یانیس ریتسوس
(۱۹۰۹ - ۱۹۹۰)
شاعر معاصر یونان
برگردان
فریدون فریاد
این بچه های ما
این بچه ها ساعات را چسبیده به تن می پوشند
در زیرپوش های پشمی شان شپش های ستارگان در گردش اند
درون کفش های شان ـ شباهنگام ـ ماده عقابان تخم می گذارند
هر یکشنبه دو درخت را شلوار پای شان می کنند
نهال نازک بادامی را پیراهن تن شان
دستمالی دریا (دستمالی مملو از دریا)
و
کلاهی هوا (کلاهی مملو از هوا) دارند.
درون چشم های شان کوهی دارند، رود خانه ای، جنگلی
با بلوط های جنگلی، کت شان را دکمه می کنند
با چاقو، قرص نان اندوه شان را می برند
سنگ رامی خورند، آسمان را می نوشند
و دراندرون شان ماه مـــه با ماه دسامبر
ـ دست در دست هم ـ
بالا و پائین می روند
بازوانی نیرومند دارند
صدائی محکم و لجاجتی قاطروار
ـ به عقب باز نمی گردند ـ
بچه های با غیرتی هستند
می دانند مبارزه یعنی چه
وظیفه یعنی چه
ـ کله شق ها ـ
حتی به اندازه سر سوزنی از تکلیف شان پس نمی نشینند
هنگامی که شفق، چادرها را گلگون می کند
هنگامی که در پس سکوت،
صدای نخستین شلیک ستاره ی شامگاهی به گوش می رسد،
با پاهای باز برسنگ می ایستند
مشت ها را درون جیب های شان گره می کنند و
برای احضار شامگاهی بالا می روند
و سایه ی خود را مثل شیر به بند کشیده ای، ازپی می کشند
دیرگاه، پس از جیره ی شبانه
هنگامی که باد ـ آرام ـ می گریزد
و ماهیان زرین شب در لای ران های شان می لغزند
به چراغ های برفی «لاوریو» نظر می دوزند،
چشمان خود را مثل گلوله هایی، در قطار فشنگ کهکشان فرو می کنند
و خاموش و بی سخن
راه چادر های شان را در پیش می گیرند
« فیمالیس» درآستانه ی در ایستاد
به جائی در دور دست ها نگریست و گفت:
«رفقای ما آن بالا می جنگند.»
سخنی نگفتیم
چراغ هارا روشن کردیم
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
(۱۹۰۹ - ۱۹۹۰)
شاعر معاصر یونان
برگردان
فریدون فریاد
این بچه های ما
این بچه ها ساعات را چسبیده به تن می پوشند
در زیرپوش های پشمی شان شپش های ستارگان در گردش اند
درون کفش های شان ـ شباهنگام ـ ماده عقابان تخم می گذارند
هر یکشنبه دو درخت را شلوار پای شان می کنند
نهال نازک بادامی را پیراهن تن شان
دستمالی دریا (دستمالی مملو از دریا)
و
کلاهی هوا (کلاهی مملو از هوا) دارند.
درون چشم های شان کوهی دارند، رود خانه ای، جنگلی
با بلوط های جنگلی، کت شان را دکمه می کنند
با چاقو، قرص نان اندوه شان را می برند
سنگ رامی خورند، آسمان را می نوشند
و دراندرون شان ماه مـــه با ماه دسامبر
ـ دست در دست هم ـ
بالا و پائین می روند
بازوانی نیرومند دارند
صدائی محکم و لجاجتی قاطروار
ـ به عقب باز نمی گردند ـ
بچه های با غیرتی هستند
می دانند مبارزه یعنی چه
وظیفه یعنی چه
ـ کله شق ها ـ
حتی به اندازه سر سوزنی از تکلیف شان پس نمی نشینند
هنگامی که شفق، چادرها را گلگون می کند
هنگامی که در پس سکوت،
صدای نخستین شلیک ستاره ی شامگاهی به گوش می رسد،
با پاهای باز برسنگ می ایستند
مشت ها را درون جیب های شان گره می کنند و
برای احضار شامگاهی بالا می روند
و سایه ی خود را مثل شیر به بند کشیده ای، ازپی می کشند
دیرگاه، پس از جیره ی شبانه
هنگامی که باد ـ آرام ـ می گریزد
و ماهیان زرین شب در لای ران های شان می لغزند
به چراغ های برفی «لاوریو» نظر می دوزند،
چشمان خود را مثل گلوله هایی، در قطار فشنگ کهکشان فرو می کنند
و خاموش و بی سخن
راه چادر های شان را در پیش می گیرند
« فیمالیس» درآستانه ی در ایستاد
به جائی در دور دست ها نگریست و گفت:
«رفقای ما آن بالا می جنگند.»
سخنی نگفتیم
چراغ هارا روشن کردیم
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر