اثری از
گاف نون
قصه ای دریافتی
·
«پتزه تینو؟!»
·
حیرت زده پرسیدم.
·
«آره.»
·
خجه گفت.
·
«چطور مگر؟»
·
«پتزه تینو، یک کلمهً
ایتالیائی است.»
·
ذوق زده گفتم.
·
ضمنا می خواستم خودی نشان داده باشم.
·
تا خجه فکر نکند که خر هستم و از هیچ چیز خبر ندارم.
·
خجه ولی از آن بیدها نبود که به این بادها بلرزد.
·
با خونسردی تمام گفت:
·
«آره.
·
می دانم.»
·
وقتی دیدم که تیرم به هدف نخورده، تلاش تازه ای به خرج دادم.
·
« پتزه تینو یعنی تکه
کوچولو.»
·
خجه دوباره با بی اعتنائی قبلی اش گفت:
·
«آره.
·
می دانم.»
·
چه می توانستم، بکنم.
·
انه از اینکه من می توانم دوست دیگری غیر از بزغاله داشته
باشم، شدیدا خوشحال بود.
·
دوباره رفته بود و از صندوق بزرگ همیشه قفلش آب نبات آورده
بود.
·
در آب نبات ها عسل بود و به همین دلیل هم اسم شان، عسلی
بود.
·
انه ولی سواد نداشت و نمی دانست، عسل یعنی چی.
·
ولی اسم آب نبات ها را طوطی وار حفظ کرده بود.
·
«خجه.
·
تکه کوچولو چه می کند در این قصه؟»
·
انه کنجکاوانه پرسید.
·
«تکه کوچولو مادر و پدرش را جست و جو می کند.»
·
خجه جواب داد.
·
خیلی کنجکاو شدم.
·
چون خود منهم در جست و جوی پدرم هستم.
·
البته حالا داداش و انه هم برای من مثل پدر و مادر اند.
·
به من اینجا در عقاب آباد بد نمی گذرد.
·
«مگر مادر و پدرش را گم
کرده؟»
·
انه با لحنی سرشته به اندوه پرسید.
·
«نه.»
·
خجه خندید.
·
«پتزه تینو فکر می کند که
خودش را مادر و پدرش گم کرده اند.»
·
زدیم زیر خنده.
·
اگرچه برای من خنده دار هم نبود.
·
ولی وقتی جمع آدم جور باشد و دل آدم مملو از شور، خنده
مثل گلی خود رو، بر روی لبان آدم می روید.
·
آدم در این جور مواقع، فقط منتظر بهانه است.
·
شکمی از عزای خنده در آوردیم.
·
«پتزه تینو شب و روزبا خود
می گوید:
·
«من باید تکه ای از چیز
بزرگتری بوده باشم که مرا گم کرده است.»
·
خجه گفت.
·
·
«خوب.
·
شاید هم گم شده است.»
·
انه گفت.
·
صدای خنده ی ما، ننه را از خرپشته بیرون کشیده بود.
·
به بهانه رفتن به مستراح، بیرون آمده بود و زیر چشمی
نگاه مان می کرد و لبخند می زد.
·
لبخندش شبیه لبخند داداش بود.
·
«ننه.»
·
با صدای بلند گفتم.
·
«نمی خواهی پیش ما بنشینی
و به قصه همولایتی من گوش کنی؟»
·
«نه.
·
من کار دارم.»
·
ننه گفت.
·
خجه خم شد و در گوشی به من گفت:
·
«اصرار نکن.
·
از انه می ترسد.»
·
·
می خواستم تئوری نقی را راجع به رئیس خانه بگویم.
·
ولی نگفتم.
·
چون بعضی چیزها را نباید همه جا و به همه کس گفت.
·
« پتزه تینو خیال می کند که
گمش کرده اند.
·
فکر می کند که چیزهای کوچولو حتما باید تکه ای از چیزهای
بزرگتر باشند.
·
به همین دلیل، به هر چیز بزرگتر که می رسد، فوری می
پرسد:
·
من تکه ای از تو نبوده ام؟»
·
خجه با شیرین زبانی و رو داری توضیح داد.
·
انه هم کیف می کرد.
·
انه بچه های با هوش و با سواد را دوست می دارد.
·
دلش خیلی می خواست که بچه هایش به جای کارگری، معلم
بشوند.
·
داداش ولی از کار دولتی خوشش نمی آمد.
·
داداش بر آن است که بنی آدم باید نان سفره اش را با عرق
جبینش و یا با زور بازویش در آورد.
·
بنظر داداش و نه فقط داداش، کارمندان دولتی همه از دم
مشتی مفتخورند.
·
این بدان معنی است که کار فکری را اصلا کار حساب نمی
کنند.
·
با خود گفتم، طنز روزگار را باش:
·
طبقه حاکمه کار جسمی و یا مادی را تحقیر می کند و از عناوین
کسانی که با زور بازو و یا با عرق جبین نان سفره خود را در می آورند، فحش واژه می
سازد.
·
مثلا کنیز و کلفت و عمله و حمال و غیره را.
·
داداش و زحمتکشان دیگر هم در عوض، ورق را برمی گردانند و
اعضای طبقه حاکمه را که زمام امور فکری و فرهنگی و اداری و اقتصادی و سیاسی و غیره
را در دست دارند، انگل و مفتخور محسوب می دارند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر