گاف سنگزاد
·
اندیشنده، سی سال آزگار پناهنده ای
بی پناه و بیکس و تنها بود.
·
نه او سراغ کسی را می گرفت و نه
کسی سراغ او را.
·
تا اینکه روزی با خبر شد که آشنائی
از طبقه ای از دوزخ دیر آشنا به غربت آمده است و غریب وار سراغ او را گرفته است.
·
اندیشنده به یاد «انسان خوب سچوان»
برتولت برشت افتاد که تنها میزبان خدایان سه گانه غریب و بی پناه در غربت بود.
·
اندیشنده این پدیده را هرگز به
مخیله خود خطور نداده بود.
·
اگر به یاری غریبه آشنا نمی شتافت،
دژخیم شرم تار و پود روح و روانش را به آتش می کشید.
·
پس به دیدار غریبه آشنا شتافت.
·
پس از سی سال، اولین بار بود که با
یکی از اعضای طبقه ای از دوزخ، از نزدیک آشنا می شد.
·
آشنای به غربت آمده، شکل و شمایل
فرشته ای را داشت.
·
اندیشنده هنوز نمی دانست که در سی
سال سپری گشته، برای فرشتگان دوزخ فقط شکل و شمایل فرشته باقی مانده است.
·
همین و بس.
·
فرشته دوزخ نشین دلی پر داشت و
ساعت ها سخن گفت.
·
اندیشنده جفنگیات فرشته را شتابزده
تحلیل می کرد و برای اولین بار با جوهر و جو دوزخ آشنا می شد.
·
جامعه شناسی امپیریستی به تمام
معنی.
·
فرشته با پیشداوری ها از دوزخ آمده
بود.
·
اندیشنده می دانست که دوزخ زادگاه
پیشداوری ها ست.
·
پیشداوری های سوبژکتیو بی سر و ته
و سست و بی بنیاد.
·
فرشته برای اندیشنده، مشتی بود به
عنوان نمونه ای از خرواری.
·
به محض دیدن اندیشنده گفت که آمده
تا برای او «همدمی» جست و جو کند.
·
اندیشنده باورش نمی شد.
·
فرشته کاتالوگی از «همدم» های
رنگارنگ داشت.
·
اندیشنده اما وقت نداشت.
·
نه برای دم و نه برای همدم.
·
موهایش همه سپید شده بود و توان
جسمی و روحی و روانی اش، ته کشیده بود.
·
دیر شده بود و غنیمتدانی دم به پرهیز
اکید از همدم حکم می کرد.
·
اندیشنده با خود اندیشید:
·
فرشتگان این طبقه از دوزخ ظاهرا به
حرفه جاکشی روی آورده اند.
·
اگرچه برای داوری قطعی هنوز زود
بود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر