مهدی اخوان ثالث
(1307 ـ 1369)
در آن لحظه
از این اوستا
(1344)
ویرایش و
تحلیل از
ربابه نون
نمی
دانم چرا، شاید برای آنکه این دنیا پر است از ساز و از آواز
و
بسیاری صداهایی که دارد تار وپودی، گرم
و
نرم
و
بسیاری که بی شرم
در
آن لحظه گمان کردم یکی هم داشت خود را دار می زد، باز
·
معنی تحت اللفظی:
·
نمی دانم، چرا کلاغ غار غار سر
داده بود.
·
شاید از فرط سر و صدا سرسام گرفته
بود:
·
صدای ساز و آواز.
·
صدای گرم و نرم و بی شرم.
·
به گمانم در آن لحظه کسی خود را
دار می زد.
·
منظور اخوان ظاهرا این است که غار
غار کلاغ فرمی از اعتراض و پرخاش آن به شلوغی و ازدحام و سر و صدا بود.
·
کلاغ با تسلیحات صدا به مقابله با
سر و صدا برخاسته بود.
1
نمی
دانم چرا شاید برای آنکه این دنیا کشنده است
دد
است
درنده
است
بد
است
زننده
است
و
بیش از این همه اسباب خنده است
در
آن لحظه یکی میوه فروش دوره گرد بد صدا هم
دمادم
میوه ی پوسیده اش را جار می زد، باز
·
معنی تحت اللفظی:
·
غار غار کلاغ شاید اعتراض به وضع
دنیا بود:
·
دنیائی که کشنده و درنده و زننده و
بد و وحشی و ضمنا مضحک است.
·
در آن لحظه میوه فروش بد صدائی
میوه های گندیده اش را جار می زد.
·
اخوان دراین بند شعر، غار غار کلاغ
را به عنوان فرمی از انتقاد اجتماعی استنباط می کند.
·
فرمی از اعتراض به وضع جهان.
·
ضمنا صدای کلاغ را با صدای میوه
فروش بد صدا مورد مقایسه قرار می دهد و نیت کلاغ را با نیت میوه فروش برای فروش
میوه جات گندیده مشابه می داند.
·
دلیلش این است که کلاغ از لاشه
گندیده و غیره هم تغذیه می کند.
2
نمی
دانم چرا، شاید برای آنکه این دنیا بزرگ است
و
دور است
و
کور است
در
آن لحظه که می پژمرد و می رفت
و
لختی عمر جاویدان هستی را
به
غارت ـ با شتابی آشنا ـ می برد و می رفت
در
آن پرشور لحظه
دل
من با چه اصراری تو را خواست
و
می دانم چرا خواست
و
می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده
که
نامش عمر و دنیا ست
(و
می دانم که هستی، پوچ و لحظه ی پژمرنده
نامش
عمر و دنیا ست)
اگر
باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیبا ست
·
معنی تحت اللفظی:
·
شاید دلیل غار غار کلاغ، بزرگی و
دوری و کوری دنیا بود.
·
در آن لحظه که بسان گلی پژمرده می
گشت و با شتابی آشنا، لحظه ای از عمر جاودان را به غارت می برد و می رفت، در آن لحظ
پر شور، دلم مصرانه تو را آرزو کرد و می دانم چرا آرزو کرد.
·
می دانم که هستی، پوچ است و لحظه، پژمرنده
است و نام لحظه ها، عمر و نام هستی دنیا ست.
·
فقط اگر تو با من باشی، لحظه و عمر،
جاودان و هستی و دنیا خوب و زیبا ست.
3
نمی
دانم چرا، شاید برای آنکه این دنیا بزرگ است
و
دور است
و
کور است
·
اخوان در این بند معیوب شعر، از
بزرگی و دوری و کوری دنیا شکوه دارد:
الف
·
بزرگی دنیا سبب می شود که شاعر،
خود را و جانانش را گم کند و بدشواری پیدا کند.
ب
·
دوری دنیا سبب می شود که وصل جانان
دشوار باشد و بندرت امکان پذیر گردد.
پ
·
کوری دنیا به معنی بی چشم و روئی جامعه
است که خوبان را ناکام و بد نام می سازد و بدان را کامیاب و خوشنام.
·
چرخ گیتی به کام بدان می چرخد و نه
به کام خوبان.
4
در
آن لحظه که می پژمرد و می رفت
·
اخوان اینجا، لحظه را به گلی تشبیه
می کند که پژمرده می شود و ضمن پژمرده شدن می رود.
·
پژمرده شوان می رود.
5
در
آن لحظه که می پژمرد و می رفت
و
لختی عمر جاویدان هستی را
به
غارت ـ با شتابی آشنا ـ می برد و می رفت
·
لحظه گل آسای پژمرنده ـ رونده،
لختی از عمر جاودان شاعر را با شتابی آشنا به غارت می برد.
·
در این تصور و تصویر شاعرانه ی
زیبا، لحظه (دم به قول خیام) دیالک تیکی از بار و باربر است:
·
دیالک تیکی از اوبژکت و سوبژکت است.
·
لحظه در خیال حاصلخیز شاعر، خویشتن
خویش را به دوش کشیده می رود.
·
ذره ای از عمر جاودان شاعر را به
غارت می برد.
·
منظور از شتاب آشنای لحظه در به
غارت بردن عمر، زوال تدریجی دیر آشنای عمر هر چیز و هر کس است.
·
روند و روال ناگزیر زوال است.
6
در
آن پرشور لحظه
دل
من با چه اصراری تو را خواست
و
می دانم چرا خواست
·
تنها آرزوئی که شاعر در لحظه عمرکاه
دارد، دیدار یار است.
·
دلیلش از قرار زیر است:
7
و
می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده
که
نامش عمر و دنیا ست
اگر
باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیبا ست
·
این بند شعر معیوب است.
·
ما به نسخه اصلی دسترسی نداریم.
·
احتمالا چنین است:
(و
می دانم که هستی، پوچ و لحظه ی پژمرنده
نامش
عمر و دنیا ست)
اگر
باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیبا ست
·
شاعر هستی را پوچ می انگارد و لحظه
را بسان گل، زوال یابنده.
·
لحظه و هستی را شاعر عمر و دنیا
تصور و تصویر می کند.
·
دلیلش این است که لحظه، جزئی از
عمر و هستی فردی، جزئی از جامعه و جهان است.
·
جانان یار دیالک تیکی از عمر و
دنیای شاعر است.
8
(و
می دانم که هستی، پوچ و لحظه ی پژمرنده
نامش
عمر و دنیا ست)
اگر
باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیبا ست
·
می توان گفت که اخوان در این بند
معیوب شعر، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک دم و عمر و به شکل دیالک تیک
هستی فردی و هستی نوعی بسط و تعمیم می دهد.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر