محمد زهری
بد قِمار
(سنندج - اردیبهشت ۱۳۳۵)
ز دست طالع بد می رویم شهر به شهر
چو بد قِمار که تغییر می دهد جا را
ملا اوجی
با سپاس از
مسعود
·
آه،
·
از این طالع دمسازم
·
آه.
·
دل من، باز
·
- در
اینجا - تنگ است.
·
در سفر نیست، رهی سوی خلاص.
·
آسمان همه جا،
·
یک رنگ است.
·
گفته بودم که
·
چو
بر بندم رخت،
·
بخت می ماند و من می گذرم،
·
رفتم و
·
رفتم و
·
آخر دیدم:
·
هم سیه بختم و
·
هم در به درم
·
در و دیوار،
·
دیاری است غریب،
·
همه بیگانهٔ پندار من است.
·
شوق دیدار کسی،
·
در من نیست.
·
نه کسی،
·
تشنه ی دیدار من است.
·
من در اینجا،
·
تو در آنجا هستی،
·
ولی انگار که در پیش تو ام.
·
این عجب نیست که دیدی دیری است،
·
که تو، بیگانه و
·
من، خویش تو ام.
·
کرده ام باز هوای تو،
·
ولی
·
من فراموش تو هستم دیگر.
·
پیش چشم تو
·
مرا،
·
قرب نبود،
·
وای از امروز که دورم ز نظر.
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر