۱۳۹۴ آذر ۹, دوشنبه

سیری در شعری از فریماه شکوهی ایرانی (9)



خسته ام از تو،
خسته ای از من.

گاهی اوقات
تنها راه محافظت از کسانی که دوستشون داری 
اینه که کنارشون نباشی.

تحلیلی از
مسعود بهبودی

 پیشکش به
دوست نادیده دیر به دست آمده  
اعظم کاشی

 سعدی
 در بوستان،
حکایتی تحت عنوان
«حکایت مجنون و صدق محبت او»
دارد
که بلحاظ محتوا و مضمون
حاوی این ایده فریماه است:  

به مجنون کسی گفت، کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیایی به حی؟

مگر در سرت، شور لیلی نماند
خیالت دگر گشت و میلی نماند؟

چو بشنید، بیچاره بگریست زار
که ای خواجه دستم ز دامن بدار

مرا خود دلی دردمند است، ریش
تو نیز ام نمک بر جراحت مریش

نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود

بگفت:
«ای وفادار فرخنده خوی
پیامی که داری به لیلی، بگوی»

بگفتا:
«مبر نام من پیش دوست
که حیف است نام من آن جا که او ست.»

·        ما برای درک عمیقتر این حکایت سعدی، نخست آن را تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:  

1

به مجنون کسی گفت، کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیایی به حی؟

مگر در سرت، شور لیلی نماند
خیالت دگر گشت و میلی نماند؟

·        معنی تحت اللفظی:
·        کسی به مجنون گفت:
·        «چرا به قبیله حی سر نمی زنی؟
·        مگر شور لیلی را در سر نداری؟
·        و یا تجدید نظر کرده ای و بی تمایل به لیلی گشته ای؟»   

2
چو بشنید، بیچاره بگریست زار
که ای خواجه دستم ز دامن بدار

مرا خود دلی دردمند است، ریش
تو نیز ام نمک بر جراحت مریش

نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود


·        معنی تحت اللفظی:
·        مجنون بیچاره با شنیدن این سخن به شدت گریست و گفت:
·        «دست از دامنم بردار.
·        دلم زخمدار است و تو نمک بر زخم دلم نیامیز.»
·        دوری که دلیل بر صبوری نیست.
·        چه بسا دوری که جبری است.»

3
گاهی اوقات
تنها راه محافظت از کسانی که دوسشون داری
اینه که کنارشون نباشی.

·        این سخن مجنون شبیه سخن فریماه است:    
·        هر دو دوری از معشوق را تجویز می کنند.
·        دلیل ایندو اما متفاوت است.
·        فرق و تفاوت  و شاید هم تضاد بینشی فریماه با سعدی نیز در این دلایل آشکار می گردد:

4
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود

·        دلیل گریز مجنون از لیلی، جبر و یا ضرورت دوری از معشوق است.
·        منظور سعدی از این جبر شاید در ادامه این حکایت تا حدی معلوم شود.

5
خسته ام از تو،
خسته ای از من.

·        دلیل فریماه از دور شدن از معشوق، خستگی آندو از یکدیگر  است.
·        این بدان معنی است که همبائی عاشق و معشوق حاضر کسالت آور شده است.
·        عاشق و معشوق پس از مدتی همبائی از همدیگر خسته و دل زده شده اند.

·        سؤال ولی این است که چرا و به چه دلیل؟
·        چرا باید عاشق و معشوق پس از مدتی همبائی، از یکدیگر سیر شوند؟   

6
 سعدی

بگفت:
«ای وفادار فرخنده خوی
پیامی که داری به لیلی، بگوی»

بگفتا:
«مبر نام من پیش دوست
که حیف است نام من آن جا که او ست.»
 
·        معنی تحت اللفظی:
·        گفت:
·        «اگر برای لیلی پیامی داری، بگو تا من به گوشش برسانم.»

·        مجنون در جوابش گفت:
·        «اسم مرا پیش او مبر.
·        چون اسم من، آنجا که او ست، ارزش بر زبان راندن ندارد.»

7
·        یکی از دلایل گریز مجنون از لیلی، در این دو بیت تبیین می یابد:
·        مجنون و در واقع سعدی و بعد حافظ و دیگر شعرای فئودالی،  دیالک تیک عاشق و معشوق را به شکل دوئالیسم هیچ و همه چیز بسط و تعمیم می دهند.
·        در نتیجه، عاشق به مثابه هیچ و پوچ، به مثابه چیزی در حد زباله ای تصور و تصویر می شود و معشوق به مثابه همه چیز، به مثابه چیزی ایدئال و دست نا یافتنی و متعالی.
·        مجنون حتی بردن نام خویش در پیش لیلی را شرم انگیز می داند.

8

بگفتا:
«مبر نام من پیش دوست
که حیف است نام من آن جا که او ست.»

·        در دیگر حکایات و اشعار عاشقانه سعدی این دوئالیسم تهوع آور به طرز حتی تهوع آورتری بسط و تعمیم می یابد.
·        آن سان که معشوق و یا شاهد، که شباهت غریبی به میرغضبی بی رحم دارد، عاشق را به تازیانه می بندد.
·        عاشق اما با رو داری و سماجت آهنینی چکمه های معشوق و یا شاهد را لیس می زند و خاک پای او را به عنوان سرمه بر دیده می کشد.

·        خواننده ای که ذره ای مغز اندیشنده در کدوی کله داشته باشد، از خود می پرسد:
·        این دیگر چه عشقی است که این چنین ایدئالیزه می شود و مورد تجلیل و تقدیس قرار می گیرد؟

9

·        حق با خواننده اندیشنده است.

·        این عشق نیست.
·        این نفرت طبقاتی است که در گذر از باور به هیچ وارگی خویش (اگو نیهلیسم) به صورت عشق یکجانبه تحریف می شود.

·        محمود دولت آبادی در «کلیدر» به تحلیل پسیکولوژیکی این پدیده موسوم به «عشق» پرداخته است:
·        او از عشق قربانی به جلاد خویش (شمل)  در روند تحمل تف و توهین و تحقیر و دشنام و شکنجه و آزار پرده برمی دارد.
·        قربانی در نتیجه باور به همه چیز وارگی، شکست ناپذیری و همه کاره وارگی جلاد به اگو نیهلیسم، به هیچ وارگی خویشتن خویش ایمان می آورد و جلاد خود را بسان معبودی می پرستد.

·        عشق در قاموس سعدی و بویژه حافظ جز این نیست.
·        عشق قربانی به جلاد است.
·        عشق برده و رعیت به ارباب برده دار و فئودال است.

ادامه دارد.

۳ نظر:

  1. ویرایش:
    · این بدان معنی است که همبائی عاشق و معشوق در حال حاضر کسالت آور شده است.

    پاسخحذف
  2. من سه چهار سالى است كه با مقاله هاى شما (دايرة المعارف روشنگرى) زندگى ميكنم خوشحالم كه اين شهامت رو داشتم حتى يك خط بنويسم فكر مى كنم دراين چند سال كمى روش تفكر مفهومى رو ياد گرفتم ممنون از همه شما

    پاسخحذف
  3. چه خبر خوبی.
    پس عمر اعظم کاشی دراز باد که امید ما ست.

    پاسخحذف