گاف سنگزاد
·
«تو به همدم احتیاج داری»
·
فرشته گفت.
·
«من سه بار ازدواج کرده ام و هر سه ازدواجم
ناموفق بوده است.
·
حالا هم دهها خواستگار دارم.
·
تو هنوز اندر خم کوچه اولی.
·
در دوزخ همه چیز ترقی کرده است.
·
اگر بیایی باز شناختنش برایت دشوار
خواهد بود.
·
آمده ام که تو را با خود به دوزخ
ببرم.»
·
اندیشنده آدم ساده ای بود و دوزاری اش زود نمی افتاد.
·
ساده لوح اما نبود.
·
فرق ساده با ساده لوح شاید این
باشد، که ساده لوح هر جفنگی را به عنوان حقیقتی می شنود و می پذیرد.
·
ساده اما هر سخنی را در لحظه می
پذیرد تا در روند از کوره تردید بگذراند و پس از حلاجی قبول و یا رد کند.
·
«پدرت از زحمتکشان دوزخ بود.
·
تو در کدام طبقه دوزخ سکونت داری؟»
·
اندیشنده پرسید.
·
«پدرم ساکن طبقه متوسط دوزخ بود.
·
من اندکی پایین تر از طبقه متوسطم.»
·
فرشته جواب داد.
·
«آره.
·
تو با حسرت به طبقات بالاتر می
نگری و با ایدئالیزه کردن امتیازات آنها
آب از لب و لوچه ات پایین می ریزد.
·
تو ضمنا با نفرت به طبقات تحتانی دوزخ می نگری.»
·
اندیشنده گفت.
·
«آره.
·
حق با شما ست.»
·
فرشته گفت.
·
«خوب.
·
از شوهر اولت بگو.»
·
اندیشنده گفت.
·
«شوهر اولم آخوند بود.
·
از جبهه برگشته بود.
·
سیم هایش قاطی بودند.»
·
فرشته گفت.
·
«من خیلی جوان بودم.
·
دانشجو بودم.
·
خیلی آرمانگرا بودم.
·
به همین سبب نخواستم دلش را بشکنم.
·
همان روز عقد تصمیمم را عوض کردم.
·
ولی دیگر دیر شده بود.»
·
قطره اشکی از چشمان زیبای فرشته بر
گونه اش چکید.
·
«آرمانگرا!»
·
اندیشنده به حیرت پرسید.
·
«آره. گفتم در راه میهن جنگیده.
·
او هم دانشجو بود.
·
ولی خیلی نفوذ داشت.
·
آخوند بی عمامه بود.»
·
اندیشنده دیری بود که دوزخ را با
همه اقشار و طبقاتش و با همه کابوس هایش،
فراموش کرده بود.
·
«تا بتونم طلاق بگیرم، دمار از روزگارم در
آمد.
·
از بس نفوذ داشت.
·
در همه نهادها نفوذ داشت.
·
از همه چیزم گذشتم.
·
از لباس هایم حتی گذشتم تا بتوانم
طلاق بگیرم.»
·
فرشته گفت.
·
«بمیرم، برایت»
·
اندیشنده اندیشید.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر