مسعود
بهبودی
داستان خسرو و شیرین
اثری از نظامی گنجوی
ادامه
خسرو نامه ی تعزیتی طنزگونه برای شیرین می فرستد
و او را به ترک غم و اندوه می خواند.
پس از گذشت ایامی از این واقعه،
مریم نیز می میرد و شیرین در جواب نامه ی خسرو،
نامه ای به او می نویسد و به یادش می آورد که از دست دادن
زیبارویی برای او اهمیتی ندارد
زیرا هر گاه بخواهد، نازنینان بسیاری در خدمتگزاری او حاضرند.
خسرو پس از خواندن نامه به فراست در می یابد که جواب
آنچنان سخنانی، این نامه است.
بعد از آن برای
به
دست آوردن شیرین
تلاشهای بسیاری می کند
تلاشش های او اما همچنان بی نتیجه می مانند
و شیرین
مانند
رؤیایی، دور از دسترس.
خسرو که از جانب شیرین، ناامید شده بود
به دنبال زنی شکرنام که توصیف زیبایی اش را شنیده بود
به اصفهان می رود.
اما حتی
وصال
شکر نیز نمی تواند آتش عشق شیرین را
در وجود او خاموش کند.
خسرو که می دانست شاپور تنها مونس شب های تنهایی شیرین بود، او را به درگاه
احضار می کند
تا مگر شیرین برای فرار از تنهایی به خسرو پناه آورد.
شیرین نیز در این تنهایی ها روزگار را با گریه و
زاری و گله و شکایت به سر می برد.
روزی خسرو به بهانه ی شکار به حوالی قصر شیرین می رود.
شیرین که از آمدن خسرو آگاه شده بود، کنیزی را به استقبال خسرو می فرستد
و او را در بیرون قصر، منزل می دهد.
سپس خود به نزد شاه می رود.
شاه نیز که از نحوهی پذیرایی میزبان ناراضی بود،
با وی به عتاب سخن می گوید
و شکایتها می کند و اظهار نیاز می کند.
اما شیرین همچنان خود را از او دور نگه می دارد و
تأکید می ورزد که خسرو تنها مطابق رسم و آیین می تواند به عشق او دست یابد.
پس از گفتگویی طولانی و بی نتیجه، خسرو مأیوس
و
سرخورده از قصر شیرین باز می گردد.
با رفتن خسرو، تنهایی بار دیگر همنشین شیرین میشود
و او را دلتنگ می کند.
پس به سوی محل اقامت خسرو
رهسپار
میشود
و به کمک شاپور، دور از چشم شاه، در جایگاهی پنهان می شود.
سحرگاهان، خسرو مجلس بزمی ترتیب می دهد.
شیرین نیز در گوشه ای از مجلس پنهان می شود.
در این بزم
نیک از زبان شیرین غزل می گوید
و باربد از زبان خسرو.
پس از چندی غزل گفتن، شیرین لگام صبر از کف می دهد
و از خیمه ی خود بیرون می آید.
خسرو که معشوق را در کنار خود می یابد به خواست شیرین گردن می نهد
و بزرگانی را به خواستگاری او می فرستد
و او را با تجملاتی شاهانه به دربار خود می آورد.
خسرو پس از کام یافتن از شیرین، حکومت ارمن را به شاپور
می بخشد.
خسرو نصیحت شیرین را مبنی بر برقراری عدالت و دانش آموزی با گوش
جان
می شنود و عمل می کند.
در راه آموختن علم، مناظره ای طولانی
میان او و بزرگ امید
روی می دهد و در آن سؤالاتی درباره ی چگونگی افلاک و مبدأ و معاد
و
بسیاری از دیگر مسائل مطرح می شوند.
پس از چندی، با وجود آنکه
خسرو از بد ذاتی پسرش شیرویه آگاه است، به سفارش بزرگ امید، او را بر تخت می نشاند
و خود رخت اقامت در آتشخانه می افکند.
شیرویه با به دست گرفتن قدرت، پدر را محبوس می کند و تنها
به شیرین
اجازه ی رفت و آمد نزد او را می دهد.
اما وجود شیرین حتی در بند
نیز برای خسرو دلپذیر و جان بخش بود.
یک شب که خسرو در کنار شیرین آرمیده بود،
فرد
ناشناسی به بالین او می آید و با دشنه ای جگرگاهش را می درد.
حتی در کشاکش مرگ نیز راضی نمی شود که موجب آزار شیرین شود و بی صدا جان می دهد.
شیرین به واسطه ی خون آلود بودن بستر از خواب ناز
بیدار می شود و معشوقش را بیجان می یابد، ناله سر می دهد.
در میانهی ناله و زاری شیرین
بر مرگ همسر،
شیرویه برای او پیغام خواستگاری می فرستد.
شیرین ولی دم فرو می بندد.
صبحگاهان، که خسرو را به دخمه می برند،
شیرین نیز با عظمتی شاهانه قدم در دخمه می نهد
و در تنهایی اش با جنازه او
دشنه ای بر تن خود می زند و در کنار خسرو جان می دهد.
بزرگان کشور نیز که این حال را می بینند،
خسرو و شیرین را در آن دخمه دفن می کنند.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر