۱۳۹۴ آبان ۳, یکشنبه

قصه های خانم گاف (75)



گاف سنگزاد
  
·        «تو به همدم احتیاج داری»
·        فرشته گفت.
·        «من سه بار ازدواج کرده ام و هر سه ازدواجم ناموفق بوده است.
·        حالا هم دهها خواستگار دارم.
·        تو هنوز اندر خم کوچه اولی.
·        در دوزخ همه چیز ترقی کرده است.
·        اگر بیایی باز شناختنش برایت دشوار خواهد بود.
·        آمده ام که تو را با خود به دوزخ ببرم.»

·        اندیشنده آدم ساده ای بود  و دوزاری اش زود نمی افتاد.
·        ساده لوح اما نبود.
·        فرق ساده با ساده لوح شاید این باشد، که ساده لوح هر جفنگی را به عنوان حقیقتی می شنود و می پذیرد.
·        ساده اما هر سخنی را در لحظه می پذیرد تا در روند از کوره تردید بگذراند و پس از حلاجی قبول و یا رد کند.

·        «پدرت از زحمتکشان دوزخ بود.
·        تو در کدام طبقه دوزخ سکونت داری؟»
·        اندیشنده پرسید. 

·        «پدرم ساکن طبقه متوسط دوزخ بود.
·        من اندکی پایین تر از طبقه متوسطم.»
·        فرشته جواب داد.

·        «آره.
·        تو با حسرت به طبقات بالاتر می نگری و با ایدئالیزه کردن  امتیازات آنها آب از لب و لوچه ات پایین می ریزد.
·        تو ضمنا با نفرت به  طبقات تحتانی دوزخ می نگری.»
·        اندیشنده گفت.

·        «آره.
·        حق با شما ست.»
·        فرشته گفت.

·        «خوب.
·        از شوهر اولت بگو.»
·        اندیشنده گفت.

·        «شوهر اولم آخوند بود.
·        از جبهه برگشته بود.
·        سیم هایش قاطی بودند.»  
·        فرشته گفت.

·        «من خیلی جوان بودم.
·        دانشجو بودم.
·        خیلی آرمانگرا بودم.
·        به همین سبب نخواستم دلش را بشکنم.
·        همان روز عقد تصمیمم را عوض کردم.
·        ولی دیگر دیر شده بود.»
·        قطره اشکی از چشمان زیبای فرشته بر گونه اش چکید.

·        «آرمانگرا!»
·        اندیشنده به حیرت پرسید.

·        «آره. گفتم در راه میهن جنگیده.
·        او هم دانشجو بود.
·        ولی خیلی نفوذ داشت.
·        آخوند بی عمامه بود.»

·        اندیشنده دیری بود که دوزخ را با همه اقشار و طبقاتش  و با همه کابوس هایش، فراموش کرده بود.

·        «تا بتونم طلاق بگیرم، دمار از روزگارم در آمد.
·        از بس نفوذ داشت.
·        در همه نهادها نفوذ داشت.
·        از همه چیزم گذشتم.
·        از لباس هایم حتی گذشتم تا بتوانم طلاق بگیرم.»
·        فرشته گفت.

·        «بمیرم، برایت»
·        اندیشنده اندیشید.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر