محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
1
آیا در این تنهایی عمیق و با
این همه درد،
شاعر تـکیه گاهی عـینی و مـحسوس نمی
جوید؟
·
محمود کیانوش، این جمله سؤالی را برای بار دوم به خدمت
می گیرد.
·
این بدان معنی است که کلی روی این سؤال
کار کرده است و برایش خیلی مهم و پر محتوا ست.
·
ما نتوانسته بودیم، منظور دقیق او را از این جمله سؤالی استخراج کنیم.
·
چون محمود کیانوش با مفاهیم فلسفی بیگانه است و معلوم نیست که منظورش
از مفهوم «عینی» چیست.
·
عینی به چیزهائی گفته می شود که
مستقل از سوبژکت (در این مورد، مستقل از محمد زهری) وجود دارند.
·
مثلا شرایط اقتصادی در روستای او
مستقل از او وجود دارد و عینی محسوب می شود.
·
موقعیت جغرافیائی و آب و هوائی،
سطح رفاه و یا توسعه فرهنگی سکنه روستا نیز به همین سان.
2
برای آنکه از پای نیفتد، به الکل یا
افیون پناه نـمی برد؟
·
حالا منظور کیانوش از مفهوم «جستجوی تکیه گاه عینی و
محسوس» روشن می شود:
·
منظور او از این مفهوم من در آوردی،
خیلی حیرت انگیز است و به ذهن احدی حتی خطور نمی کند:
·
جستن تکیه گاه عینی یعنی «پناه بردن
به الکل و افیون» و یا به امام زاده ای در گوشه ای از کشور.
·
بد آموزی نهفته در این جمله کیانوش
ایجاد این توهم در خواننده است که گویا با پناه بردن به الکل و افیون می توان «تکیه
گاه عینی و محسوسی» پیدا کرد.
3
برای آنکه از پای نیفتد، به الکل یا
افیون پناه نـمی برد؟
نه!
زهری بـه آن حد خود پرست نبوده
است که بخواهد از تجربه ی درد بگریزد.
·
بزعم محمود کیانوش، دلیل اینکه محمد زهری ـ بر خلاف احمد
شاملو و نصرت رحمانی و شهریار و غیره ـ به
الکل و افیون پناه نبرده، دو فضیلت چشمگیر در او بوده است:
الف
·
دلیل اول برای پرهیز از الکل و افیون، خود پرست نبودن محمد
زهری بوده است.
·
البته منظور محمود کیانوش از واژه «عدم خود پرستی» نیز نه
جامعه پرستی، نه همنوع پرستی، نه توده پرستی، نه حقیقت عینی پرستی، بلکه خودستیزی
و مازوخیسم است.
·
محمد زهری در نظر کیانوش جرثومه ای از مرتاضان هندی بوده
است.
·
شیفته سینه چاک خود آزاری و مازوخیسم بوده است.
ب
·
دلیل دوم برای پرهیز از الکل و افیون علاقه شدید محمد
زهری به تجربه درد بوده است.
·
اکنون مازوخیسم محمد زهری از صراحت گذرانده می شود و
استنباط ما تأیید و تصدیق می شود.
4
این گونه تسکین ها به نظر او پناه
بردن به فراموشی است
·
بزعم کیانوش محمد زهری بر آن بوده که دلیل پناه بردن کسی
به الکل و افیون، تسکین از طریق فراموشی است.
·
منظور کیانوش از مفهوم «فراموشی»، نه نسیان، نه از یاد بردن، بلکه بیهوشی است.
·
هرگز کسی اینگونه به تخریب مفاهیم از هر نوع برنخاسته که کیانوش نشسته است.
5
این گونه تسکین ها به نظر او پناه
بردن به فراموشی است،
و اگـر انـسان مـی خواهد فراموش
کند،
یعنی نبیند و نشنود و نیندیشد،
·
اکنون منظور او از فراموشی تصریح می شود:
·
فراموشی یعنی ندیدن و نشنیدن و
نیندیشیدن.
·
شاید در یک میلیون نفر از سکنه کره
زمین، حتی یک نفر یافت نشود که کوری و
کری و کودنی را در مفهوم فراموشی تجرید کند.
·
هنر نزد عیرانیان است و بس.
·
روشنفکر طراز اول طبقه حاکمه چنان
سخن می گوید که حتی خودش هم قادر به فهم حرف خود نباشد.
6
این گونه تسکین ها به نظر او پناه
بردن به فراموشی است،
و اگـر انـسان مـی خواهد فراموش
کند،
یعنی نبیند و نشنود و نیندیشد،
بهتر آنکه بمیرد،
·
محمود کیانوش هیچ باکی از احدی ندارد.
·
به همین دلیل، هرچه دلش می خواهد به محمد زهری مظلوم نسبت می دهد:
·
ظاهرا بنظر محمد زهری مرگ بهتر از
فراموشی است.
·
به عبارت دقیقتر، مرگ بهتر از کوری و کری و کودنی است.
7
و اگر بماند و بـاز این فراموشی را
به قیمت خواری و خفت انسان
طلب کند
سخت برده لذت است.
·
اگر کسی تن به فراموشی دهد، یعنی تن به کوری و کری و
کودنی دهد و نمیرد و این فراموشی را به قیمت خواری و خفت انسان بخواهد، چنین کسی
برده لذت است.
·
حالا باید خر آورد و فانتزی آورد
تا منظور کیانوش را جامه مشخص پوشاند و درک کرد:
·
اگر کسی به الکل و افیون پناهنده
شود تا به فراموشی پناه برد و این فراموشی را به قیمت خواری انسان بخواهد، نه ریاضت طلب، نه مرتاض، بلکه لذت طلب و عیاش است.
·
سؤال ولی این است که معتاد به الکل
و افیون مگر می تواند این اعتیاد را به قیمت خواری این و آن طلب کند؟
·
معتاد بد بخت که خودش خوارتر از هر
کسی است.
·
مگر فلاکتی بدتر از اعتیاد به الکل
و افیون و غیره وجود دارد؟
8
پس تکیه گاه عینی و محسوس زهری
چیست؟
عشق!
·
کسی نیست از کیانوش بپرسد که مرد حسابی عشق از کی تا
حالا کسب عینیت و مادیت (محسوسیت) کرده است و چگونه می تواند تکیه گاهی باشد؟
·
پاسخ به این پرسش پیشکش، تعریف عشق از دید کیانوش شنیدنی
است:
9
زهری عشق را به انـدازه تـنهایی بـاور دارد.
·
این جفنگ اولا بدان معنی است که تنهائی هم چیزی عینی و
محسوس است.
·
یعنی تنهائی هم بسان اعتیاد به
الکل و افیون، بسان عشق، عینیت و مادیت دارد.
·
محمد زهری از دید کیانوش، عشق را
به اندازه تنهائی باور دارد.
·
خواننده باید خر باشد تا این جفنگ
کیانوش را بخواند، چه
رسد به قبول آن.
·
عشق هر چه باشد میان دو چیز است.
·
عشق هر چه باشد نسبت به چیزی و یا
نسبت به کسی است.
·
یعنی بیش از فرد مورد نظر است.
·
یعنی بیش از تنهائی کذائی است.
10
مهم این است که اعتقاد او به
تنهایی انسان، انکار عشق نـیست.
·
کسی که به عشق به اندازه تنهائی باور داشت، باورش به
تنهائی به معنی انکار عشق نیست.
·
عجب.
·
ما فکر می کردیم که امکان این هم
هست که یکی به تنهائی به اندازه عشق ایمان داشته باشد و ضمنا به دلیل ایمان به
تنهائی منکر عشق باشد.
·
ادامه جفنگ کیانوش اما شنیدنی تر
است:
11
هرگاه کـه این تکیه گاه را می جوید،
بی اوئی نظر دارد.
·
منظور کیانوش احتمالا این است که «به
بی اوئی» نظر دارد.
·
محمد زهری هر گاه به جستوی تنهائی
و عشق می پردازد،
نظرش به «غیاب او» ست.
·
او اما کیست و یا چیست؟
12
اوئی که سرنوشتش را به سرنوشت زهری پیوند
داده است.
·
تنهائی و یا عشق که به بی اوئی نظر داشت، در حقیقت به
غیاب کسی نظر داشت که سرنوشتش به سرنوشت زهری گره خورده است.
13
اما این او هم مثل من اشـعار زهـری
یـک اوی عام است،
اوی عام انسان های در تنهایی،
·
این «او» نه «او» ی منفرد و خاص، بلکه «او» ی عام است.
·
اما نه هر «او» ی عامی، بلکه «او» ی عام انسان های در
تنهائی است.
·
مفهوم تق و لق «انسان های در تنهائی» به چه معنی است.
·
انسان های مرتاض و منزوی و عزلت
گزین؟
14
موجودی که عشق در او تجلی می کند،
·
«او»
ی عام موجودی است که تجلیگاه عشق است.
·
به جمله قبلی کیانوش نظر اندازیم:
هرگاه کـه این تکیه گاه را می جوید،
بی اوئی نظر دارد.
·
محمد زهری هرگاه که عشق را می جوید به غیاب او نظر دارد.
·
یعنی به غیاب او می اندیشد.
·
اوئی که تجلیگاه عشق است.
·
این به چه معنی است؟
15
و اغلب ایـن او
جـایش را بـه تو می دهد تا عشق
کشش میان همه ی انسان ها باشد،
نه کشش میان دو نیمپاره ی انسانی،
نـه کـشش مـیان یک زن و یک مرد:
·
عشق به تجلیگاه عشق، اغلب جایش را به عشق به «تو» می
دهد.
·
جالب اما اعجازی است که با این
جایگزینی «او» با «تو» صورت می گیرد:
·
عشق به کشش میان همه انسان ها بدل
می شود.
·
اما عشق میان همه انسان ها، یعنی عشق عمومی، بزعم محمود کیانوش، نافی عشق دو تن از
این کل بشریت و نافی عشق یک زن نسبت به یک مرد از این کل بشریت است.
·
محمود کیانوش بهترین کاندید برای
تجسم تفکر متافیزیکی است:
·
عشقی که همه انسان های جهان را بهم
پیوند می زند،
قادر به پیوند زدن دو تن از این انسان ها به یکدیگر نیست.
·
ذلت نظری هم همین است.
·
محمود کیانوش اینهمه را از شعر زیر
از محمد زهری استخراج کرده است:
وقتی تو نیستی
انگار شهر همه خالی است
ره، رهگذار را
- از وحشت سرایت طاعون-
از خویش رانده است
بـا مـن که خوابگرد غریبم،
یک در، به روی پیک و پیامی گشاده
نیست.
وقتی تو نیستی
من نیز نیستم.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر