۱۳۹۵ تیر ۵, شنبه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (64)


مرد و مرکب
از این اوستا
(1344)
ادامه

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

گامخواره جاده ی هموار
بر زمین خوابیده بود آرام و آسوده
چون نوار سالخوردی، پوده و سوده

و فراخ دشت بی فرسنگ
ساکت از شیب و فرازی، دره ای، کوهی
لکه ای، بوته، درختی، تپه ای از چیزی، انبوهی
که نگاه بی پناه و بور را لختی به خود خواند
یا صدایی را به سویی باز گرداند،
چون دو کفه ی عدل، عادل بود، اما خالی افتاده
در دو سوی خلوت جاده
جلوه ای هموار از همواری، از کنه تهی، بودی چو نابوده
هیچ، بیهوده

·        اخوان پس از توصیف وضع رقت بار جاده به توصیف دشت می پردازد که جاده جنازه واره از میان آن می گذرد:

1
جاده لگدکوب شده، بسان نوار پوسیده و فرسوده
 ـ آرام و آسوده ـ
بر روی زمین دراز کشیده بود و خوابیده بود.

·        راهی که مرد مردانمرد و گرد گردانگرد برای رسیدن به مقصد و تحقق مقصود در پیش گرفته، بدتر از کژ راه است:

الف
·        جاده نه جاده به معنی مدرن کلمه، بلکه چیزی در حد جسد و جنازه است.
·        در پیش گرفتن چنین جاده ای به معنی عقب ماندگی فکری و فرهنگی و طبقاتی مرد مردانمرد است.
·        کسی که در اواخر قرن بیستم از طریق شریعت نبوی و خمینی و رجوی قصد نوسازی جامعه را در سر بپرورد، فردی بغایت عقب مانده است.
·        چنین کسی فقط می تواند فاجعه پشت فاجعه بیافریند.

ب
·        چنین جاده ی جنازه واره اصلا به مقصد مثبت ختم نمی شود.
·        از طریق طی این جاده جنازه واره، فقط می توان جامعه را به منجلاب چرک و کثافت و خون سوق داد و به جای پیشرفت، پس رفت کرد.

2
دشت پهناور بی کران، از فرود تا فراز، از دره تا کوه،
 ساکت و بی صدا بود.

·        دشتی هم که راه از میان آن کشیده شده، خالی از هر چیز زنده و پویا ست.
·        دشت مرده ای خالی از زندگی است.
·        حتی پرنده ای و یا پروانه ای در آن پر نمی زند.

·        اخوان اینجا از ذلت مادی جامعه، از سطح فوق العاده نازل توسعه نیروهای مولده پرده برمی دارد.
·        بدین طریق، شرایط مادی لازم برای سیر و سلوک مرد مردانمرد در آسمان توهم تبیین می یابد.

·        فروغ این حقیقت امر دیالک تیکی را پیشاپیش تبیین داشته است:

هیچ صیادی
از جوی حقیری که به گودالی می ریزد،
مرواریدی صید نخواهد کرد.

·        این جمله فروغ، نتیجه منطقی و نهائی طی طرق کهنه و پوسیده و فرسوده است.
·        از طریق طی طرق شریعت نبوی و خمینی و رجوی و غیره، نمی توان شق القمر کرد.
·        ولی می توان دار و ندار مادی و فکری و فرهنگی جامعه را بر باد داد و برهوتی بی همه چیز به میراث نهاد.
·        برهوتی چرکین و خونین و غم انگیز.  

3
دشت پهناور به لکه ای شباهت داشت که در آن از بوته ای، 
درختی، تپه ی حاوی چیز انبوهی اثری نبود، تا نگاه بی پناه خسته و کوفته ای را
 به خود جلب کند و یا قادر به پژواک بانگی باشد.

·        این توصیف اخوان از جامعه، همان توصیف فروغ از جوی حقیری است که به گودال می ریزد.
·        در چنین جوی حقیر و گودال گندیده ای نمی توان مرواریدی صید کرد.
·        اگر گرد گردانگرد، زور بزند، شاید به صید کرمی نایل آید.
·        همین و بس.     

4
دشت در دو سوی جاده بسان دو کفه ترازوی عدل بود
 که عادل بود، ولی خالی بود.

·        اخوان، اکنون جامعه را دقیقتر توصیف می کند:
·        مناسبات تولیدی که به عنوان زیربنای اقتصادی، تعیین کننده چند و چون راه مرد مردانمرد و گرد گردانگرد (روبنای ایده ئولوژیکی) است، جامعه مبتنی بر عدالت است، ولی خالی از نعمت است.

·        این بدان معنی است که فقر، میان ملت، به تساوی تقسیم شده است.   
·        وقتی در جامعه نیروهای مولده عقب مانده باشند، همه فاقد همه چیز خواهند بود و نتیجتا برابر خواهند بود.
·        برابری در نداری.
·        برابری در فقر مادی و فکری وا خلاقی.
·        عدالت در بی همه چیزی مطلق (پاوپریسم)  

5
دشت جلوه همواری از همواری بود.
بی اصل و بی سایبان بود.
بودی نا بوده بود و پوچ بیهوده بود.

·        جامعه مرد مردانمرد و گرد گردانگرد، عدالت خانه ای از عدالت فقر است.
·        از اصالت تهی است.
·        تجسم هست و نیست است
·        تجسم پوچ بی هوده ای است.

·        می توان گفت که جامعه مرد مردانمرد و گرد گردانگرد، فرم بی محتوائی است.
·        فقط در حرف جامعه است.

6
دشت جلوه همواری از همواری بود.
بی اصل و بی سایبان بود.
بودی نا بوده بود و پوچ بیهوده بود.

·        دلیل این فرمالیسم در عقب ماندگی وحشت انگیز سطح توسعه نیروهای مولده است.
·        دلیل این فرمالیسم همان است که فروغ فرخزاد استه تیزه کرده است:
·        این جامعه، اصلا جامعه نیست.
·        جوی حقیری است که به گودالی می ریزد.

·        اگر این «جامعه» مورد بررسی سوسیولوژیکی قرار گیرد، معلوم می شود که نه جامعه، بلکه کنام ددان درنده است که هر کس سعادت خود را در ذلت همنوع دور و نزدیک خود می جوید.
·        چنین گودالی را نمی توان جامعه نامید.

·        در چنین گودالی نمی توان مروارید صید کرد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر