۱۳۹۵ مرداد ۳, یکشنبه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (92)

  
مهدی اخوان ثالث
(1307 ـ 1369)

آواز چگور
از این اوستا
(1344)

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

وقتی که شب هنگام، گامی چند دور از من
نزدیک دیواری که بر آن تکیه می زد بیشتر شب ها
با خاطر خود، می نشست و ساز می زد مرد
و موج های زیر و اوج نغمه های او
چون مشتی افسون در فضای شب رها می شد،

·        اخوان امواج نغمات چگوری مرد را به اوراد جادوگران تشبیه می کند.
·        او ضمنا دیالک تیک فرم و محتوا (ظرف و مظروف) را به شکل فضای شب و افسون بسط و تعمیم می دهد.
·        فضای شب بسان ظرفی از اوراد جادوگری در هیئت هنرمندی چگور نواز پر می شود.
·        این تصور و تصویر اخوان فوق العاده زیبا ست و از غنای تخیلی غول آسای او حکایت دارد.

1
من خوب می دیدم، گروهی خسته از ارواح تبعیدی
در تیرگی ـ آرام ـ از سویی به سویی راه می رفتند

·        اکنون اوراد جادوگر چگور نواز روحیت می یابند.
·        این به معنی گذار از اوراد به و ارواح است.
·        این به معنی گذار از ماده به روح است.
·        برای اینکه اوراد ویا امواج نعمات چگور نواز، چیزهای مادی و محسوس اند.

·        می توان گفت که اخوان دیالک تیک ماده و روح را به شکل دیالک تیک امواج نغمه ها و ارواح خسته بسط و تعمیم می دهد.
·        ارواح تبعیدی خسته که در تیرگی شب در فضا پراکنده می شوند.

·        چرا تبعیدی؟

2
احوال شان از خستگی می گفت، اما هیچ یک، چیزی نمی گفتند
خاموش و غمگین کوچ می کردند

·        ارواح تبعیدی خسته اند.
·        اما سکوت را بر سخن ترجیح می دهند.
·        خاموش و غمگین از سوئی به سوئی می روند.

·        سؤال این است که چرا سکوت را بر سخن ترجیح می دهند؟

3
·        ارواح نتایج اوراد اند.
·        ارواح، نتایج سخن اند و قاعدتا باید خاموش باشند.
·        صاحب سخن، چگور نواز تکیه داده به دیوار است و سخنش به صورت نغمه در فضای شب پخش می شود.
·        نغماتی که بسان اوراد به ارواح استحاله می یابند.
·        طبیعی و منطقی هم همین است که ارواح ساکت و خاموش باشند و نه ناطق و گویا.
·        اگر در هملت و دیگر آثار شکسپیر، اشباح و ارواح ناطق اند، دلیلش باور شکسپیر به خرافه مبتنی بر دوئالیسم ماده و روح، جسم و جان است.
·        روح در این صورت مستقل از جسم ادامه حیات می دهد که محال است.

4
افتان و خیزان، بیشتر با پشت های خم
فرسوده زیر پشتواره ی سرنوشتی شوم و بی حاصل

·        ارواح تبعیدی حمالان سرنوشت اند.
·        آنها در کوله پشتی شان سرنوشت شوم و بی حاصلی را حمل می کنند.
·        سرنوشت شوم و بی حاصلی که سنگین است.
·        به همین دلیل ارواح تبعیدی افتان و خیزان می روند و فرسوده و خمیده پشت اند.

·        این ولی هنوز تمامی آن نیست که شاعر قصد گفتن دارد:
 
5
چون قوم مبعوثی
برای رنج و تبعید و اسارت،
این ودیعه های خلقت را همراه می بردند

·        سرنوشت شوم و بی حاصل را اخوان امانت های خلقت تصور می کند و ارواح تبعیدی را به قوم مبعوث تشبیه می کند.

·        مبعوث از سوی چه سوبژکتی؟

·        آماج ارواح از حمل این امانات خلقت، تحمل رنج و اسارت و تبعید است.

·        این دیگر به چه معنی است؟
  
6

چون قوم مبعوثی
برای رنج و تبعید و اسارت،
این ودیعه های خلقت را همراه می بردند

·        سرنوشت ـ چه میمون و چه نامیمون ـ امانت نیست که حمل شود.
·        سرنوشت، مشیت است.

·        خرافه سرنوشت، مشیت الهی تحمیل شده به افراد و یا مقرر شده برای افراد است.

·        در مقوله تئولوژیکی سرنوشت (تقدیر، مشیت، اراده الهی)  مقوله فلسفی جبر تبیین می یابد.

·        به عبارت دیگر، نیاکان ما جبر عینی را تجربه کرده اند و آن را در مقوله تئولوژیکی سرنوشت تجرید کرده اند.
·        جیر و یا ضرورت عینی ضد دیالک تیکی اختیار (آزادی)  است.
·        جبر خارج از اراده و میل و هوس انسان است.
·        جبر به واسطه قوانین و قانونمندی های عینی هستی تعیین می شود:
·        جبر عینی آتش، سوزانندگی آن است.
·        این خارج از میل و هوس و خواست انسان است.
·        نیاکان ما چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای عینی مستقل از خواست انسان ها را در مقوله تئولوژیکی (فقهی)  سرنوشت تجرید کرده اند.
·        مثلا مرگ انسان را امری مقدر تصور کرده اند.

·        خرافه سرنوشت، حاوی هسته حقیقی است.

·        احسان طبری ـ آگاهانه و یا نا آگاهانه ـ مقوله فلسفی جبر و یا ضرورت را در اشعارش به سرنوشت ترجمه می کند.
·        درست نیست.
·        ولی بهتر از هیچ است.
·         
·        چرا؟   

7
چون قوم مبعوثی
برای رنج و تبعید و اسارت،
این ودیعه های خلقت را همراه می بردند

·        برای اینکه سرنوشت ـ در تحلیل نهائی ـ سوبژکتیو است.
·        سوبژکت تعیین کننده سرنوشت، خدا و یا قضا و غیره است.

·        در حالیکه جبر و یا ضرورت، اوبژکتیو است.
·        عینی است.
·        جبر تابع قوانین و قانونمندی های عینی است و برای اراده قوای ماورای انسانی، ماورای اجتماعی و ماورای طبیعی کذائی تره حتی خرد نمی کند.

·        منظور اخوان ـ در تحلیل نهائی ـ شاید همین باشد.
·        چون او سرنوشت  شوم را امانت خلقت می نامد و نه امانت خدا و یا قضا.

·        در مفهوم خلقت (پیدایش)  می توان طبیعت را (قوانین و قانونمندی های عینی را)  گنجاند.
 
8

چون قوم مبعوثی
برای رنج و تبعید و اسارت،
این ودیعه های خلقت را همراه می بردند

·        بار سرنوشت شوم و بی حاصل به مثابه امانت خلقت کذائی برای تحمل رنج و اسارت و تبعید است.
·        شاید منظور اخوان این باشد که ارواح محکوم به رنج و اسارت و تبعید اند.
·        فرمولبندی اخوان در هر صورت، مبهم است.
·        ارواح در این بند شعر، آدمی را به یاد سیزیف کذائی از اساطیر یونان باستان می اندازد که محکوم به بردن مادام العمر صخره ای به قله ای است.

·        فلاسفه اگزیستانسیالیسم، مثلا البر کامو، انسان ها را به سیزیف تشبیه می کند که کار بیهوده ای را بکرات تکرار می کنند.

·        خدا آدمی را خر نکند تا به این روز نیفتد.

·        این حیوانات توسعه و تکامل غول آسای بشریت و جامعه بشری را نمی بینند و خیال می کنند که بشریت آب در هاون می کوبد.
·        این همان بشری است که روزی روزگاری غارنشینی همشنین مار و مور بوده است و امروز به اعماق ذرات و کاینات سفر می کند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر