ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
آذر اصفهانی
من
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزادت کرده ام
اما تو
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزادت کرده ام
اما تو
با سنگی
همخوابه مارهایم می کنی
مگو که می خواهی
آدمم کنی
.
·
معنی تحت اللفظی:
·
حوا آدم را به خوردن میوه ممنوعه
وسوسه کرده و او را از بهشت خالی از عشق، آزاد ساخته است.
·
آدم اما اکنون حوا را سنگسار می
کند، می کشد و طعمه ماران می سازد.
·
وقتی از آدم دلیلی بر این جنایت می
پرسند، نیت خود را «آدم کردن» (تربیت) حوا قلمداد می کند.
1
·
منشاء این خرافه، کتب مقدس (انجیل
و قرآن) است.
·
میوه ممنوعه در انجیل عیسی بن مریم،
سیب است و در قرآن کریم، گندم.
·
خواجه شیراز هم در شعر طعنه آمیز زیر،
همین خرافه را در نظر داشته است:
من
که از آتش دل، چون خم می، در جوش ام (در جوش هستم)
مهر
بر لب زده، خون می خورم و خاموش ام
قصد
جان است، طمع در لب جانان، کردن
تو
مرا بین که در این کار
ـ به جان (با تمام وجود) ـ
می
کوشم
من
کی آزاد شوم از غم دل، چون هر دم
هندوی
زلف بتی حلقه کند در گوشم
حاش
لله که نی ام معتقد طاعت خویش
این
قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
هست
امیدم که علیرغم عدو، روز جزا
فیض
عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
پدرم
روضه ی رضوان
ـ به دو گندم (به ازای دو دانه گندم) ـ
بفروخت
من
چرا ملک جهان را به جوی نفروشم؟
خرقه
پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده
ای بر سر صد عیب نهان می پوشم
من
که خواهم که ننوشم به جز از راوق (صافی) خم
چه
کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم
گر
از این دست زند مطرب مجلس، ره عشق
شعر
حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
2
پدرم
روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت
من
چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
·
معنی تحت اللفظی:
·
پدرم (آدم) باغ بهشت را به چند
دانه گندم فروخت.
·
چرا من ملک جهان را به چند دانه
جو، نفروشم؟
3
من
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام
·
آذر اصفهانی ـ بر عکس حافظ شیرازی
ـ خرافه انجیل عیسی بن مریم را به سکه نقد خریده است و نه خرافه قرآن کریم را.
·
سؤال این است که چرا و به چه دلیل؟
4
من
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام
·
شاید یکی از دلایل ترجیح خرافه
انجیل به خرافه قرآن توسط آذر، این باشد که گندم کاندید مناسبی برای میوه ممنوعه
نیست.
·
گندم اصلا میوه نیست که خوردنش، مجاز
باشد و یا ممنوع.
·
معلوم نیست که کریم به چه دلیل
تجربی و منطقی، گندم را میوه ممنوعه جا زده اند.
·
نیای بشری که گاو و گوسفند و استر
و خر نبوده اند تا زندگی در بهشت برین را فدای چریدن گندم کنند.
5
من
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام
·
علامه ای در دیار عه «هورا» و عا «شورا»،
تئوری نسبتا مقبولی را برای توجیه این
خرافه کریم سرهم بندی کرده بود:
·
او می گفت:
·
«هر میوه ای اصولا در بدن جذب می شود و چیزی
از آن برای دفع باقی نمی ماند.
·
گندم اما «میوه» ای استثنائی است
که پس از تناول، تفاله ای از آن باقی می ماند و باید دفع شود.
·
دلیل نهی کریم از چریدن گندم،
فقدان مستراح در بهشت برین بوده است.»
6
من
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزادت کرده ام
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزادت کرده ام
·
تئوری این علامه اما عاری از ایراد
نیست.
·
چون این سؤال در تئوری او، بی جواب
می ماند:
·
پس حکمت کریم در زمینه رویش گندم
در بهشت برین، چه بوده است؟
·
اگر خوردن میوه ای مصلحت نباشد، صدور
اجازه رویش بدان غیرمنطقی خواهد بود.
7
من
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام
·
علامه دیگری در دیار عه «هورا» و
عا «شورا»، خرافه ی دیگری در این زمینه توسعه داده است که کمترین ربطی به خرافه کتب
مقدس ندارد.
·
اسم علامه دیگر، ناصر کاخساز است
که روزگاری از عنگلابیون معروف دیار عه «هورا» و عا «شورا»، بوده است.
·
اکنون اما ساز دیگری می زند و کاخ
دیگری می سازد:
الف
حوا
گفت:
خدا
گفته است در صورت نافرمانی میرا می شویم.
·
معنی تحت اللفظی:
·
دلیل خدا در زمینه نهی از تناول
گندم و یا سیب، البته از دید علامه شلم ـ شوربای کشور عه «هورا» وعا «شورا»، مرگ و
میرائی است.
·
گندم و سیب، از دید خدا، زهر مهلک
اند.
·
مار کاخساز عیرانی اما منکر مهلکیت
میوه ممنوعه است:
ب
مار گفت:
نامیرا بودن
شما در بهشت
محصول تجربه نکردن زندگی است.
·
از دید مار کاخساز عیرانی، حوا و
آدم در بهشت برین، اصلا زنده نبوده اند.
·
مار کاخساز دلیل قوی تر از رگ گردن
هم دارد:
·
دلیل نامیرائی حوا و آدم، تجربه
نکردن زندگی بوده است.
·
یعنی حوا و آدم، چون زنده نبوده اند،
پس نامیرا بوده اند.
·
هنر و ماورای هنر، فقط و فقط، نزد
عیرانیان است و بس.
·
این هنوز چیزی نیست:
ت
مار گفت:
لطفی ندارد که
آدم بیرون از زمان، نامیرا بماند.
·
این بدان معنی است که حوا و آدم در
«بیرون از زمان» بوده اند و به همین دلیل، نامیرا بوده اند.
·
تریاد دیالک تیکی ماده ـ زمان ـ
مکان در بهشت برین اعتبار نداشته است.
پ
·
آدم اندک اندک یاد جفنگ عادولف
احمد شاملو می افتد:
·
شاعر بود و نوشته بود:
«ما بیرون از زمان ایستاده ایم.»
·
عادولف، خیال می کرد که با این
جفنگ کسب عظمت عادولفی می کند.
ث
·
حریف حرافی گفته بود:
·
«برادر عرطشی، بیرون از زمان حتی نمی توان
نشست، چه رسد به ایستادن و هیتلرانه عربده کشیدن.»
·
عادولف هم قبول کرده بود و شعرش را
ویرایش کرده بود:
«ما بیرون از تاریخ ایستاده ایم.»
ج
·
حریف حراف از دهشت حاصله لال گشته
بود، سرش را پایین انداخته بود و به سرعت باد رفته بود و نگفته بود:
«بدترش کردی، برادر و نه بهتر.
بیرون از تاریخ ایستادن
به معنی بیرون از زمان و مکان ایستادن است
و این بدتر از بیرون از زمان ایستادن است.»
ح
مار گفت:
نامیرا شدنِ
نژادِ شما
مستلزم میرا
شدن شما ست.
·
در این جمله مار عادولفی ناصر کاخساز، حوا و آدم،
حیوان تصور می شوند.
·
چون نژاد نه مفهومی سوسیولوژیکی،
بلکه مفهومی بیولوژیکی است.
·
این اما هنوز چیزی نیست.
خ
مار گفت:
نامیرا شدنِ
نژادِ شما
مستلزم میرا
شدن شما ست.
·
از دید مار کاخساز، لازمه ی نامیرا
شدن نژاد خری، میرا شدن خود او ست:
·
نژاد خری، به شرطی نامیرا می شود
که خودش میرا باشد.
·
جان به جان آفرین سپردن خری، از
دید مار کاخشاز، پیش شرط ابدیت خر و خریت است.
د
مار گفت:
خدا تنها نیمه
ی حقیقت را به شما گفته است.
·
خدای مار کاخساز به حوا و آدم گفته
بود:
اگر میوه ممنوعه را بخورید
میرا می شوید.
·
این نصف حقیقت بود.
·
تمام حقیقت چی بود؟
ذ
تمام حقیقت
نامیرا
بودن شما در بهشت
محصول
تجربه نکردن زندگی است.
لطفی
ندارد که آدم بیرون از زمان،
نامیرا
بماند.
نامیرا
شدنِ نژادِ شما
مستلزم
میرا شدن شما ست.
·
این تمام حقیقت ناصر کاخساز است که
در آخر الزمان ظهور کرده و امتی از فدائیان کشت و زرع فئودالی، گرد آورده است که
گندم می چرند تا بمیرند، به امید اینکه نژاد شان نامیرا شود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر