۱۳۹۴ آبان ۲۶, سه‌شنبه

سیری در شعری از محمد زهری (15)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

با سپاس از
مسعود

بهارِ من
-   که گل و ارغوان نشانش نیست
به گرمگاه بر آمد میان سینهٔ من.
مرا ز رنج تهی کرد و
پر ز عشرت کرد.
سترد آینه را از غبار کینهٔ من

·        معنی تحت اللفظی:
·        بهار من که نشانه اش نه، گل است و نه، ارغوان از تنور سینه ام بر آمد.
·        مرا از رنج خالی کرد و از طرب لبریز ساخت و غبار کینه از آئینه دلم زدود.

1
 اَرغَوان نام درختی است
 ولایت پروان در کشور افغانستان برای رشد ارغوان بسیار مناسب است 
به گونه ای که در اردیبهشت ماه هر سال دشت های این ولایت
به گل های زیبای ارغوان آذین شده و نمای زیبایی را به منطقه می دهد
هرساله مراسمی ادبی و فرهنگی به نام جشن ارغوان با حضور شاعران و نویسندگان و همینطور مقامات دولتی و محلی
در منطقه پروان برگزار می گردد 
و حتی دولت افغانستان در صدد ان است که این جشن را
در میراث جهانی یونسکو به ثبت برساند.
مزه گل ارغوان ترش و نسبتاً مطبوع است
از این رو در بعضی از کشورها گل ارغوان را همراه سالاد می‌ خورند
یا در بعضی از غذاها می‌ ریزند.
اوایل «اردیبهشت»،
ارغوان تماشایی‌ ترین زمان خود را می‌ گذراند
در این هنگام در حالی که شاخه‌ ها هنوز بدون برگ هستند،
 گل‌ های خوشه‌ ای و صورتی‌ رنگش به حالت آویخته ظاهر می‌ شوند
 و بعد برگ‌ های سبز و قلب‌ شکل، آن شاخه‌ ها را زینت می‌ بخشند.

·        نشانه و نمود بهار شاعر، نه، گل است و نه ارغوان.
·        بهار شاعر، بهاری از طرازی دیگر است.

·        سؤال این است که شاعر چرا و به چه دلیل بر این استثنائیت بهار مورد نظر خویش تأکید می ورزد؟

2
بهارِ من
-   که گل و ارغوان نشانش نیست
به گرمگاه بر آمد میان سینهٔ من.

·        بهار شاعر ـ بر خلاف بهار گل و ارغوان ـ  نه برونی، بلکه درونی است.
·        به عبارت دقیقتر، نه طبیعی، بلکه انسانی (اجتماعی)   است.
·        بهار شاعر از گرمگاه سینه اش برمی آید.

·        تصور و تصویری که شاعر در این جمله شعر به خاطر خواننده خطور می دهد، یاد آور انفجار ناگهانی آتشفشان از اعماق زمین است.
·        یکی از دلایل تفاوت بهار شاعر با بهار طبیعی خصلت ناگهانی، جهشی و نا به هنگامی آن است.
·        بهار نیز بسان امید رفته، پدیده ای ناگهانی و غیر قابل انتظار است.

3
بهارِ من
-    که گل و ارغوان نشانش نیست –
به گرمگاه بر آمد میان سینهٔ من.

·        بهار طبیعی بسته به وضع مدار زمین در موقعیت زمانی و مکانی معینی در خطوط کلی اش تکرار می شود.
·        بهار طبیعی، امری عینی و جبری است.
·        یعنی مستقل از اراده و عمل بشریت است.

4
بهارِ من
-   که گل و ارغوان نشانش نیست –
به گرمگاه بر آمد میان سینهٔ من

·        بهار شاعر اما برعکس بهار طبیعی، جبری ـ اختیاری، اوبژکتیو ـ سوبژکتیو است.
·        دیالک تیکی از جبر و اختیار و اوبژکت و سوبژکت است.

5

·        دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت که در تئوری شناخت با نقش تعیین کننده ی اوبژکت شناخت مطرح می شود، در جامعه بشری وارونه می شود و نقش تعیین کننده در تحولات اجتماعی از آن سوبژکت تاریخ و جامعه تلقی می شود.

6

·        سوبژکتیویته در تحولات اجتماعی یکی از کشفیات بزرگ مارکس بوده است، که در لنینیسم هم تعمیق می یابد، هم از صراحت گذرانده می شود و هم برای دوم (پس از کمون پرولتاریای پاریس)  جامه عمل می پوشد.

·        تفاوت و تضاد ماتریالیسم مارکسیستی ـ لنینیستی با ماتریالیسم مکانیکی، متافیزیکی و علوم طبیعی و بورژوائی در همین سوبژکتیویته است.

7

·        تاریخ در قاموس مارکسیسم ـ لنینیسم، سوبژکت مند است و نه بی سوبژکت.
·        تاریخ و جامعه روندی خودپو و خود به خودی نیست.

·        انقلاب اجتماعی با زلزله و آتشفشان و توفان و رعد و برق همین تفاوت و تضاد را دارد:
·        بدون عمل سوبژکت تاریخ، جامعه می تواند هزاران سال بر همان لولا بچرخد که چرخیده است.

·        سؤال این است که دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت در چه رابطه ای با دیالک تیک جبر و اختیار عمل می کند؟

8
·        می توان گفت که در دیالک تیکی جبر و اختیار اوبژکت در جبر و سوبژکت در اختیار حضور دارد.
·        تفاوت این دو دیالک تیک اما در وارونگی نقش تعیین کننده اقطاب دیالک تیکی است:

الف
·        در دیالک تیک جبر و اختیار، نقش تعیین کننده از آن جبر است.
·        البته بی آنکه اختیار هیچکاره باشد.   

ب
·        در دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت اما برعکس آن، نقش تعیین کننده از آن سوبژکت است.

·        ظرافت دیالک تیکی قضیه اما این است که دیالک تیک جبر و اختیار برای سوبژکت تاریخ حد و مرز عینی تعیین می کند.
·        این بدان معنی است که سوبژکت تاریخ نه به دلخواه و هوس و میل و اراده خود، بلکه تحت تابعیت جبر عمل می کند.

·        سوبژکت تاریخ با شناخت جبر عینی (که جبر تاریخ هم نامیده می شود)، حد و مرز اختیار (آزادی)  خود را کشف می کند و به وظایف تاریخی خود پی می برد:
·        به عنوان مثال، وقتی نیروهای مولده جامعه در حد فئودالی رشد باشند، وقتی تولید مایحتاج جامعه با خیش چوبی و گاو و گاو آهن و اسب و الاغ و خرمنکوب و غیره صورت گیرد، سوبژکت تاریخ، گذار به جامعه سرمایه داری را وظیفه تاریخی خود می داند و نه گذار به سوسیالیسم را.

·        این بدان معنی است که این دو دیالک تیک در پیوند با هم عمل می کنند.

9
مرا ز رنج تهی کرد و
پر ز عشرت کرد.

·        بر آمدن بهار از تنور سینه شاعر، محتوای روان شاعر را دگرگون می سازد:
·        آن را از اندوه خالی و با شادی پر می کند.
·        روان انسانی بدین طریق، تابعی از متغیری به نام بهار می گردد، بهاری که خود تابعی از متغیری به نام امید رفته ی بازگشته بوده است.

·        اگر نظری به بندهای پیشین شعر بیندازیم، با حلقات متنوع زنجیره علی عینی آشنا می شویم:
·        زنجیره علی فاقد حلقه اول و آخر.
·        زنجیره علی ئی که در آن هر حلقه ای از سوئی علت است و معلولی را پدید می آورد و از سوی دیگر خود معلول علت دیگری است:

الف
·        امید رفته ی بازگشته علت معلولی به نام بهار است.
·        بهاری که به نوبه خود، علت معلول دیگری به نام تحول روانی مثبت شاعر می شود:
·        گذار پسیکولوژیکی از اندوه به عشرت.

·        دیالک تیک علت و معلول.

ب
سترد آینه را از غبار کینهٔ من

·        بهار فقط موجد (ایجاد کننده) معلول واحدی نبوده است.
·        بهار با تخلیله خاطر شاعر از رنج و آکندن آن با شادی، ضمنا زنگ کینه از لوح خاطر او می زداید.
·        شاعر احتمالا میان حالات روانی نیز رابطه علی کشف می کند:
·        لبریز گشتن خاطر از طرب، موجب خالی گشتن دل از کینه می شود.

·        دیالک تیک تخلیه و انباشت شگفتی در این بند شعر وارد عمل می شود:
·        دیالک تیک تخلیه دل از رنج ـ انباشت آن با طرب ـ تخلیله دل از کین.
·        پر و خالی گشتن پی در پی.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر