تحلیلی
از
یدالله
سلطانپور
ببخشای
ما را
اگر از حضور فلق
روی فرق صنوبر
خبر نیست.
اگر از حضور فلق
روی فرق صنوبر
خبر نیست.
فلق
یعنی سپیده دم
فرق
به میانسر اطلاق می شود، جائی که وسط سر میان موها باز می کنند.
·
معنی تحت اللفظی:
·
ای روشن عشق ما را ببخش، اگر در
فرق صنوبر از فلق اثری نیست.
1
ببخشای
ما را
اگر از حضور فلق
روی فرق صنوبر
خبر نیست.
اگر از حضور فلق
روی فرق صنوبر
خبر نیست.
·
شفیعی در این بند شعر، فلق را سوبژکتیویزه
(سوبژکت واره) می کند:
·
فلق و یا سپیده دم، موجودی متحرک و
موبیل از جنس جانور و آدم تصور و تصویر می شود.
·
پوزش شفیعی از روشن عشق به این
دلیل است که رد پای فلق بر فرق صنوبر نیست.
·
یعنی صبح ندمیده است.
·
او اینجا نیز «ما» ی مبهم و انتزاعی
را در عدم طلوع صبح مبهم و انتزاعی مقصر می داند.
2
·
آنچه انقلابی می نماید، انقلابی
کاذب و دروغین است.
·
درست به همان سان که صبح مورد نظر
شاعر، صبح کاذب و دروغین است.
·
در این بینش اجتماعی (فلسفه تاریخ)
شفیعی وولونتاریسم (اراده گرائی) عربده می
کشد که یکی از ستون های اصلی آنارشیسم است که خود بلحاظ فلسفی فرمی از سوبژکتیویسم
است.
·
اراده گرائی یکی از گرایشات فلاسفه
بورژوائی واپسین و بویژه آرتور شوپنهاور و شاگردش نیچه است.
·
در این طرز تفکر ارتجاعی، خواستن به
معنی توانستن جا زده می شود و در مفهوم « نیروی اراده» تبیین می یابد.
3
·
شفیعی حتی تصور روشنی از آن ندارد
که چگونه می توان عبور سحر از جنازه خود را و یا اثر فلق بر فرق صنوبر را سبب شد.
·
صبح و سحر و فلق که الاغی نیست تا
نخبه ای از جنس مجاهد و یا فدائی دیوانه ای افسارش را بکشد و با خود بیاورد.
·
آنهم مجاهد و فدائی ئی که در کله و
چنته جز خرافه چیزی ندارد.
4
نسیمی
گیاه سحرگاه را
در کمندی فکنده است و
تا دشت بیداری اش می کشاند
و ما کمتر از آن نسیمیم:
گیاه سحرگاه را
در کمندی فکنده است و
تا دشت بیداری اش می کشاند
و ما کمتر از آن نسیمیم:
در
آن سوی دیوار بیمیم
·
معنی تحت اللفظی:
·
نسیمی گیاه سحر را در کمندی اسیر
کرده و با خود به دشت بیداری می برد.
·
ما اما بیم داریم و به همین دلیل
کمتر از نسیمیم.
5
·
شفیعی در این بند شعر دست به
مقایسه «ما» با نسیم می زند.
·
نسیم از عهده حمل گیاه سحرگاه بر آمده،
«ما» اما بر خلاف نسیم به دلیل بیم عاجز از انجام این کار بوده ایم.
·
سرزنش پشت سرزنش نسبت به «ما» ی مبهم
و انتزاعی.
·
فرق این بند شعر با بندهای پیشین
این است که شفیعی تئوری اجتماعی (فلسفه تاریخ) خود را به خواننده و شنونده شعرش معرفی می کند.
·
علت العلل «به پایان رسیدن بدون
آغاز کردن و ریختن پر، بدون پرواز کردن»، از دید شفیعی علتی پسیکولوژیکی است.
·
یعنی ترس است.
6
نسیمی
گیاه سحرگاه را
در کمندی فکنده است و
تا دشت بیداری اش می کشاند
و ما کمتر از آن نسیمیم:
گیاه سحرگاه را
در کمندی فکنده است و
تا دشت بیداری اش می کشاند
و ما کمتر از آن نسیمیم:
در
آن سوی دیوار بیمیم
·
این همان پسیکولوژیسم است که فلاسفه
بورژوائی واپسین و در وطن شاعر آوانتوریسم چپ و راست از فدائی تا مجاهد، از فاشیسم
تا فوندامنتالیسم نمایندگی کرده اند و می کنند.
·
نخبه ستائی در شعر شاملو و شفیعی و
بقیه در حقیقت خادم همین فلسفه تاریخ است:
·
خادم غلبه بر ترس است.
·
کلام قصار صمد بهرنگ در «ماهی سیاه
کوچولو»، مبنی بر اینکه «اگر راه بیفتیم ترس مان می ریزد»، نسخه رهائی مبتنی بر همین
ترس اگزیستانسیالیسم و شاملو و شفیعی و شرکاء است.
7
·
در این تئوری اجتماعی باطل، جای آگاهی
به قوانین و قانونمندی های عینی هستی اجتماعی و تشکل زیر پرچم سوبژکت تاریخ را پسیکولوژی
می گیرد:
·
تهور می گیرد.
·
هر کس بی باک تر، پیروز تر.
·
فوندامنتالیسم سنی و شیعی از هر
نوع، در چند دهه اخیر نیز بر اساس همین پسیکولوژیسم استدلال می کند:
·
عمال بن لادن، عطا و غیره خیال می
کنند که با تهور و تخریب برج های دوقلو، فاتح می شوند.
·
بر اساس همین فلسفه تاریخ است که گذشتن
از روی جنازه خود و هزاران تن دیگر، شاهکلید فتح الفتوح تصور و تصویر می شود.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر