۱۳۹۴ آبان ۷, پنجشنبه

قصه های خانم گاف (80)


گاف سنگزاد

·        «دیدی مرد چه جوری تو را نگاه می کرد؟»
·        فرشته پرسید.  

·        «کدام مرد؟»
·        اندیشنده گفت.  

·        «همین که دارد قیمت کاپشن ها را نگاه می کند.»
·        فرشته گفت.  
·        «حتما فکر کرده که تو بادیگارد من و یا نوکر منی.»

·        «نه.
·        من نه به بادیگارد شباهت دارم و نه به نوکر.
·        دلیلش چیز دیگری است.»
·        اندیشنده به طعنه گفت.  

·        «چه چیز دیگری است؟»
·        فرشته پرسید.  

·        «دوزخیون فکر می کنند که سکنه غربت تخم دو زرده می گذارند.
·        به همین دلیل در خارج از دوزخ به هر رهگذری چراغ سبز می زنند.»
·        اندیشنده گفت.  

·        سرش را پایین انداخته بود.
·        انگار کور بود و هیچ نمی دید.

·        « شهر نو را به آتش کشیده اند و کشور نو ساخته اند.
·        همه زنان دوزخ، جنده اند.»
·        فرشته گفت.  

·        «نه.
·        همه زنان دوزخ جنده نیستند.
·        فریب ظاهر چیزها و پدیده ها را نباید خورد.»
·        اندیشنده گفت.  

·        «تو دهها سال است که از دوزخ طرد شده ای و کمترین خبری از اوضاع نداری.
·        همه چیز در دوزخ تحول یافته است.
·        همه از دم جنده اند.»
·        فرشته گفت.  

·        «قیاس به نفس، یکی از ترفندهای دیرین غریزه حفظ نفس است، تا کسی سرافکنده نگردد.»
·        اندیشنده اندیشید.  

·        «هر کس که خود را به نحوی از انحاء اجاره دهد، جنده محسوب نمی شود.»
·        اندیشنده گفت.  

·        «پس چی محسوب می شود؟»
·        فرشته پرسید.  

·        «جنده های کلاسیک به لومپن پرولتاریا تعلق دارند.
·        زیرمجموعه ای از این محموعه اند.
·        آنها عمدتا خانه خراب شده های طبقات اجتماعی فقیر و زحمتکش اند.
·        آنها بغایت فقیر و بی همه چیزند.
·        به همین دلیل واژه «بی همه چیز»، دشنامواژه است.»
·        اندیشنده گفت.

·        « بقیه جنده ها با اینها فرقی ندارند.
·        همه کار واحدی را انجام می هند.
·        شماها اصلا فهم ندارید.»
·        فرشته به طعنه گفت.

·        «در این سه دهه ـ ظاهرا ـ قشر لومپنی جدیدی تشکیل شده است.
·        رژیم دوزخی متشکل از گدایان سنتی، احتمالا تار و پود جامعه را لومپنیزه کرده است.
·        این قشر جدید لومن پرولتاریا، جنده صرف نیست.
·        دیالک تیکی از جنده و جاکش و گدا ست.
·        این قشر لومپن پرولتاریا چه بسا حتی تحصیلات دانشگاهی دارد.
·        منشاء طبقاتی این قشر اجتماعی، پرولتری، پیشه وری و یا خرده بورژوائی است.

·        از اعماق جامعه آمده، قصد صعود به پله های بالاتر جامعه را دارد و به همین دلیل از نفرت به خویش لبریز است.
·        عمیقا ضد پرولتری و ضد انقلابی است.

·        به فساد کشیدن اینها شاید توطئه چه بسا خودپوی طبقه حاکمه باشد.

·        هر دختر و پسری از طبقات تحتانی جامعه که به برکت هوش سرشار مدرک دانشگاهی اخذ می کند، بلافاصله توسط یکی از اعضای خر پول طبقه حاکمه شکار می شود.

·        پروفسور، دکتر، وکیل و یا سیاستمدار خرپولی که چه بسا 10 تا 15 سال پیر تر از او ست، نخست بطور فرمال شوهر و یا زن او می شود و پس از مدتی با دادن نکاح مقرره به بهانه ای طلاقش می دهد تا به سراغ یکی دیگر رود.

·        این قشر از لومپن پرولتاریا جنده و جاکش همزمان می گردد.

·        اینها برای یکدیگر از محیط پیرامون خانوادگی و یا شغلی ـ حرفه ای مشتری می جویند.»
·        اندیشنده گفت.    

·        «آره.
·        ولی من جنده هائی را هم می شناسم که از طبقات اجتماعی متمول هستند.»
·        فرشته گفت.  

·        «اینها جنده نیستند.
·        فریب فرم ها را نباید خورد.
·        اینها عیاش هستند.

·        اینها زنان و دختران و یا مردان و پسران طبقه حاکمه اند.
·        دنبال سکس اند.
·        سکس به حیات بی معنا و بی محتوای اینها معنی و محتوا می بخشد.
·        به همان سان که مذهب به زندگی خالی از هر چیز توده های فقیر معنا می بخشد.   
·        سکس مذهب اینها ست.

·        مواد مخدر، مد، سفر، الکل، انتحار، جنایت، جنگ و غیره نیز به همین سان.
·        اینها در پی تنوع از هر نوع اند تا خلأ عظیمی را پر کنند که در زندگی مبتنی بر علافی شان دهن باز کرده است.
·        اینها جزو عیاشان جامعه و جهان هستند و نه جزو جنده های جامعه و جهان.
·        حتی اگر از عیاش دیگری بابت سکس پول نقد و یا هدیه بگیرند.»
·        اندیشنده گفت.

·        «من از مردها استفاده می کنم.
·        روانشناسی هم بلدم.
·        دوست پسرهای من نزد من چه بسا زار می زنند.
·        من معالجه شان می کنم.
·        آنها هم از من حمایت می کنند.»
·        فرشته گفت.  

·        «تو جزو دسته دوم هستی.
·        جنده و جاکش همزمانی.
·        ضمنا گدا صفتی.»
·        اندیشنده در دل غمزده خویش گفت.

·        رعشه بر اندامش افتاده بود.
·        در اندرونش سمند خشمی شیهه می کشید و روح و روانش در کوره سوزان شرم می سوخت.

·        هراس از آن داشت که افسار کنترل خویش از دست دهد و جنون بگیرد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر