بـهمن فرسی
گول مرگ را نخورید.
زهری اینجا ست.
(۴۳۷ چیستا , اسفند ۱۳۷۹ و فروردین ۱۳۸۰ - شماره ۱۷۶ و ۱۷۷)
تحلیلی از
ربابه نون
گول مرگ را نخورید.
زهری اینجا ست.
(۴۳۷ چیستا , اسفند ۱۳۷۹ و فروردین ۱۳۸۰ - شماره ۱۷۶ و ۱۷۷)
تحلیلی از
ربابه نون
ما در این مقاله بهمن فرسی با دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت در عرصه انعکاس و شناخت سر و کار داریم:
بهمن فرسی سوبژکت شناخت و محمد زهری اوبژکت شناخت است.
بهمن فرسی سوبژکت شناخت و محمد زهری اوبژکت شناخت است.
۱
گول مرگ را نخورید.
زهری اینجا ست.
زهری اینجا ست.
این عنوان مطلبی است که بهمن فرسی به رشته تحریر کشیده است.
اگر این دو جمله بطور تحت اللفظی معنی شوند، بدین معنی خواهد بود که بهمن فرسی منکر مرگ محمد زهری است و او را ـ همچنان و هنوز ـ حی و حاضر تصور می کند.
این سخن او عملا به معنی انکار حقیقت عینی است.
حقیقت این است که محمد زهری دار باقی را وداع گفته است.
دیگر در میان ما ـ بظاهر زنده ها ـ نیست.
کاش جوانمرگ نمی شد.
جهان تهی است از امثال کیمیا و کمیاب او.
ما در تیره ترین ایام (تیره تر از حتی ایام برتولت برشت) به سر می بریم.
۲
گول مرگ را نخورید.
زهری اینجا ست.
زهری اینجا ست.
این ادعای بهمن فرسی، ضمنا به معنی تخریب دیالک تیک ماده و روح و یا دیالک تیک واقعیت عینی و شعور است.
شعور و روح به معنی فلسفی اش مورد نظر ما ست.
بهمن فرسی روح و شعور را بر ماده و وجود مقدم جا می زند.
آنچه وجود دارد، نه خود محمد زهری، بلکه خاطره و یاد او در آئینه دل (ضمیر) بهمن فرسی و یاران و خویشان و آشنایان شاعر است.
بهمن فرسی این تصویر سوبژکتیو را مطلق می کند تا اندوه خویش را با این ترفند کاهش دهد.
خوش به حال کسانی که دوستانی از قبیل محمد زهری داشته اند و از شعله های آتش یادشان انرژی و نیرو می گیرند.
۳
گول مرگ را نخورید.
زهری اینجا ست.
زهری اینجا ست.
بهمن فرسی علاوه بر این دیالک تیک سوبژکتیو و اوبژکتیو را وارونه می سازد.
در عرصه شناخت، نقش تعیین کننده در دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت، از ان اوبژکت شناخت و یا موضوع شناخت است.
از این رو، ما اینجا با فرمی از سوبژکتیویسم (سوبژکتیویسم معرفتی) سر و کار پیدا می کنیم.
چون اوبژکت شناخت (محمد زهری) عملا هیچ واره می شود تا سوبژکت شناخت (بهمن فرسی) اراده خود را به کرسی نشاند.
این نوعی ایراسیونالیسم (خردستیزی) است که در زر ورق هنری ـ استه تیکی به خورد خواننده داده می شود.
شاید به همین دلایل بود که هگل می خواست هنر را با فلسفه (تخیل را با خرد) جایگزین سازد.
۴
یک بار دیگر خواستم با بـودن در یـک «پرسـه» دست رد به سینهی سایه ی مرگ بگذارم.
یک بار دیگر خواستم با بـودن در یـک «پرسـه» دست رد به سینهی سایه ی مرگ بگذارم.
منظور بهمن فرسی از واژه «پرسه» چیست؟
پرسه یعنی عیادت، احوالپرسی از بیمار، ولگردی، دورهگردی، گردشکردن در کوچه
شاید منظور او هم همین باشد.
ولی با پرسه که نمی توان بود و نبود کسی را تعیین کرد.
پیدایش و رشد و زوال بطور کلی، تریاد عینی هستی بطور کلی است و شامل حال همه چیزهای جامد و جاندار هستی می شود.
تریاد و یا تثلیث تولد و رشد و موت نیز بسط و تعمیم همین تریاد کلی و عام است.
با پرسه نمی توان چیزها، پدیده ها، روندها و سیستم ها را عینیت زدائی و واقعیت زدائی کرد.
فقط می توان خواننده و شنونده خود را خرد زدائی کرد.
۵
من مرگ را به معنای عام آن هرگز نپذیرفته و باور نـداشته ام.
بهمن فرسی احتمالا معنی حکم خود را نمی داند.
مرگ به معنای عام را او خواه و ناخواه قبول دارد.
آنچه او نمی خواهد قبول کند، مرگ دوست عزیزش، محمد زهری است.
این بدان معنی است که او مرگ به معنای خاص آن را نمی خواهد قبول کند.
چون خاطره و یاد محمد زهری در آئینه ذهن او همیشه و همه جا حی و حاضر اند.
۶
مرگ نمیتواند کسی را از ما برباید.
فلسفه بافی بهمن فرسی شروع شده است.
مرگ در قاموس او هیئت سوبژکتی را کسب می کند.
هیئت هراس انگیز حضرت عزرائیل را.
مرگ در قاموس او هیئت سوبژکتی را کسب می کند که رباینده است.
چپاولگر و غارتگر است.
رهزن است.
۷
واقعیت اما از قراری بکلی دیگر است.
مرگ به معنی فیزیکی و شیمیائی اش یک روند است.
هر چیزی بتدریج می میرد.
هر چیزی از درون می سوزد.
هر چیزی در سوختن چه بسا حتی بی شعله و بی دود مدام است.
اکسیداسیون معنایی جز مرگ تدریجی ندارد.
قلمبه سلمبه هایی که بتدریج در گلو و گردن و صورت و دست و پا پدیدار می گردند، چیزی جز نتایج اکسیداسیون نیستند.
۶
مرگ نمیتواند کسی را از ما برباید.
مرگ بلحاظ فلسفی، یکی از دو قطب همیشه حی و حاضر دیالک حیات و ممات است.
هر حیاتی حتی بزعم حکیم خردستیز قرون وسطی ـ مولوی بلخی ـ با مماتی توأم است:
به همین دلیل عینی و علمی می توان به او حق داد که می گوید:
از جمادی مردم و نامی (نمو یابنده، رشد یابنده، توسعه یابنده) شدم
وز نما مردم به حیوان سر زدم.
مُردم از حيوانی و آدم شدم
پس چه ترسم، کی ز مردن کم شدم؟
وز نما مردم به حیوان سر زدم.
مُردم از حيوانی و آدم شدم
پس چه ترسم، کی ز مردن کم شدم؟
۸
مرگ نمیتواند کسی را از ما برباید.
حتی مرگ فیزیکی و شیمیایی روندی دیالک تیکی است:
هر اکسیداسیونی با احیایی همراه است و هر احیایی با اکسیداسیونی
دیالک تیک اکسیداسیون و احیا بسط و تعمیم دیالک تیک داد و ستد است.
چون اکسیداسیون (سوختن، مرگ) هر چیز به معنی از دست دادن الکترون و احیای همزمان هر چیز دیگر به معنی ستد همان الکترون است.
ماده حیاتی آب چیزی، جز نتیجه روند دیالک تیکی حیات و ممات نیست.
برای تشکیل هر مولکول آب، یک مولکول هیدروژن اکسیده می شود و نیم مولکول اکسیژن احیا می گردد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر