اثری
از
گاف
نون
قصه
ای دریافتی
·
ظهر که از مدرسه به خانه برمی گردم، نه از انه خبری هست
و نه از داداش.
·
خانه در اشغال مطلق زنان همسایه است.
·
سلیمه خالا با انگشت های چاق و چله اش، از شیشه ای زرد
آلوئی در می آورد و در دهنم می گذارد و شروع می کند به لیس زدن انگشتانش.
·
اولین بار است که یک همچو زردآلوی شیرین تر از عسل می
خورم.
·
شیشه زردآلو، نمی تواند مال ما باشد.
·
به اتاق کوچک راهم نمی دهند.
·
حلیمه خاتون از اتاق کوچک بیرون می آید.
·
زنی بیگانه را
تا دم در بدرقه می کند.
·
صدای جیغ و ویغ نوزادی از اتاق کوچک به گوش می رسد.
·
حلیمه خاتون می گوید:
·
«خدا یک داداش کوچولو برایت داده، پینوتیو!»
·
من فقط گیج و مات نگاهش می کنم.
·
نمی دانستم خدا داداش هم به بچه ها می دهد.
·
من که داداشی آرزو نکرده بودم.
·
همین سه تا برادر کذائی برایم کافی اند.
·
از این سه برادر، فقط نقی را می شناسم.
·
با ممی و ولی حتی سه کلمه حرف نزده ام.
·
خدا هم مسخره کرده خودش را.
·
بهتر نبود، اول بپرسید و بعد داداش بدهد.
·
خدا را هنوز ندیده ام.
·
فقط می دانم که
موجود عجیب و غریبی است که همه جا هست و هیچ جا نیست.
·
شاید به همین دلیل است که چندین هزار خانه دارد، که مسجد
نامیده می شوند.
·
راستش از خدا دل خوشی ندارم.
·
مادر بزرگ و پدر
بزرگ انسان های خاکی را که به حرفش گوش نداده بودند، لخت و پا برهنه از بهشت بیرون
انداخته است.
·
به این می گویند، قساوت و بی رحمی مطلق.
·
گوش نکردن به حرفش همان و آوارگی و دربدری و بیچارگی
مادام العمر، همان.
·
این که هنوز چیزی نیست.
·
خدا ضمنا به شیطان رجیم اجازه داده که پاهایش را به هم
بمالد و هر چقدر دلش خواست، تولید مثل کند تا بتوانند انسان ها را وسوسه کنند و
گمراه سازند و او بعد، همه را به جلاد جهنم بسپارد تا هر روز هفتاد بار بسوانندشان.
·
داداش گفته که حوا و آدم اجازه نداشتند، گندم بخورند.
·
شیطان در هیئت ماری حوا را که ناقص العقل بوده، فریب
داده است.
·
حوا هم آدم را فریب داده.
·
بعد هر دو با هم گندم خورده اند و به این روز افتاده
اند.
·
من که به این قصه ها باور نمی کنم.
·
حوا و آدم هر چه باشند، خر که نبوده اند تا گندم و جو بخورند.
·
گندم و جو اصلا خوردنی نیستند.
·
گندم و جو را تازه اگر آردش کنند و بعد خمیر کنند و به
شکل نان در بیاورند، می توان با پنیر و یا قورمه لقمه ای ساخت و به هر مصیبتی قورت
داد.
·
نان بیات هم که اصلا قابل خوردن نیست.
·
حالا ادعا می کنند که حوا و آدم گندم و جو خورده اند.
·
کرد و کار خدا در هر صورت حساب و کتاب ندارد.
·
دست بردار هم نیست.
·
هر کس که خطائی مرتکب شود، بلافاصله روانهً جهنم می کند،
هر روز هفتاد بار در آتش جهنم می اندازد تا خاکستر شود، بعد دوباره زنده اش می کند
تا دو باره بسوزاند و یا به جای سوزاندان، کله معلق در چاه های عفن و بدبو آویزان
کند و یا به میرغضبان بیرحم فرمان دهد که با نیزه های آتشین به جانش بیفتند و سیر
دل شکنجه اش کنند.
·
تک و توک کسانی که وسوسه نشده اند، باید مانند بند بازی
از روی ریسمانی باریکتر از مو بگذرند و اگر شانس آوردند و در آتش دوزخ نیفتادند،
به باغی بنام بهشت برسند که برای آنها چادر زده اند.
·
متکاهای تر و تمیز گذاشته اند و حوریان باکره و غلمانان
بیکاره، به ارضای هوا و هوس آنها بپردازند.
·
داداش می گفت:
·
«هر مؤمنی هفتاد
حوری به نصیب خواهد برد، عسل هم به صورت رودی جاری خواهد بود، شراب هم همینطور و
هرچه بخواهی هم همینطور. »
·
گفتم:
·
«من نه بهشت می خواهم، نه حوری ـ موری و نه عسل نسیه.
·
از همین عسل که هر روز صبح با قاشق چای خوری می خوری، به
من بده.
·
عسل نسیه مال خودت.»
·
داداش در این جور مواقع یا کر و لال می شود و یا فیلسوف می
شود و ادعا می کند که عسل برای بچه خوب نیست.
·
انه هم هر چه داداش گفت به سکه نقد می خرد و تکرار می
کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر