۱۳۹۴ تیر ۲۹, دوشنبه

سیری در جهان بینی نظامی گنجوی (5)


مسعود بهبودی

داستان خسرو و شیرین
اثری از نظامی گنجوی

بخش ۱۱۳
جان دادن شیرین در دخمه خسرو
نظامی
«خمسه» خسرو و شیرین

دو صاحب تاج را هم تخت کردند
در گنبد بر ایشان سخت کردند

وز آنجا باز پس گشتند غمناک
نوشتند این مثل بر لوح آن خاک

که جز شیرین که در خاک درشت است
کسی از بهر کس، خود را نکشته است

·        معنی تحت اللفظی:
·        جنازه ی شیرین و خسرو را بر تخت واحدی در مقبره ای که گنبدی داشت، نهادند و در آن را محکم بستند.
·        بعد غمزده برگشتند و بر لوحه ای در آنجا نوشتند:
·        «غیر از شیرین که در زیر خاک تیره مدفون است، کسی خود را به خاطر کسی نکشته است.»

·        نظامی در این قصه زیبا و پر محتوا هم از جهان بینی طبقاتی خود پرده برمی دارد و هم ضمنا از جهان بینی طبقه حاکمه در آن زمان و در آن مکان:

1
·        قبل از اینکه خسرو صاحب تاج و عضو اشرافیت بنده دار و فئودال، به دشنه ی مأمور شیرویه ـ پسرش ـ به قتل رسد، فرهاد بی تخت و تاجی به مثابه یکی از فرزانگان توده مولد و زحمتکش، پس از عمری تحمل زحمت و زجر، به محض شنیدن خبر دروغین مرگ شیرین، از فرط عشق به همین شیرین، «خود را کشته است»:  

2
که هست اینجا مهندس مردی استاد
جوانی نام او:
 «فرزانه فرهاد»


·        معنی تحت اللفظی:
·        در این دیار، مهندسمرد ماهری زندگی می کند.
·        جوانی که فرهاد فرزانه  نامیده می شود.
·        وصف فرهاد فرزانه را از زبان خود نظامی می شنویم.

·        شاپور به شیرین که در حمل شیر از حوالی دور مشکل دارد، راه حلی عرضه می کند:

3
تجسس کرد شاپور آن زمین را
بدست آورد فرهاد گزین را

به شادروان (سراپرده)  شیرین برد شادش
به رسم خواجگان کرسی نهادش

در آمد کوهکن مانند کوهی
کز او آمد خلایق را شکوهی

چو یک پیل از ستبری و بلندی
به مقدار دو پیلش زورمندی

رقیبان حرم بنواختندش
به واجب جایگاهی ساختندش

·        معنی تحت اللفظی:
·        شاپور در آن دیار، به جستجوی فرهاد مردم پسند پرداخت و او را پیدا کرد و به سراپرده شیرین برد.
·        فرهاد کوهکن بسان کوهی وارد سراپرده شد.
·        بسان کوهی که خلق در او شکوهی را می دیدند.
·        بلحاظ سترگی و قامت بسان فیلی بود و دوبرابر پیلی قوت داشت.
·        محافظان سراپرده شیرین به او محبت کردند و بالضروره، جایگاهی برایش ترتیب دادند.

·        نظامی ضمنا دلیل عینی تسمیه (دلیل نام)  شیرین را توضیح می دهد:

4
شنیدم نام او شیرین از آن بود
که در گفتن، عجب شیرین زبان بود

ز شیرینی، چه گویم هر چه خواهی
بر آوازش بخفتی مرغ و ماهی

طبرزد را چو لب پرنوش کردی
ز شکر حلقه‌ ها در گوش کردی

در آن مجلس که او لب برگشادی
نبودی تن که حالی (بلافاصله)  جان ندادی

کسی را کان (که آن)  سخن در گوش رفتی
گر افلاطون بدی از هوش رفتی

·        معنی تحت اللفظی:
·        دلیل تسمیه او به شیرین، شیرین زبانی او بود.
·        زبان شیرین چنان و چندان دلنشین بود که مرغ و ماهی با شنیدن از هوش می رفتند.
·        وقتی شیرین بسان طبرزد (نام محدثی شیرین زبان) لب بر سخن می گشود، حلقه های شکرین بر گوش آویخته می شد.
·        در مجلسی که شیرین سخن می گفت، کسی یافت نمی شد که در جا جان ندهد.
·        اگر افلاطون هم سخنان شیرین ار می شنید، بی هوش می شد.

5
·        نظامی در این بند شعر، نماینده طبقه حاکمه و نمایده توده را عملا مورد مقایسه قرار می دهد:
·        امتیاز شیرین به مثابه عالی ترین نماینده طبقه حاکمه، چیزی صوری و فرمال است:
·        لحن شیرین و دلنشین او ست.
·        همین و بس.  

6
در آمد کوهکن مانند کوهی
کز او آمد خلایق را شکوهی

چو یک پیل از ستبری و بلندی
به مقدار دو پیلش زورمندی

·        امتیاز فرهاد به مثابه نماینده توده زحمت اما امتیازی محتوائی، ماهوی و اصیل است:

·        فرهاد تجسم دیالک تیک ماده و روح است:
·        تجسم دیالک تیک کوه و شکوه است.
·        تجسم دیالک تیک تولید و تفکر (مهندسی کوه و فرزانگی)  است.
·        تجسم دیالک تیک جسم نیرومند و جان اندیشنده است.

7
·        مسئلة المسائل (سؤال سؤالات) این است که چرا بزرگان قوم پس از تدفین شیرین و خسرو بر لوح خاک دروغ زیر را نقش می بندند؟

که جز شیرین که در خاک درشت است
کسی از بهر کس، خود را نکشته است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر