گاف سنگزاد
·
«هوا امروز هم هم بارانی است.
·
برویم شهر.
·
من باید غربت را ببینیم.
·
نمیشه که اینهمه پول هدر دهم و با دست
خالی به دوزخ برگردم.»
·
فرشته گفت.
·
«تو مگر نگفتی که برای دیدن من آمده ای؟
·
ضمنا دیدن شهری و یا کسی و یا چیزی
هرگز به معنی شناخت آن شهر و کس و چیز نیست.»
·
اندیشنده گفت.
·
«تو هیچ چیز جز مشتی واژه نداری.
·
در این طویله زندگی ات را در نهایت
تهیدستی و تنهائی تلف می کنی.
·
نه ماشین داری که ببری مرا بگردانی
و نه پول و پله داری که نایت کلاب بروی، زیبا روئی صید کنی و از زندگی لذت ببری.
·
بار اول که به غربت آمدم در
هواپیما با فرشته ای آشنا شدم که پیش برادرش می رفت.
·
از من خیلی خوشش آمد و مرا به برادرش
در غربت معرفی کرد.
·
وقتی وارد خانه مجلل شان شدم، دیدم
عکس بلند بالائی از شاه و شهبانو دارند.
·
شاهپرست بودند.
·
کشتی داشت.
·
مرا جاهائی برد که با خود گفتم:
·
اگر اکنون بمیرم، غمی نخواهم داشت.
·
چه جنتلمنی بود!
·
شب پیش شان خوابیدم و صبح مرا با ماشین
مدل بالائی به هتلم برگرداند.
·
کنار دریا وقتی زن ها لخت می شدند،
به من گفت:
·
اینها مرا «استریپ تیز» می کنند.»
·
فرشته گفت.
·
«زن ها لخت می شوند و او استریپ تیز می شود؟»
·
اندیشنده خندید.
·
«استریپ تیز یعنی لخت شدن.
·
این حیوان ها غیر از شعور همه چیز
دارند.
·
به همین دلیل، حرف زدن حتی بلد نیستند.»
·
اندیشنده با لحنی لبریز از نفرت
گفت.
·
«چرا با هاش ازدواج نکردی؟»
·
«نمی دانم.
·
چون تصمیم داشتم با شوهر دومم ازدواج
کنم.»
·
فرشته گفت.
·
«فرشته های این طبقه ی دوزخ واقعا تماشائی اند.
·
با سلطنت طلبه هم خوابیدی؟»
·
اندیشنده پرسید.
·
«تو دیگر به این کارها کار نداشته باش.»
·
فرشته گفت.
·
اندیشنده سکوت کرد.
·
تمام غم های عالم بر سرش آوار می شد.
·
«فرشته های این طبقه دوزخ، دیالک تیکی از
جنده و جاکش اند؟
·
دیالک تیکی از جنده و جاکش.»
·
اندیشنده اندیشید.
·
«این اما به چه معنی است؟»
·
اندیشنده بی اختیار بر لب راند.
·
«چی به چه معنی است؟»
·
فرشته حیرت زده پرسید.
·
«مطمئنی که سیم هایت قاطی نشده اند؟»
·
«سیم ها؟
·
سیمی باقی نمانده که قاطی شود.
·
سیم ها همه از هم گسیخته اند.
·
به همین دلیل «چراغ رابطه ها خاموش
است»
·
فروغ را می شناسی؟»
·
اندیشنده سعی کرد رد گم کند و
موضوع را به خط دیگر اندازد.
·
«نه.
·
فروغ چه ربطی به سیم های قر و قاطی
تو دارد؟»
·
فرشته پرسید.
·
«حق با تو ست.»
·
اندیشنده اندوهگین گفت.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر