و صادقانه است
و دیگری خرافی، سطحی و عوامفریبانه
دلیل دلتنگی بعضی ها چیه؟
دلتنگی از سجایای جماعت علاف است.
عاقلان
موسیو فوکو
فقط از اموات (مرده ها) قطع امید می کنند
و نه از احیا (زنده ها)
زنده ها می توانند زیر و رو شوند
اگر شرایط لازم فراهم آید.
شایع ترین انحراف ایده ئولوژیکی رایج در زمانه ما
سوبژکتیویسم است که آبستن اگوئیسم است.
1
سوبژکتیویسم عینیت چیزها را ماستمالی می کند
تا حقیقت عینی را ماستمالی کند.
2
سوبژکتیویسم ضمنا زمینه را برای اگوئیسم هموار می سازد
تا خلایق منم منم سر در دهند
و حقیقت عینی رهائی بخش را
(یعنی حقیقت مستقل از بود و نبود این و آن را)
فراموش کنند.
1
«ملت» ام،
«امت» ام، ولی خوانند
گیر در دام دیوپایی چند
تار شان، بسته دست و پا ست، مرا
معنی تحت اللفظی:
علیرغم اینکه ما «ملتی» را تشکیل می دهیم،
«امت» مان می نامند.
در دام دیوپا هائی گرفتار آمده ایم.
منظور شاعر از
« تار شان، بسته دست و پا ست مرا»
احتمالا این است که دست و پای ما در تار عنکبوتی دیوپایان
بسته مانده است.
فرم این فرمولبندی معیوب است.
می توانست به عنوان مثال چنین باشد:
تارشان بسته دست و پای مرا.
2
شده نابود هر چه بود به جا،
نا به جا،
آنچه که به جا ست مرا!
معنی تحت اللفظی:
هرچه به جا بود،
هرچه که در جای متناسب با خود قرار داشت،
جا به جا شده است
و به جای نامتناسب با آن منتقل گشته است.
این تنها چیزی است که برای ما باقی مانده است.
3
با بال شکسته،
- سر-
نه عجب،
گر همیشه به اوج ها ست مرا!
الف
با این بند شعر
وزن شعر سقوط می کند
و شعر بلحاظ ساختار، تخریب می شود.
ب
معنی تحت اللفظی:
تعجبی ندارد، اگر من
ـ علیرغم شکسته بال بودن ـ
همیشه مغرور و سربلند و سرافرازم.
ت
فرم نگارش ـ سر ـ نادرست است.
پ
اصطلاح «به اوج ها بودن سر» اصطلاح نامأنوسی است.
ث
این بند شعر از هر نظر مستلزم ویرایش است.
4
به سزای گناه نا کرده
حلقه ی دار هر کجا ست مرا!
این بیت (جمله) شعر
هم رئالیستی است و هم خیلی زیبا ست.
خیلی ممنون از ابراز نظر.
آره.
حق با شما ست.
1
این ولی ظاهر قضیه است.
2
از قضا
حزب توده از درک ماهیت فوندامنتالیستی (شیعی ـ سنی)
مقوله امت عاجز ماند و خیال کرد که
با مبارزه فوندامنتالیسم بر ضد لیبرالیسم سر و کار دارد.
3
حزب توده از فلسفه بورژوائی واپسین بکلی بی خبر بود
و خیال می کرد که لیبرالیسمی هنوز وجود دارد.
4
مونارشیسم (سلطنت طلبیسم) به دلیل خالی بودن کله از اندیشه و چنته از سخن و فقدان دورنمای تاریخی
با مفاهیم ناسیونالیستی توخالی
از قبیل کوروش کبیر و عید نوروز و چارشنبه سوری و پرچم و ملت و غیره
به عوامفریبی مشغول است.
5
برای طبقه حاکمه فوندامنتالیستی ایران
این مسائل اهمیت تعیین کننده ندارند.
6
شاید حالا حتی فوندامنتالیسم اوتوپیکی آغازین اجامر جماران
بسان بادکنکی ترکیده باشد
و پوسته ای از آن برای عوام فریبی در داخل و خارج (در ممالک اسلامی شرق) باقی مانده باشد.
7
مقوله امت (به همان معنی مورد نظر شما)
ترجمه فوندامنتالیستی
مقوله فاشیستی و راسیستی «نژاد» است.
8
مقوله امت
آلترناتیوی برای تئوری مبارزه طبقاتی است
تا ایده مبارزه طبقاتی از اذهان خلق بدر رانده شود.
9
این شعر بلحاظ ساختار و فرم
احنیاج به ویرایش دارد.
10
ضمنا بلحاظ محتوا و مضمون قابل تأمل است:
الف
مفهوم «امت» در قاموس فوندامنتالیسم اسلامی (سنی و شیعی) همان مفهوم «نژاد» در قاموس فاشیسم، نازیسم (ناسیونال ـ سوسیالیسم) و راسیسم است
ب
هدف هر سه
ـ در تحلیل نهائی ـ
تبعید مفهوم «طبقه» و نه مفهوم «ملت»
از ذهن توده است.
پ
ملت مفهومی بورژوائی آغازین است
ت
راسیسم، فوندامنتالیسم و ناسیونال ـ سوسیالیسم هم
همین مفهوم «ملت» را در بر دارند
ولی در اصطلاحات دیگر تبیین می دارند.
ث
راسیسم، فوندامنتالیسم و ناسیونال ـ سوسیالیسم
ضمنا ناسیونالسم مترقی بورژوائی آغازین را
به اولترا ناسیونالسم (پانیسم)
مبدل می سازند.
ج
دولت اسلامی داعش و یا جمهوری اسلامی جماران
هم حاوی همین اولترا ناسیونالیسم (پان اسلامیسم) است
که رنگ مذهبی خورده است.
چ
یکی از اجامر جماران در سخنرانی اش در ارمنستان گفته:
«ما با ارامنه وحدت نژادی داریم.»
ح
طرف هنوز نمی داند که خود ملت عیران
تشتت نژادی کذائی دارد.
عشق
از دیرباز به معنی غریزه جنسی (سکس)
تحریف می شود
1
در ایده ئولوژی طبقه حاکمه
ـ چه طبقه حاکمه فئودالی و چه طبقه حاکمه امپریالیستی ـ
غریزه (سکس و خور و خواب و خشم) به عنوان آلترناتیو (بدیل) برای عقل
مورد تجلیل و تبلیغ و ترویج قرار می گیرد.
2
خردستیزی بدین طریق بر تخت می نشنید.
3
سکس به حد مذهب ارتقا می یابد.
4
اگر به رسانه ها نظر کنیم
سکس در فرم های
کم و بیش
مختلف همه جا حی و حاضر است.
5
شاید یک میلیون عکس لخت و فیلم پورنو در رسانه ها باشد.
6
برای همه سنین و سلایق
عکس (سکس) تولید می شود.
7
عرفان را امپریالیسم به دلیل خردستیزی اش
امروزه مد کرده است.
8
مذهب را هم.
9
بدین طریق اما فوندامنتالیسم تقویت می شود.
10
طبقه حاکمه دیالک تیک غریزه و عقل را تخریب می کند
عقل را تبعید و طرد می کند تا غریزه یکه تاز میدان شود.
11
این مسئله در فیلم های امپریالیستی با شعار زیر تصریح می شود:
«فقط به غریزه ات اعتماد کن»
12
امپریالیسم همه چیز را به گند می کشد
تا ادامه حیات دهد.
ممنون
ما شما را و معیارهای شما را می شناسیم
اولا مسعود اسم عامی است.
1
این پرنسیپ ما ست.
ما نمی توانیم قدر دان همنوع زحمتکش نباشیم.
2
این پرنسیپ منحصر و محدود به شما هم نیست.
3
اگرچه شما بهترین دوست ما بوده اید و هستید و خواهید بود.
4
این تملق نیست.
حقیقت است.
دست ما هم نیست.
5
عشق و مهر و دلبستگی
پدیده های خودپو هستند
و نه ارادی
و نه اجباری و نه مصلحتی و ابزاری.
6
این ضمنا رشوه نیست که امروزه همه جا رایج است.
9
ما نه رشوه گیر هستیم و نه رشوه پرداز.
بهتر هم همین است.
ممنون
مقولات جبر و اختیار
در فلسفه قرون وسطی ایران
بکرات به خدمت گرفته می شوند و معروف خاص و عام اند.
ایراد آنها
عمدتا
در عدم تعریف درست و دقیق این مقولات است.
1
جبر یعنی فرمانفرمائی قوانین و قانونمندی های عینی و درونی هر چیز
2
مثال
حافظ
رضا به داده، بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار نگشاده است.
3
حافظ در این بیت شعر،
جبر را مطلق می کند و اختیار اعضای جامعه را انکار.
4
منظور حافظ از جبر
اما نه فرمانفرمائی قوانین و قانونمندی های عینی هستی،
بلکه جزم «مشیت الهی»، حکم قضا و قدر و حتی تصادف و غیره است.
5
حافظ مبلغ فاتالیسم (تقدیر گرائی) مذهبی است.
6
در این جفنگ
کاشتن به همان اندازه اختیاری است که درو کردن.
7
جبر (ضرورت) رویش و یا عدم رویش کشته است.
8
ایراد دیگر این جفنگ، همان است که شما اشاره کرده اید:
تخریب رابطه ناگسستنی جبر و اختیار (آزادی و ضرورت)
9
عارف خردستیز
جبر را تحت اللفظی معنی می کند:
با اجبار یکسان قلمداد می کند.
10
ضمنا میان اختیار و جبر دیوار دوئالیستی می کشد.
11
چنین دیواری وجود ندارد.
12
کشت مثلا گندم بنا بر جبر رفع حوایج زندگی دهقان و یا جامعه صورت می گیرد.
13
یعنی خود کشت گندم و یا درو خوشه های گندم
در دیالک تیک جبر و اختیار صورت می گیرد.
14
دهقان اگر نکارد، اگر ندرود،
خود و خانواده اش
توسط عزرائیل علیه السلام و الاجمعین
قبض روح می شوند
یعنی اختیار مطلق وجود ندارد.
15
اختیار همیشه جلادی به نام جبر
بالای سر خود دارد.
16
ضمنا تکرار اشتباه، انتخاب نیست.
اختیاری نیست.
17
چون تکرار اشتباه علل عینی و سوبژکتیو دارد
علل مادی و معرفتی دارد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر